تاريخه بيماري ايدز HIV
تاريخ و پيشينه برنامه ریزی
چگونگي توصيف تاريخ و پيشينة برنامهريزي، به آنچه كه از برنامهريزي برداشت ميكنيم ارتباط دارد. از اين به بعد در رابطه با جزئيات بيشتري از تعريف برنامهريزي بحث خواهيم كرد. امّا در قالب ديدگاه و دورنماي نظر ما تعريف برنامهريزي قابل مقايسه نميباشد.
(اندازة) ميزان چنين تعريفهائي داراي وسعتي از گستردگي به اندازة يك جهان تا كوچكي يك فعاليت محدود ميباشد، اين ديدگاههاي متفاوت، تصورات بسيار متفاوتي از تاريخ و چگونگي گسترش برنامهريزي تا به امروز را ايجاد ميكنند.
برنامهريزي (عمومي): پيشينه
در يك نگاه گسترده، برنامهريزي بعنوان يك «دورانديشي ساده متداول» تعريف شده است. شامل تكامل و تكوين نيروهاي دروني، پيشبيني اشكال زندگي بيولوژيكي و حيوانات و سنجش فعاليتهاي انسان ميباشد. در اين راه، ما همانند آنچه ملوين برنچ (Melvin Branch) گفته است. ميتوانيم پيشينه برنامهريزي را دخول به پيشرفت انقلابي اشكال بسيار پيچيده زندگي از حالت ساده آن بناميم. او چنين «در برنامهريزي درون زا» را با بيان موارد محيطي پيچيدهاي همچون توليد مثل «پرنده آفريقاي شرقي» the east African weaverbird كه بستگي به زمان تخمگذاري حشرات در زير لانهاش دارد نشان ميدهد.
اگر چه ممكن است با چنين مثالي از مسأله مقداري دور شويم ولي بهتر است آنچه را كه برنامهريزي ميناميم، تمرين دورانديشي متفكرانه انسانها تلقي كنيم. لذا اين ديد، پيشينه برنامهريزي را به سوي فرهنگ بشري سوق ميدهد. ساختن ابزارها، يكي از نشانههايي است كه باعث متمايز كردن بشري از ديگر مخلوقات ميگردد و تأكيد بر اين نوع دورانديشي متفكرانه ميباشد. در اين نگاه، برنامهريزي نوعي طرح گذركردن از فعاليتهايي است كه مانع هر گونه فعاليت انساني گذشته ميشود و اين بطور خالص يك عكسالعمل غريزي يا يك پاسخ غير ارادي ميباشد. ممكنست اين دورانديشي متفكرانه بطور انفرادي يك معني گستردةتري را نسبت به آنچه كه مد نظر ماست برنامهريزي ارائه دهد.
لذا اگر ما برنامهريزي را بصورت اجتماعي تصور كنيم، نسبت به يك فعاليت انفرادي، ريشههاي برنامهريزي به اولين ملزومات ساختاري جوامع در اولين تاريخهاي بشري گسترش مييابد. در جوامع اوليه صيادي و شكارچيگري برنامهريزي فعاليتهاي معمولي پيشروي متفكرانه و گسترش استراتژيهاي فعاليتها همواره اتفاق افتاده است. چنين جوامعي در فعاليتها و نتايجشان بسيار اميدوار شناخته ميشوند.
در يك حالت، دقيقاً همانطور كه يك طراح براي ساختمان برنامةريزي خاصي دارد و بدون توضيح چگونگي انجام آن، خواهان اجراي اين برنامه ميباشد. نقاشي موجود در غارها نتيجه شكار صيادان و طراحي نقاشان مذهبي ميباشد.
اين ارتباط بين برنامهريزي و معجزه، يا يك شخص مذهبي بعنوان برنامهريز، متناقض با برنامهريزي و منطق بنظر ميرسد و چيزي كه امروزه رواج دارد چيزي است كه از زمان روشنفكري افكار گسترش يافته است. هنگامي كه ارتباطات بين علل و اثرات در نظر گرفته نشوند، رازها بوجود آمده ورموز بعنوان يك وسيله عمل ميكنند.
بر همين مبنا، از ديدگاههاي متفاوت نقش برنامهريزان بعنوان يك رهبر مذهبي تاكنون ادامه دارد. بهترين مثال از اينگونه برنامهريزان ايمهوپت (Imhotep) است. كسي كه در امپراتوري سوم در مصر زندگي ميكرد (حدود 2100سال قبل از ميلاد). بعنوان مشاور فرعون زوسر (Zoser). ايمهوپت در خداشناسي مصر داراي اعتبار بوده، با اختراع هرم و خصوصاً هرم زوسر كه باستانشاسان معرفي كردهاند (يك مثال براي اولين هرمها است).
اگر چه با توجه به يافتههاي باستانشاسان تاريخ عنوان ميكند كه ايمهوپت مسوؤل برنامهريزي و مكان گزيني پايتخت زوسر بوده و حتي يك طرح قابل درك براي معبد و آرامگاه ارائه نموده كه قستمهائي از آن هم اكنون نيز مدرن ميباشد.
با اينكه تمدنهائي بر پايه كشاورزي خيلي پيچيده رشده كردهاند، استفاده آنها از برنامهريزي خيلي آشكار بوده، بخصوص در مهارتهاي سازماندهي اجتماعي و مذهبي آنان.
در جوامع كشاورزي نيز برنامهريزيها بر مبناي مذهب و سيستم اجتماعي صورت ميگرفته از جمله تمدن مايا در آمريكاي مركزي، و چنين جوامعي بر مبناي اعتقادات مذهبي و رفتاري جامعه و پيشگوئي سيكل فصول در كشاورزي برنامهريزي ميكردهاند.
سلسله مراتب نظامي و مهارتهاي اجتماعي باعث بروز برنامه و مديريتي شدهاند كه امروزه آنرا «امنيت و سياست خارجي» ميناميم كه خدمات محلي و مديريت را در كليه تمدنهاي پيشرفته در قرون برنز و آهن تأمين ميكند. و گسترش آن از چين در شرق تا حوزة سند (Indus Valley) و بينالنهرين (Mesopotamia) كه به آسياي صغير و مصر در غرب كشيده شده است.
اولين الگو براي مديريت برنامهريزي در اين نوع از فرهنگ، حضرت موسي ميباشد كه در كتاب تورات شرح داده شده است. برنامهريزي در اين نگاه يك فعاليت صحيح در كليه جوامع تا به امروز بوده، در غرب از تمدنهاي كلاسيك يونان و رم از ايالات محلي و امپراتوريهاي تجاري قرن نوزدهم در آفريقا از زيمباوه و مالي (Mali) به Ashanti وZulu در آمريكا از آزتك (Aztec) و امپراتوريهاي اينكااتا ايروكويز(Iroquois) در آمريكاي شمالي، در شرق از امپراتوري ايران تا چين و ژاپن فرهنگها ادامه مييابد.
برنامهريزي و شهرها
مثل شهر- معبدهاي مايا در آمريكاي مركزي را بعنوان يك عنصر اعجابآور از فرهنگ و تمدني كه فعاليتهاي خود را برنامهريزي ميكنند ذكر كردم.
شهرها بعنوان يك بخش مهم از كليه تمدنها ميباشند، بطور كلي فرهنگها بزرگترين اعتباراتشان را در شهرها مييابند. اكثر شهرها برنامهريزي شدهاند گاهي اوقات بطور كلي اما هميشه در يك قسمت وسيع و مشخص داراي برنامهريزي ميباشند.
در يك نگاه كه طيف وسيعي از موافقان را جلب توجه ميكند، برنامهريزي يكي از ضرورتهاي برنامهريزي شهرهاست. از اين ديد ميتوانيم با پيگيري پيشرفت شهرهاي برنامهريزي شده تاريخچه برنامهريزي شهري را آشكار سازيم. از ابتداء شهر جزئي از فرهنگ انساني بوده و اولين شهرهائي كه كشف شدهاند داراي برنامه بودهاند. و اين مطلب از مكان گزيني شبكهاي با قاعده در هاراپا (Harappa)، كاببانگان (Kabangan)، و هوهنجو – دارو (Mohonjo-Daro) قديميترين شهرهاي كاملي كه تاكنون شناخته شدهاند مشهود است. اين شهرها بين سالهاي 2150 تا 1750 قبل از ميلاد وجود داشتهاند در يك تمدن كه در حاشيه رود سند گسترش يافته بود. براي اثبات بيشتر اينكه اين شهرها داراي برنامهريزي بودهاند ميتوان به اين اشاره كرد كه هر سه شهر گرچه صدها مايل جدا از هم قرار داشتهاند امّا از يك طرح استاندارد تبعيت ميكردهاند.
شبكه شطرنجي بعنوان پايه براي تنظيم خيابانها و خانهها يك طرح قديمي ميباشد. يك اردوگاه كارگران مصري در سال 2670 قبل از ميلاد، اين طرح را نشان ميدهد. اما آيا اين يك طرح ميتواند گواهي بر برنامهريزي سيستماتيك باشد.
شهرهاي برنامهريزي شده در دل كليه تمدنهاي قديمي و بزرگ موجود بوده، اغلب طرحهاي عمومي اين شهرها شكل بيروني و شيوه كشورداري و سنبلهاي مذهبي آنان بوده شامل: ديوارهاي بيروني، خيابانهاي اصلي،بازار، قصر يا كاخ و تركيبات معابد.
اما عناصر برنامهريزي شده آنان هنوز تعجب ما را برميانگيزد. معابد اور (Ur) بابيلون (Babylon)، نينوا در بينالنهرين (ninereh)، تبس (Tebes) و كارناك (Karnak) در مصر، تئوتيوكان (Teorihucan) و چيچن ايتزا (Chichen Itza) و اوكسمال (Uxmal) در آمريكاي مركزي و آنگلكوروات (Angkor Wat) در كامبوج و بووبودور (Borobodur) در اندونزي و قصرهاي مختلف پرسپوليس در ايران دور شاروكين (Dur sharrukin) در بينالنهرين و پايتختهاي امپراتوري از جمله آزتك تنوتيلستان (Aztec Tenochtitlar) و شانگهاي چين بعضي از شهرهاي برنامهريزي شده ميباشند.
همچنين شكل اين شهرها بازتابي از اثر افكار مذهبي در برنامهريزي ميباشد. اين چهره پنهان مذهب در برنامهريزي همانطور كه در هر فرهنگي تصور شده، بصورت حكم تقدس دنيا نشان داده شده. يك چنين تصوري يا تعريف جهانشناسي آن كه از زبان سانسكريت گرفته شده ماندالا (Manadala) نام گرفته است.
ماندالا بعنوان طرح پايه براي شكل شهرها در فرهنگهاي باستاني وجود داشته و گسترش يافته است. برنامهريزي شهري سنتي در چين بصورت zine-Squme (كه برنامهريزيهاي مدرن بيچينگ (پكن سابق) Beijing بر آن پايه ميباشند) يك ماندالا است. برنامهريزي و معماري هندوي باستاني، دستورالعملي براي حالت خاص از ماندالا در برنامهريزي شهري بودهاند. اين دستورالعملها منابع برنامهريزي براي شهر هندسي جاليپور (جيپو) (Jaipur) بوده كه در قرن هجدهم بازسازي شده است.
همچنين پايه برنامهريزي شهر رم يك ماندالا بوده، خيابانهاي اصلي آن با چهار چهارراه نشان دهنده دنيائي است كه به چهار قسمت تقسيم شده و مركز آن روم ميباشد. گرچه همانطور كه ملاحظه كرديم، شهرهاي برنامهريزي شده خيلي قديميتر هستند، تمدن كلاسيك يونان بطور عمومي با اصول برنامهريزي شهري سيستماتيك شكل گرفته. هيپوداموس پدر برنامهريزي شهري نام گرفته كه او برنامهريزي را براي بازسازي شهرش مليتوس (Miletus) كه در جنگ آسيب ديده بود شروع كرد برنامه او بصورت يك شبكه هندسي كه خودش (البته به غلط) اختراع كرده بود ميباشد. شهرهاي يونان و هلني Hellenistic در قسمتهائي و يا بطور كامل بصورت شبكهاي برنامهريزي شده بودند، آنها عناصر استاندارد را شامل ميشوند مثل يك معبد (اغلب بالاترين نقطه يك پتر يا آكروپليس مثل مشهورترين آن در آتن) يك مجتمع بازاري يا آگورا، يك آمفي تئاتر (براي نمايش و تجمعات) و سيرك براي ورزش و سرگرمي.
رم بصورت ارگانيك درون سرزمينهاي وسيع گسترش پيدا كرد و در نهايت روستاهاي مسكوني كه در بلندي قرار داشتند بدنبالش به آن چسبيدند و اما قسمتهاي عمومي داراي برنامهريزي بود. همانطور كه هنوز ميتوانيم با گشت و گذار در خرابههاي ميدانهاي رم باستاني آنرا احساس كنيم. رم همچنين ميتواند مثالهايي اوليه از آئين نامهها باشد محدود كردن ارتفاع ساختمانها (بخاطر خطر سقوط) و محدوديت تجمع اشيا در شب براي جلوگيري از برخورد در كوچهها باريك همراه يا ترافيك عابران پياده و ارابههاي جنگي امپراتوري رم يك تمدن بسيار خوب برنامهريزي شده بود. داراي سلسه مراتب و استراتژي در لشگريان رومي، داراي شبكه گسترده مديريت كشوري و تأسيسات زيرپايهاي و پلهاي فوقالعاده مهندسي ساز و آبراهها و بزرگراهها. در اين دوره از زمان، انفجاري از زيستگاههاي برنامهريزي شده ديده ميشود كه تعداد زيادي از آنها بعدها جزو شهرها اصلي اروپا شدند.
اين كاستروم (Castrum) يا اردوگاه نظامي ميباشد كه مدلي براي سكونتگاههاي برنامهريزي شده رم بوده كه اغلب بصورت شهرهاي مستعمراتي و پادگاني شروع ميشده. اردوگاه آنها توسط يك سري موانع مربعي شكل محدود ميشد.
همراه با طرح شبكهاي كه فضاهاي مسكوني به چهار قسمت تقسيم ميشود با دو خيابان اصلي كه توسط ميدان يا بازار تقاطع پيدا ميكرد و به چهار دروازه ختم ميشدند. انتظار ميرود شهرهاي قرون وسطي بعنوان شهرهاي گسترش يافته ارگانيك كه شكل نهائي آنها نتيجه همخواني ناخودآگاه طرحهاي هريك از ساختمانها و از نتيجه فضاهاي بين آنها بوجود آمده باشد.
عناصر اصلي شهري در اين شهرها همچنين بصورت برنامهريزي شده بودند، كليساها و ميدانهاي آنها اغلب در مراكز شهري و از همه مهمتر ديوارها، لژها و سالنهاي اجتماعات. گاهي اوقات برنامهريزي سادهاي مشخص ميگردد از جمله ميادين شهري و سالنهاي شهري در فلورانس قرون وسطي (the pizza del signoria) و سينا Siena (the piazza del Campo). اروپاي قرون وسطي همچنين داراي شهرهاي جديدي بود كه امروزه با شكل غير برنامهريزي شده آن دورانشان متفاوت بنظر نميرسند.
اين شهرهاي برنامهريزي شده، سونتگاههاي مرزي يا مستعمراتي بوده كه توسط پادشاه يا ارباب زمين دار تأسيس شده بودند تا قانون خودش را روي يك سرزمين حاكم كند و پيشرفت اجتماعي و اقتصادي آن گردد.
آنها باستيدها (Bastides) قرون وسطايي از لانگدوك (Lang uedoc) و پروونس (Provence) در فرانسه و شهرهاي استحكام يافته در ولز (Wales) و شهركهايي كه توسط شواليههاي در شرق آلمان ساخته شده بودند را شامل ميشدند. اين سكونتگاههاي برنامهريزي شده داراي برنامه شبكهاي معمولي خودشان بودند و توسط توپوگرافي و شرايط محلي اصلاح شدند و مشكل چهارگوش و بر پايه سابقه روسي بنا شدهاند.
ديوارها را همچنين شكل چهارگوش ميساختند كه خيلي به حالت گرد نزديك بود چيزي كه حالتهاي قرون وسطي به آنها ديكته ميكرد. شكل شهركها بستگي به عوامل همچون وجود قلعه و يا طول استحكامات داشت. در طي دوران رنسانس و باروك (Baroque) در اروپا (با تفاوتهائي بين جنوب، مركز وشمال در اروپا) مابين قرون 15 تا 18 و گسترش شهرها و روستاهاي برنامهريزي شده بسيار زياد بود. در قرن پانزدهم اروپا شاهد شروع يكسري ايدههاي كلاسيك از طراحي شهري بود كه براي يكسري برنامهريزيهاي شهري بصورت ايدهآل بيان ميشد. طراحان اين «آرمانشهرها» سعي ميكردند تا تركيبي از ماندالا كه تأكيدي به تصورات ديني و فلسفي ميشد با توجهات تجربي از دفاع كه استحكاماتي عليه حملات جديد از جمله توپخانهها را مهيا ميكرد، بوجود آورند.
اين عقايد شكل انسجام يافتهاي پيدا كرد. در برنامهريزي سكونتگاههاي جديد از پالمانرا (Palmanora) در ايتاليا تا سن پتزربورگ در روسيه (St.petersburg) و گسترش شهرهاي برنامهريزي شده ازما فهيم (Monnheim) درآلمان تا ادينبورگ در اسكاتلند (Edinburgh). سكونتگاههاي جديد شهري در شمال آمريكا در قرن حاضر نير نشان ميدهند كه آنها برنامهريزي داشتهاند بعنوان مثال فيلادلفيا و پنسيلوانيا توسط ويليام پن وشريكش (William Penn) و (Thomas Holme). در سال 1683 برنامهريزي شده است. شكل آن همچنين كاستروم روي را بخاطر ميآورد.
با داشتن شكل چهارگوش و بلوكهاي شبكهاي، با دو خيابان اصلي موازي بسوي ميدان مركزي و هريك گوشه با يك ميدان منظم ميگردد.
ساوانا (Savannah) و جورجيا (Georgia) توسط جيمز اوگلتورپ (Jame Oglethorpe) عضو مجلس انگليس، در سال 1733 برنامهريزي شده است مثال ديگري ميباشد. نقشهاي آن الهام گرفته از ميدانهاي مسكوني لندن بوده است و شامل يكسري واحدهاي ميداني همسايگي كه وارد (Wards) ناميده ميشوند. هر يك از آنها شامل چهل واحد مسكوني كه در يك شبكه بدور يك ميدان مركزي قرار گرفته بود ميشدند با يك خيابان اصلي كه شبكه ميداني را از واردهاي (Wards) ديگر جدا ميكرد. در قرن 19، برنامهريزي شهري معنا و كارآيي تازهاي يافته بود، علاوه بر نقش محلي در طراحي شكل فيزيكي شهر، بصورت كلي در پائين شرح داده خواهد شد. در چنين زماني برنامهريزي كلي شهرها بدون توقف ادامه داشت. بازسازي شهري براي برنامهريزان شهري مشكل ديگري را ايجاد كرده بود و بعضي نتايج تلاشهاي آنها مهري بر شخصيت اين شهرها تا امروزه گذاشت. مثالهايي كه بطور معمول به ذهن ميآيند بلوارهاي پاريس ميباشد كه نتيجه برنامهريزي هوسمان در سال 1855 ميباشد. رينگ اشتراوس (Ringstrass) در ويفا، نتيجه برنامه پيشروي سطوح شهري جهت استحكامات توافقي بود. علاوه بر بازسازي و پرسازي قسمتهاي قديمي شهرها، در قرن 19 برنامهريزان مسؤول گسترش شهرهاي متعددي بودند كه شامل شهركهايي ميشدند. آنها همچنين برنامهريزيهايي از قبيل اجتماعات حاشيه شهري، شهركهاي همكار و شهرهاي جديد و پايتختها داشتند.
پلمان(Pulman) و ايلينوئيز (JIionois) و ساليتر (saltaire) انگلند (England)، مثالهائي از شهركهاي مشترك المنافع دهلي نو در هند و واشنگتن D.C از پايتختهاي برنامهريزي شده هستند. هنگامي كه به سوي قرن 20 حركت ميكنيم به نتيجه ميرسيم كه برنامهريزي شهري خيلي پيچيده است كه مستلزم بيشتر از يك طرح كلي شكل نهائي شهرهاست. بدونشك، درست است كه قبل از برنامهريزي و ساخت يك شهر بزرگ يا گسترش يك شهرستان يا بازسازي كلي هميشه يكسري سؤالات مربوط بهم پيش ميآيد.
چگونه گسترش سرزمين و مقررات آن مديريت ميگردد؟ چه نوع جمعيتي نياز بوده و چه تحريكاتي لازم بوده كه به آنها داده شود؟ چگونه هدف گسترش را بودجهبندي كنيم. طرح گسترش بايد توسط مهندسين براي كارهاي فراهم سازي جادهها و پلها و فراهمآوري آب و فاضلابها معين گردد. اما صنعتي شدن و خصوصيسازي جوامع اروپا و آمريكا در قرن 19 مشكلات جديدي را بوجود آورد كه اين ديگر سؤالات را بوجود آورد. اين نشاندهنده اين است كه چگونه اين مشكلات مشاهده شدند و مشخص شد چگونه ميتوانيم ريشهيابي كنيم و برنامهريزي كنيم همانطور كه امروزه ميدانيم.
برنامهريزي معاصر و ريشههاي آن
عقايدي كه پشت سر برنامهريزيهاي امروزه قرار دارند و كارهائي كه براي برنامهريزي شهري صورت ميگيرند نه تنها به قدمت برنامهريزي شهري و طرحي كه شرح دادم نيست، علاوه بر اين ريشههاي اين برنامهريزي در قرون 18 و 19 ميباشد وقتي كه نتيجه انقلاب صنعتي در آمريكاي شمالي و اروپاي غربي حس ميشد.
محلههاي شلوغ و كثيف و فقير نشين شهرهاي جديد صنعتي، نتيجه تكنولوژي ساخت و حمل و نقل ميباشد. بيگانگي و فقر كارگران شهري در جوامع جديد صنعتي علامتهاي صنعتي شدن بودند كه چندين نوع تحرك مقابله آميز را برميانگيزد.
آنها ميتوانند در 3 زير مجموعه طبقهبندي شوند اما اكثر جريانهاي غير وابستهاي از عقايد ميباشند كه بطور تقريبي در برنامهريزيها، تجمع يافته، همانطور كه در قرن 20 آنها بعنوان «كفايت علمي» و «زيبائي شهري» و «عدالت اجتماعي» ميگفتند. همانطور كه اورسلي Eversely ناميد، ريشههايشان در مكاتب «سودگرائي» و «آرمان گرايي» قرن 19 ميباشد. مكتب سودگرائي براي همه مردم از سياستهاي اقتصادي نشأت گرفته و ارتباط مسطحي با برنامهريزي يافت. در قرن 19 در افكار اقتصادي همچون تئوري ريكاردو در اجارة زمين بود. Ricardo
عقايد آرمان گرايانه حداقل به اوايل رنسانس باز ميگردد و در رجوع به بالا شامل «ايدهآل شهرها» ميگردد. در قرن 19 آرمان گرايان اولين كساني بودند كه نسبت به بيماري ناشي از صنعتي شدن عكسالعمل نشان دادند. در ميان آنها فيلسوف فرانسوي بنام Fourier بوده كه مكتبش فالانستر «Phalanstere» بود بعنوان شكل جديدي از جوامع خودكفا كه در يك لگا-استراكچور مساكن گزيدند. ديگري روبرت آدن (Robert Owen) صنعتگراي اسكاتلندي بود كه سكونتگاههاي آرمانگرايان را در بريتانيا و ايالات متحده پيدا كرده بود.
فن آوري و مديريت
كفايت علمي براي پيشرفت مديريت و تكنولوژي در برنامهريزي يك نياز است. در قرن 19 پيشرفتهاي مهم تكنولوژي مهرشان را بر روي برنامهريزي و توسعه شهري كوبيده بودند. يكي از آنها كه در بريتانيا در دهه 1840 اختراع شده بود سيستم انتقال آب و دفع فاضلاب بود كه سريعاً در اروپا و شمال آمريكا گسترش يافته بود. جهت گسترش تحركات نيروئي داده شده بود براي برنامة دفع فاضلاب و گسترش مهندس دفع فاضلاب و شهرداري ديگر اثرات علمي ترقي تكنولوژي حمل و نقل شامل: راهآهنها، جادهها، ترامواها كه تحول وسيعي در صحنه شهري بوجود آورد. اينها با تكنولوژي نقشهبرداري و اطلاعات شهري جفت شدهاند كه هنوز در استانداردهاي ما باقي هستند. اما يك نتيجه مشخص در خطاهاي مجازي كه امروزه وجود دارند ديده ميشود.
اين پيشرفتهاي تكنولوژيكي فعاليتهايي وسيع در زمينه برنامهريزي و طراحي گسترش شهرها و توسعه حومه ايجاد كردند. تقريباً در چنين زماني جريان اصلاح اجتماعي كه در پائين شرح داده خواهد شد، اثرش را بر روي برنامهريزي شروع كرد. اين شامل قانونگذاري در ارتباط با حفاريها، ذخيره آب، كنترل پسآبها و دود كارخانجات و مسكنگزيني و بوجود آوردن يك ساختار مديريتي در حكومت محلي براي موثر واقع شدن اين قوانين ميگردد.
در انتهاي قرن، نتيجه اين پيشرفتها، انتقال مهارتها و افزايش شغل چه حرفهاي و غير حرفهاي بود از جمله: مهندسان معمار، نقشهبرداران راه و ساختمان، بهداشت و شهرداري از آنجائيكه بطور معمول براي مشتريان مشخصي كاركرده بودند در حال حاضر تعدادي از آنها به آژانسهاي دولتي مركزي و محلي كشانده شدهاند. در اواخر قرن 19 و اوايل قرن 20 در غرب اروپا و شمال آمريكا، كنترل گسترش برنامهريزي كاربري زمين معرفي شد.
اولين كشور آلمان بود با Prussian Line aot در سال 1875، قانون ساختمان پادشاه ساكسوني در سال 1990 و قوانين مشابه ديگر در شهرها و ايالات بود. در بريتانياي كبير، فعاليت مسكنگزيني برنامهريزي شهري و غيره در سال 1909 به تصويب رسيد و در ايالات متحده منطقهبندي در سال 1916 در نيويورك آغاز شد و به سرعت در كشور گسترش يافت.
اصلاح اجتماعي
عدالت اجتماعي ضميمه ديگري از برنامهريزي مدرن است كه ريشههايش در حركات اصلاحات اجتماعي در قرن اخير ميباشد، در اروپاي غربي نگراني در باره افزايش فقر و نابرابر اجتماعي و اثرات ناراحت كننده آن در پخش گستردة محلهها كثيف و خراب و بيمار شهري و خلاف كه توسط چندين كميته و ارگان تحقيقاتي ثبت شده بود، رشد كرد. اضطراب و فشار سياسي از يك طغيان قوانين اجتماعي ناشي شد كه سيستمهاي جديدي از مؤسسات حمايتي براي فقرا ايجاد كرد شروع به قراردادن فشار بر اقتصاد خصوصي بود. براي مثال در بريتانيا قوانين فقراي باستاني بصورت اساسي در سال 1834 اصلاح شد. كميته تحقيقاتي پيل (Peel) در سالهاي 1845-1844 توسط قوانين اجتماعي بيشتري تعقيب ميشد و ديگر كميته سلطنتي در سال 1855، كه نتيجه آن ساختار مسكنگزيني، سيستمهاي تخليه فاضلاب و سلامت عمومي بود. نتايج مشابهي در فرانسه، آلمان، ايالات متحده رخ داد. توجه به عدالت اجتماعي توسط هر دو جريان فكري «سودگرا» و «تحليل گرا» در جامعه ترويج ميشد. اصلاحات مسكنگزيني و سيستم تخليه فاضلاب توسط گروههاي بشر دوست حمايت ميشد كه عقايدشان منشأ گرفته از مذهب بود. در همان زمان صنعتگرايان روشنركر نتيجه پيشنهادشان را بصورت شرايط انساني به كارگران مشاهده كردند.
نهايتاً اين توجه توسط جامعگرايان حمايت شد. در ميان نسل تخيلگرايان، حركات جامعهگرايان در اوايل قرن 19 شروع شد و دنباله آن در اروپا رشد كرد و حتي پس از شكست انقلابهاي سوسياليستي پيشرفته در سال 1848 ادامه داشت.
در انتهاي قرن 19، سوسياليستها در مديريت محلهاي شهري در اروپا سرشناس شده بودند. اصلاحات برنامهريزي و مسكنگزيني با شدت و قدرت بيشتري صورت ميگرفت. بعنوان مثال در انجمن لندن. آنها كميته مسكنگزيني را در دهه 1890 حاكم كردند و چندين ابتكار مربوط به برنامهريزي كه داراي اهميت بود را تحت نظر قرار دادند.
طراحي و برنامهريزي شهري (اجتماعي – كشوري)
زيباسازي شهري، سومين شاخه در شبكه عقايدي است كه برنامهريزي شهري را امروزه ميسازد. بدون شباهت به كفايت اهداف و عدالت اجتماعي كه در قرن 19 پا به صحنه روزگار گذاشت، برنامهريزي شهري و طرح شهري داراي قدمت بيشتري بود. امّا در قرن 19 برنامهريزي و طراحي شهري بصورت مؤسساتي گشت كه قبل از آن چنين نبود. همانطور كه ديديم، گسترش و بازسازيهاي شهرهاي برنامهريزي شده در اروپا و آمريكا در قرن 19 به خوبي انجام شده بود. عقايد طراحي زيبائيشناسي شهرها در سال 1889 بر پايه هنر كاميلوزيته در ساخت شهرها، بر پايه تفكرش از قواعد طراحي شهرهاي قرون وسطي ترقي بزرگي كرد. يك توجه جديد براي شكل شهر باعث طراحي اجتماعي در اروپا شد. برنامهريزي زيته (Sitte) گسترش نيافته بود، اما در دراز مدت تفكرش گسترش يافته بود. اثر فكري او بيشتر در مركز اروپا معمول بود همانطور كه رقابتهاي طراحي شهري در نيمه دوم قرن در آلمان و اتريش معمول بود نتايج اين تفكرات بر روي شهرهائي مثل وين (Viena)، كلن (Cologne)، مونيخ (Monich) و برلين (Berlin) نقش بست. عقيده طراحي شهري پيشروي گستردهاي را در ايالات متحده هنگامي كه حركت زيباسازي شهر در 100 سال آخر قرن 19 ظاهر شد بدست آورد. اين سوابق ضمانت نامه رشد شهرداري و اكثريت قسمتهاي ايالات متحده شد. شهرها بصورت ريشههاي علفهاي پراكنده از پيشرفت شهري و هنر خارجي و فضاي تفريحي ذينفع شدند. اين شامل كار معماران برنامهريزي طراحي منظر بود كه يكي از مهمترين آنها فردريك لا و آمستد بود ((Feredrick. Low Olmotetطراحياش براي پارك مركزي نيويورك، برجسته بودن وي را نشان داد. اولمستديك كار برنامهريزي و طراحي منظر گستردهاي را پيشرفت داد كه در سانفراسيكو پارك گلدن گيت (Golden gate) را برنامهريزي كرد بعلاوه تعداد خيلي زيادي از پاركهاي ديگر و طرحهاي توسعه شهري را برنامهريزي كرد. يك كتاب تحت عنوان توسعه شهرهاي كوچك بزرگ توسط چارلز مالفورد رابينسون (Charles Malford Robinson) ناشر مسائل اجتماعي خلاصهنويسي شد و افراد زيادي را مورد توجه خود قرار داد.
اما انگيزه اصلي براي زيباسازي شهر معماري نئوكلاسيك طراحي شهري در اروپا بود بعنوان مثال در بازسازي پاريس توسط هوسمان (Haussmann) دانيل برنهام (Daniel Burnham) يك معمار برجسته شيكاگو و حامي اين نوع عقايد طراحي يكي از رهبران برجسته و سازماندهندگان شيكاگو و رداسپكوزيش (Chicago World Eypositian) شد كه در سال 1893 باز شد. برنامه اين گروه در طراحي زيباسازي شهري تأكيد داشت. جانمائي محوري، تودههاي كنترل شده طراحي منظم و استيل تقريباً نئوكلاسيكال آن براي يك دهه تا به حال بر روي برنامهريزي و طراحي تأثير گذشت برنهام فلسفه خود را با گفته مشهورش تأكيد ميكرد: «پلانهاي كوچك نسازيد، آنها معجزهاي بر جريان خون نميكنند و…» كه بر اثر تاريخياش كه پلان شيكاگو در سال 1909 بود ميتوان استناد كرد. قسمتهائي از طرح او اجرا شده و تا به امروز براي شيكاگو قابل توجه و با ارزش است. عريض كردن خيابان ميشيگان والكردرايو (Wacleer Drive) ناوي پير (Navy Pier) و پارك ليك شور (Lake Shore) ميباشد.
برنامهريزي در قرن حاضر
ادامه جنبش زيباسازي شهري در ايالات متحده و دور دنيا احساس ميشد. بطور مثال در واشنگتن D.C. امروزه دهلي نو (New Delhi) و كانبرا (Canberra). آخرين اجراي آن بين دو جنگ جهاني بود هنگامي كه عقايد برنامهريزي تاريخياش توسط معماراني كه به خدمت ديكتاتورها گرفته شده بودند اجراء ميشد. برنامههاي هيتلر براي بازسازي كلي برلين هنوز غير قابل درك باقي مانده، رم هنوز داراي بعضي عناصر از برنامه 1931 موسيليني ميباشد و شكل فعلي مسكو بيشتر به برنامه 1935 استالين تعلق دارد.
-)حومههاي باغي شكل و شهرهاي كوچك جديد:
درميان آخرين سالهاي قرن 19، سه جريان فكري از برنامهريزي در بريتانيا به كنار يكديگر آمدند و در يك حركت كه وسط ابنزر هاوارد (Ebenezer Howard) پايهگذاري شد و در اولين كتابش بنام باغشهرهاي فردا گرد آمدند (Cities Of romorrow) بعنوان يك تصور غير عملي اجتماعي خود آموخته، عقايد هاوارد توسط تجاربش در ايالات متحده و آرمان گرائي و اصلاحات اجتماعي مقدماتي شكل گرفته بود. هدف هاوارد از باغشهر يك تركيب منحصر به فرد از عناصر بود. داراي تركيبي از بهترين گزينهها از شهر و كشور در يك سكونتگاه با يك جمعيت محدود كه در يك سرزمين سبز از منطقه باغي شكل قرار گرفته بود. اين سيستم برنامهريزي شده از سكونتگاهها كه هاوارد «واحدهاي اجتماعي» ناميده بود توسط يك راهاهن درون شهري به مركز شهر متصل ميشد. اين ديدگاه نقش نهائي نبود بلكه شامل جزئيات از فرآيند عملكرد بود كه اين شهرها را بوجود ميآورد و از حركت آنها جلوگيري ميكرد.
اين عقيده يك طرح غيرعملي بود. اين عقيده كاملاً قابل اجرا بود. هاوارد و همكارانش انجمن باغشهر را براي انتشار عقايدشان بوجود ميآوردند و شركت پيشرو باغشهر را جهت اجراي آن تأسيس كرد. لچ ورس (Letch Worth) در 34مايلي لندن اولين باغشهر بود. كه بين سالهاي 1905 تا 1910 ساخته شد. سكونتگاه بعدي شهرك باغي همستد(Hampatead)بود كه بدنبال باغشهر ولوين (Welwyn) قرار گرفت. از آنجائي كه عقيده باغشهر بر روي برنامهريزي و خانهسازي بريتانيائي بين دو جنگ جهاني تأثير گذاشته بود، بيشتر اجتماعات برنامهريزي شده كه ساخته شده بودند به حاشيه شهرهاي متروپليس گسترش يافته بودند.
تأثير عقايد باغشهر بر روي برنامهريزيها به سرعت انتشار يافت.
(Soria y Mata)ي اسپانيائي عقيدهاش را بر روي يك شهر خطي كه بصورت يك حومه شهر ما در يد گسترده شده بود پياده كرد. در فرانسه بنوئيت – لوي كتابش را با نام باغشهر (Cite Gardin) كه همراه القاء مستقيم از برنامهريزي برتيانيائي بود تا هنگامي كه تحركات جديد غالب شدند بصورت پيشرفتهاي مقطعي برروي برنامهريزي تأثير گذار بود. در آلمان قبل از جنگ جهاني اول دو اجتماع باغي برنامهريزي و ساخته شده بود اين حركت شكل جامع شهري و اقماري و حومه را القاء كرد. گسترش اين حركت در چندين كنگره باغشهر بينالمللي بازتاب يافت و مدل باغشهر براي سكونتگاههاي شهري در كشورهايي بسيار دورتر از بريتانيا مثل ژاپن قابل قبول بود. در ايالات متحده آمريكا عقيده باغشهر غربي پذيرفته شده بود. دو معمار نيويوركي كلارنس استين (Clarence Stein) و هنري رايت (Henry Wright) مريدان آمريكائي هاوارد شدند. بهمران كلارنس پري (Clarence pery) يك برنامهريز اجتماعي كه عقيده «واحد همسايگي» را پايهريزي كرد، هسته حركت باغشهر در ايالات متحده شدند و چندين حومه شهري را برنامهريزي كردند كه بر پايه مديريت باغشهري بودند.
(Rudburn)، (New Jersy) در اوايل دهه 1930 توسعه يافتند و استين و رايت طرح باغشهر را با يك طرح چند بلوكي تركيب كردند و يكسري جاده منظم و سيستم مسيرهايي كه بطور كامل حركت وسايل نقليه را بصورت جداگانه مهيا ميكرد.
اين بعنوان طرح رادبرن معروف شد. بعدها آنها تيپ اجتماعي رادبرن را در پيترزبورگ و لوسآنجلس برنامهريزي كرده و ساختند.
در دوران ركود اقتصادي يك آژانس «معامله جديد» فكر باغشهر را قبول كرد. مديريت باز مسكنگزيني به رياست ركسفورد تاگول (Rexford Tugwell) يك حامي آرماني از برنامهريزي كسي كه به جايي رفته كه برنامهريزي را چهارمين قدرت دولت ناميده. اين آژانس براي جلب بيكاران شهري و كارمندان دولتي جهت استفاده گسترش و ساخت اجتماعات جديد بعنوان يك وسيله ايجاد شده بود. سه شهر كوچك جديد در اين برنامه «كمربند سبز –Green Belt» در حقيقت برنامهريزي شده و ساخته شده بود : Green Belt، مريلند Maryland، واشنگتنD.C و Grenn hills و Ohio، بعد از Cincinnati، Greebdale، Wisconsin و لبه ميلواكسي.
از آنجائيكه اين تجربه برنامهريزي در زمان خود در مقياس مناسبي نبود، اثر مهمي بر روي گسترش شهر بعد از جنگ داشت. بعد از جنگ جهاني دوم ايده باغشهر كيفيت خود را توسط برنامه شهرهاي كوچك جديد بريتانيائي كه در سال 1945 شروع شده بود بدست آورد. اولين نسل از شهركهاي جديد بعد از جنگ در بريتانيا خيلي به مديريت باغشهر اوليه شباهت داشتند. از ميان 14شهرك جديدي كه قبل از سال 1950 شناخته شدند هشت عدد از آنها براي جمعيت مهاجر طراحي شده بود. اما در انتهاي دهه انتقاد از مفاهيم برنامهريزي اولين نسل بالا گرفت. تراكمهاي كم و سرزمينهاي حاصلخيز سرسبز در كرانههاي سازههاي پايهاي بالا قرار گرفتند و تجربه احساس بيگانگي توسط شهروندان در نتيجه دسترسي ضعيف به خدمات شهري و محيطهاي بيتنوع صورت گرفت و هدف جمعيت بسيار كوچكتر از آنچه بود كه هدف كمال حمايت و آسايش و خدمات آنان باشد.
دومين نسل از شهرها در حقيقت در عكسالعمل به اين كمبودها برنامهريزي شدند، با هدف پيشرفت حس شهرگرائي با جانمائيهاي پيچيدهتر و تراكمهاي بيشتر، اولين آنها كامبرنالد در اسكاتلند بود كه در سال 1955 شروع شد تا تسكين بر وضعيت بحراني مسكنگزيني گلاسكو باشد. توسط مساكن مركز خطي در يك مگا استراكچور و تراكمش و خانههاي كنار هم كامبرنالد به سختي با سازندگان قبلياش در تضاد بود. بعدها اين نسلها شهرهايي بودند كه در فشار جمعيت قرار داشتند مثل بيرمنگام و ليورپول و چندين قطب گسترش يافته درشمال انگليس و اسكاتلند. برنامهها براي اين شهركهاي جديد دقت بسيار زياد به ارتباط بين گسترش همياري و حمل و نقل عمومي را نشان داد. براي مثال ساختار شهرك رانكورن بر پايه يك مدار چرخشي هشت اتوبوس قرار گرفته بود و واحدهاي گسترده مسكوني براي نهايت جذابيت حمل و نقل عمومي و به حداقل رساندن مصرف ماشين برنامهريزي شد.
در نسل سوم شهركهاي جديد كه از سال 1966 شروع شد، برنامهريزان متوجه شدند كه عبور از نياز به ماشين غير ممكن است و برنامههايي شبكهاي شكل را براي حداكثر انعطاف نسبت به دسترسي به وسائل نقليه اتخاذ كردند.
اين شهركهاي جديد از شهركهاي قبلي بزرگتر بودند در آخر Milton Keynes الهام بخشترين فرد آمريكائي است. آن بيش از پيشنيان مسكنگزيني خانواده مجرد و يك شبكه بزرگراه يك كيلومتر مربع داشت. جمعيت 250000نفري آن بر عقايد برنامهريزي رايج اين سايز شهرها اثر گذاشت. همچنين كشورهاي ديگر نيز فرضيه شهرهاي جديد را پذيرفتند كه حالتهاي مختلف را دربرداشت. شهرهاي اقماري براي اسكان دادن جمعيتهاي زياد، گسترش شهرها مانند رشد قطبهايي در فضاهاي پيرامون و شهرهاي داراي منافع براي كارگران كه در صنعت استخراج يا نواحي مرز بودند.
همچنين اغلب قسمتهاي اضافه شده تحت عنوان شهركهاي جديد، شهرهاي جديد (غالباً پايتختها) و مناطق فضاي سبز طراحي و ساخته شده ميباشند. سوئديها نظريه شهري جديد را در طراحي حومة اقماري استكهلم اصلاح كردند. جامعه تازه برنامهريزي شده Vallingby و Farsta سطح بالاي سرويسدهي، استخدام بسيار عالي محلي و طراحي كه هنوز يك مدل برتر ميباشد، ارائه ميدهد.
در فنلاند برنامهريزي اقماري شهر هلسينكي (Sate lite Tapiola) بازتابي از نظريه باغشهر ميباشد و روسيه شهركهاي اقماري را در اطراف مسكو و چندين زيستگاه جديد جامع را برنامهريزي كرد. فرانسه در اواسط دهه 60 تا دهه 80 شهركهاي اقماري را برنامهرگيري و بنا كرد. در اطراف پاريس 5 شهرك اقماري به هدف استقرار جمعيت بالغ بر نيم ميليون نفر در هركدام از آنها و چندين شهرك كوچك در اطراف شهرهاي محلي ساخته شد. اسرائيل نيز بعنوان قسمتي از سياست پراكندگي جمعيت برنامههاي شهرهاي جديد، گستردهاي را منطبق بر تجريه انگليسي شروع و اقدام نمود كه طراحي و تكميل آنها از اواسط 1950 تا 1970 طول كشيد كه نتيجه آن 21سكونتگاه بود. در مقايسه در ايالات متحده شهرهاي جديد نسبتاً خيلي كم تأثير گذاشته بودند و رشد كرده بودند. بهترين نمونههاي شناخته شده از شهرهاي جديد كه در اوايل دهه 60 طراحي و ساخته شده بودند عبارتند از: Reston، Virginia، Columbia، Maryland و هر دو شهر واشنگتن و D.C كه نمونههايي از توسعه برنامهريزي در زمان خودشان بودند. پس از آن جوامع برنامهريزي شده كه گسترش آنها تضمين شده بود (معمولاً بعنوان حومههاي نسبتاً مستقل در حواشي نواحي ما در شهرها) گسترش بسيار زيادي يافتند. Lrvine و California، خارج لوسآنجلس يكي از بزرگترين و مطمئناً نمونه به يك شهر جديد حقيقي ميباشد. اگر چه از تعداد بالغ بر صد عدد از توسعههاي برنامهريزي شده كه به خود شهركهاي جديد را اطلاق نمودهاند خيلي كمتر از حومههاي توسعه يافته يا جوامع بازنشسته هستند. آخرين حمايت عمومي از ايده شهر جديد در ايالات متحده، جامعه جديد قانون 1968 كه عبارت بود از پيشنهاد كردن «وامهاي تضميني براي گسترش دهندگان» با اين انتظار كه برنامهريزي و اجراي قطعات را به عهده بگيرند. در نهايت بر طربق نظريه اصلي باغشهر هاوارد اين برنامه حتي قطعه شهركهاي جديد در شهر را براي برانگيختن گسترش جوامع برنامهريزي شده در شهرهاي مركزي داشت. اواخر آن در 1975 برنامه جوامع جديد تعداد 30پروژه را حمايت ميكرد اما تنها 6عدد از آنها سرانجام تكميل شدند كه آنها به اندازه هدف نهائي رشد نكردند. در بررسي آخرين برنامهها بعنوان يك برنامه غلط تصور و شناخته شد و تأثير كمي رابر صحنه شهر داشت.
-) برنامهريزي شهري و منطقهاي مبسوط :
نظريهاي كه شامل باغ شهر ميشد اصل و منشأ طرح جامع بود به صورتي كه فاكتورهاي اقتصادي و اجتماعي را در ساختار خود در شكل يك شهر دربرداشت.
هاوارد در اين طرح اوليهاش از باغ شهر بعنوان يك عضو در يك سيستم سكونتگاهي كه «شهر اجتماعي» را ميسازد. برنامهريزي منطقهاي را نيز پيشبيني كرده است. اما اين طرح اوليه اولين بار بوسيله پاتريك گدس بيان شد (Patric Coeddes) او زيست شناس اسكاتلندي بود كه «حوزه منطقه طبيعي» يا منطقه شهري را بعنوان واحد مناسب براي تجزيه و تحليل نمودن محيط فيزيكي و انساني پيشنهاد كرده بود.
گدس نيز فرآيند تشكيل (Conurbution) (منظومه شهري ماپيونوشهر) كه همان تركيب چندين هسته شهري جداگانه در داخل يك شهر؟؟؟ مثل شرة غير قابل تشخيص ميباشد را شرح داد. و روشهاي برنامهريزي و كنترل رشد شهري براي توليد يك الگوي بهتر از توسعه را پيشنهاد كرد. گدس سعي نمود تا برنامهريزي علمي را انجام دهد بر پاية برنامههايي از تجزيه تحليلهاي سيستماتيك از اطلاعاتي كه از محيطهاي طبيعي و اجتماعي بدست آمده بود. با تأكيد بر ضربالمثل معروفش تحت عنوان «بررسي قبل از برنامة نظريههاي او در كتاب معروفش تحت عنوان «شهرها در تكامل تدريجي» در سال 1915 خلاصه شد، و تدريس او بيان شده و در كارهاي عملي بسيار وسيع انجام شده كه بصورت خيلي بزرگ و وسيع و بر حرفه برنامهريزي شهري تأثير گذاشت. شايد معروفترين مريد آن لوئيس مامفورد نام داشت كه آن نظريههاي گدس را در ايالات متحده منتشر كرد او به همراه اشتاين و رايت دكترين بود و چند نفر ديگر اتحاديه برنامهريزي منطقهاي آمريكا را در سال 1923 تأسيس كردند. اين اتحاديه (RPAA) مفاهيم كلي برنامهريزي منطقهاي را ترويج كرد و ارتقاء داد. روان برنامهريزي منطقهاي شامل تجزيه و تحليل رايت و عقايد توسعة منطقهاي براي برنامهريزي مسكن و منطقهاي نيويورك بود. اما نظريات غير عملي (RPAA) با برنامه منطقهاي مربوط به پيشنهادات عملي نيويورك مغايرت داشت، گرچه هر دو موافقت داشتند: نياز بر تمركز زدايي ما در شهر بعداً داير شده و سرمايهگذاري شده توسط (Newyork RPA) كه مواجه شد با يك برگزيده تجراي يك دوره مهم طولاني تأثير گذار بر توسعه نواحي داشت.
حضور ديگر در برنامهريزي منطقهاي در طول جنگ داخلي عبارت بود از اداره تنس ولي (Tenessee Valley Authority) كه تأسيس شد توسط رئيس جمهور فرانكلين روزولت در سال 1933 تا اين منطقه كوهستاني (شرق ايالات متحده) را از فقر خارج نمايد. همانطوري كه TVA رشد نمود. اگر چه رشد منطقهاي (غرق در برخوردهاي رقابتي بين قدرت زائيده شده و توسعة كشاورزي) و امروزه TVA خيلي كمتر از يك قدرت سودمند عمومي ميباشد.
در دهه 40 برنامهريزي منطقهاي ضرورتاً ادامه پيدا كرد با يك جهت گيري به سوي منابع طبيعي. تأثير ديگر در ايالات متحده عبارت بود از حمايت از ناحيهگرايي كشاورزي توسط عدهاي از جامع شناسان جنوبي.
در بريتانيا در دوره جنگ داخلي رشد قابل توجهاي عقايد تمايزات اقتصاد منطقهاي كه مطالعات منطقهاي در برنامهها را برميانگيزاند، مشاهده شد. در دهه 40 تا 50 علوم اجتماعي و جامعهشناسي در برنامهريزي نفوذ كردند و ايدههايي راجع به گسترش منطقهاي نيز از آنها تأثير گذاشت. در 1960 والترايزارد (Wallter Izard) اقتصاددان، تئوري مكانهاي جغرافيائي را با تئوري اقتصاد و روشهايي براي ايجاد زمينهاي جديد در علوم منطقهاي تركيب كرد. با پايان يافتن دهه محتويات برنامهريزي منطقهاي تغيير كرده بود، به تركيب بيشتر از چيزهايي كه به مسائل اقتصاديي و اجتماعي متمايل بود شامل حمل و نقل، اقتصاد معمول جهت توسعه و منابع محيطي و كيفي، با گسترش برنامهريزي منطقهاي، آژانسهاي طراحي منطقهاي در كشورهاي مختلف بوجود آمدند، اولين آنها بنام Ruhrkohlen bezirk Siedlung Sverband، در سال 1920 در آلمان بوجود آمده بعنوان مسائل توسعه و Ruhr و تا امروز اين آژانس بصورت موفق موجود دارد. بعد از جنگ در آلمان غربي، مناطق توسعه شناخته شدند براي برنامهريزي و توسعه، در اواسط دهه 60 فرانسه سرمايهگذاري زيادي در برنامهريزي وسيع منطقهاي براي ناحيه پاريش و مناطق ديگر انجام داد و اين در هنگامي بود كه بريتانيا سعي در تكميل نمودن برنامهريزي منطقهاي با سياست توسعه بخشي ما توسط انجام و هيئت توسعه اقتصادي مناطق بود.
برنامهريزي توسعه منطقهاي در ايتاليا در منطقه Mezzagiorno كه تلاش منحصر به فردي در زمان خودش بود در اواخر دهه 50 و اوائل دهه 60، گرچه آخرين ارزشيابيها از موفقيتهاي آن بهم خورد هستند. در هلند برنامهريزي منطقهاي كه تركيب شده است با يك برنامهريزي گسترده در كشور، داراي سلسه مراتب از سطح ملي به سطح محلي ميباشد و در ميان كليه برنامهها 11 استان اين كشور ميباشد. مانند اين مورد در اكثر كشورهاي اروپائي نيز مشاهده ميشود.
بعلاوه اتحاديه اقتصادي اروپا (بازار مشترك) همچنين مشغول است به برنامهريزي منطقهاي براي هماهنگ كردن تلاشهاي ملل عضو در آن و ارائه پيشنهاد سياست گذاري توسعة منطقهاي اروپا.
(ERDF) كه كمك هزينه و تشويق ميباشد براي توسهع در پيرامون و مناطق تحت توسعه، آژانسهاي بينالمللي ديگر نيز مانند بانك جهاني و سازمان ملل ارائه ميدهند. كارهايي در برنامهريزي منطقهاي جهت شناسائي و مشخص نمودن مشكلات توسه در كشورهاي كم توسعه يافته (LOSC) آمريكاي لاتين، آفريقا، آسيا بمانند اكثر دولتهاي اين كشورها انجام ميدهند.
در ايالات متحده طراح و توسعه منطقهاي تكان جديدي در سال 1961 با بوجود آوردن آژانس فدرال برنامهريزي ناحيهاي خورد، اين آژانس هنوز بعنوان آژانس توسعه اقتصادي فعال است. مشكلات منطقهاي Appalachians باعث تأسيس كميسيون منطقهاي آپالاچيان شد در سال 1955، اين يكي از چندين آژانسهاي منطقهاي بود كه جهت مشخص نمودن مشكلات ايالات بوجود آمدند، مانند توسعه در رودخانه يا ارائه امكانات اصلي. امروز توجه منطقهاي در ايالات متحده شامل حمل و نقل به مناطق گسترده متولي آب و مشكل آلودگي هوا است. يكي از اولين و هنوز بهترين نمونههاي عملي عقيدة شهر در يك منطقه برنامه لندن بزرگتر Sir Patrick Abererombie بود. در طول جنگ جهاني دوم تهيه شد و در سال 1944 تكميل شد. اين طرح با مشكلاتي كه در دوران بعد از جنگ در يك مادر شهر بوجود ميآمد، مواجه شد و هدف آن كمربندي به عرض 30مايل در اطراف لندن و قرار گرفتن جوامع اقماري در آن طرف اين كمربند به منظور جادادن جمعيت در حال رشد شهرها بود. اين طرح، اساسي بوده است براي اكثر توسعه مناطق و براي اولين شهرهاي جديدي كه در بالا توضيح داده شدند. برنامهريزي شهري در بريتانيايي كبير شناخته و تنظيم شد. در بين سالهاي 1946 و 1952 توسط مصوبه برنامهريزي شهر و كشور و قوانين ديگر كشورهاي انگليسي زبان ديگر استفاده كردند از همان استخوانبندي و فرم در هنگامي كه ديگر كشورهاي اروپائي پذيرفتند مدل مرتب شده و سلسلهبندي شده مثل آلمان كه زمينها را براساس كاربري و محيط ساختمانسازي شده را از سطح ملي به سطح محلي تقسيم بندي و ساماندهي مينمايد. در ايالات متحده شناسائي برنامهريزي و بهسامان كردن كاربري اراضي يك راه ديگر را دنبال مينمود. منطقهبندي كه عبارت است از ساماندهي توسعه شهري بوسيله جداسازي و منحصر كردن نواحي شهري براساس كاربرد از نيويورك به سراسر سرزمينها گسترده شد. در سال 1922 دادگاه عالي ايالات متحده از اعتبار «منطقهبندي» در يك تصميم تاريخ حمايت كرد.
Eucdid VS. Ambler برنامهريزي، بعنوان يك وظيفه براي دولتهاي محلي گسترش پيدا كرده بود. با رشد آگاهي از وابستگي بين كاربري زمين و فاكتورهاي اجتماعي، اقتصادي، محيطي كه ايده طرح جامع در سال 1920 مطرح شد و در دهة 50 كلاً بعنوان يك مدل علمي از برنامهريزي پذيرفته شد.
از سال 1945 رشد انفجار آميز جمعيت اروپا بعد از جنگ و همچنين كمبود خانه باعث بوجود آمدن رشد بيرويه ما در شهرها شد. پس از دو دهه يكسري برنامهريزيهاي ابتكاري جديدي براي مناطق مادر شهري ديده شد.
طرح finge,planدر كپنهاك نظريه كمربند سبز را به فرم گسترش ساختمان سازي از مراكز شهري كه توسط فضاهاي سبز جدا شده تغيير داد. در استكهلم حومههاي اقماري بوجود آمد كه توسط خطوط سريع حمل و نقل به شهر مركزي متصل ميشدند اين كار به صورت تدريجي و با دقت صورت گرفت كه با وجود كنارههاي ساحلي از دهة 1920 امكان پذير شد. برنامههاي فيزيكي هلند (Holand’s National Physical Plan) نظريه گدس را براي گسترش منظومة شهري «Rand Stad» بين رتردام ROtterdam در جنوب به آمستردام (amsterdam) در شمال بكار گرفت.
جامعه National Plan در هلند نظريه گدس را در طراحي منطقه بزرگ شهري كه شامل چند قسمت ميباشد بنام Randstad نام داشت و از Roherdam در جنوب به آمستردام در شمال بسط مييافت. اما منبع نظرية ديگري بغير از نظريه سنتي هاوارد گرس Haward-Geddes بر برنامهريزي شهري دوران پس از جنگ تأثير گذاشت. او لوكوربوزيه Le.CorBusier، آرشيتكت فرانسوي بود كه نظريههاي، آرمان گرايانه را با شيوههاي مدرن طراحي بوجود آمده، تركيب نمود تا باعث گسترش يكسري كليات برنامهريزي كه در شهر ايدهآل خودش «درخشان شهر» (La Ville Raieuse) يا شهر تابان بر آنها تأكيد كرده بود در سال 1933 شهر تابان او (Radian City) با طراح هندسياش، جداسازي فعاليتها جداسازي شهركهاي خودكفا، سرعت زيادر چرخش ترافيك از نواحي پيادهروها برجهاي اداري واقع در فضاي سبز و گلخانهاي و مكانهاي مسكوني مرتفع، نخستين نمونه براي طراحي دو شهر اصلي بود – برنامهريزي و نظريههاي طراحي مربوط به كولوربوزيه همچنين در برنامهريزي و طرح چندين واحد همسايگي در طول دهههاي 50 و 60 اثر گذاشت. لوكوربوزيه به تنهائي جهت برنامهريزي و طراحي و ساخت چنديگراه (Chandigrah) مركز جديد ايالات پنجاب شرقي هندوستان در اواخر دهه 1950 مأمور شده بود.
در سال 1955 در برنامهريزي و طراحي برازيليا، پايتخت جديد جمهوري فدرال برزيل در داخل كشور، لوچيوكوستا يكي از شاگردان لوكوربوزيه در يك مسابقه بينالمللي برنده شده بود و در 1960 اولين مرحله تكميل شده بود. زماني كه نمونه كارهايشان در زمان خدامشان بطور گسترده چاپ و منتشر شد و يا كپيبرداري ميشد. اما پس از آن ارزشيابيها از چنديگراه و برازيليا چندان رئوفانه نبود. در هر دو برنامه يك طرح غير قابل انعطاف زندگي واقعي جمعيت را كمتر به حساب ميآورد و امروزة نقائص آنها بصورت گستردهاي مورد انتقاد قرار ميگيرد. اخيراً شهرهاي برنامهريزي شده كه كمتر بصورت رسمي و داراي اشكال هندسي هستند و بيشتر بر طبق سازگاري با محيط ايجاد شدهاند (براي مثال، گيداد گويانا (Goudad Couyana) در ونزوئلا بيشتر توفيق حاصل نمودهاند.
-) بازسازي ساختار شهري و اجتماعي :
از پيامدهاي جنگ جهاني دوم در دهه 50 ارائه طراحي شهري با يك جاش ديگر بود: علاوه بر مشكلات روزافزون شهري وفرصتهاي زيستگاههاي جديد بخشهاي قديمي شهرهاي موجود در اروپا، تا حدودي بدليل خرابيهاي ناشي از جنگ و تا حدي هم بدليل كهولت و كهنگي فيزيكي عدم نياز به كاركرد قبلي و نياز مبرم به بازسازي داشتند.
دليل ديگر براي برنامههاي نوسازي و بازسازي يافتن و درك سازگاري مابين خرابيهاي فيزيكي و پسرفتهاي اجتماعي بود. مردم مستمندي كه در مراكز شهرها زندگي ميكردند ميتوانستند با دريافت خانههاي بهتر و محيطهاي زندگي مناسبتر كمك شوند. البته اين مسأله نو و تازهاي نبود و مثالهاي مشابه موجب بالارفتن برنامهريزي شهري در قرن 19 شده بود.
علاوه بر شهرهاي جديدش بريتانياي كبير يك برنامه سنگين تهيه مسكن را بعهده گرفت و بازسازي پروژههايي را در خيلي از شهرهايش شروع نمود – پاكسازي محلههاي فقيرنشين و كثيف بعد از جنگ و توسعه مجدد (كه اكثر آنها از مدل لوكوربوزيه تآثير گرفتند) انتقادها را تحريك نمود و در دهه 60 و 70 به برنامههايي مثل اصلاح و آبادي فضاهاي عمومي كه تأكيد بيشتري در نگهداري و بازسازي و ترميم كردن داشت راه پيدا كرد. Improvement Ar (Goenera)
در اروپاي شرقي نيز بازسازي وسيع شهري انجام گرفت. براي مثال در هلند مركز روتردام كه در آغاز جنگ جهاني دوم فرو پاشيد مجدداً بازسازي شده بود و در كنار شهرهاي بزرگ واحدهاي همسايگي گستردهاي طراحي شد كه احتياجات براي خانههاي جديد را برآورده مينمود. اين نيز به مانند انگلستان برنامههاي پاكسازي و توسعه مجدد مراكز شهري توسط برنامههايي از جمله نظام بخشيدن به بازسازي خدمات اجتماعي و جايگزين كردن ساختمانهاي جديد ارجحيت داده شد.
در ايالات متحده آمريكا خرابيهاي ناشي از جنگ بعنوان دليلي بر توسعه مجدد و بازسازي شهرهاي مركزياش نبود. اما محركهاي ديگري نيز وجود داشتند. يك هماهنگي و يكپارچگي از مسكنسازي اصلاحطلبان و معاملات ملكي تمايل به آغاز نمودن كمك دولت فدرال در بازسازي و نوسازي شهري را برميانگيزاند كه با قانون مسكنسازي سال 1949 (Housing act) شروع شده و با اصلاحيههاي قوانين 1954 رشد پيدا كرد. معمولاً بكار گرفتن پاكسازيهاي حجيم و جايگزيني ساكنين تهيدست در نوسازي شهري فضاهاي مركزي بسياري از شهرها را تغيير شكل ميداد امّا از آنجائي كه اثرات منفي آن احساس ميشد انتقادات عمومي را برميانگيزاند.
برنامه نهايتاً معلوم كرد كه بعنوان افزايش هزينههاي جابجائي، كرانهها كمتر از يك انتخاب ظهور كرده بود و در اواخر دهه 1960 و اوايل دهه 1970 برنامه مشكل شهرها، كه سعي در گسترش و روابط اجتماعي و پركردن فيزيكي بخصوص در همسايگان مركزي شهر داشتند، جايگاه خودش را بدست آورد.
متأسفانه بدلائل مختلف آرزوي اجراي اين برنامهها به تعويق گذاشته شد و نهايتاً بعنوان يك نقص در نظر گرفته شد. در طي 20سال اخير يا بيشتر برنامهريزي و زمينههاي آن تغييرات زيادي كردند. در دهههاي 1950 و 1960 هنگاميكه اوضاع اقتصادي مناسب بود، شهرهاي متروپليس بعد از جنگ گسترش يافتند و توسط فائق آمدن علوم به مشكلات اجتماعي اعتماد به نفس بوجود آمده و حقيقتاً سالهاي افتخار برنامهريزان ميبود كه هرگز برنخواهد برگشت.
سرخوردگي و دلسردي در دهههاي 1970 و 1980 مداخله عمومي ايالات متحده را فرا گرفت و بعداً در همين زمان در اروپا نيز شيوع پيدا كرد و باعث كاهش اطمينان بر برنامهريزيهايي كه قبلاً راهها و مقياسهاي مناسب داشت، شد. امّا همانطور كه به دهه 1990 وارد ميشوم بنظر ميرسد كه اين فكر به نقطه اوج خودش ميرسد و در چرخه زندگي بشري ممكنست منابع جديدي را ببينيم و چالشهاي جديدي در برنامهريزي پديدار شوند و مشكلات قبلي مجدداً بيان شوند. اخيراً طبقه پائين شهري، در شهرهاي مركزي به سرعت بيگانه و جدا شدهاند، مشكلي كه بطور مرتب ولي بدون پيروزي در راههاي متفاوت حتي به خاطر جابجائي سريع اجتماعي از حالت فقر صنعتي در برنامهريزي زياد شد و در قرن 19 بپا خاست.
برنامهريزي در ملتهاي فوق صنعتي و پيشرفته مؤسساتي را بوجود آورده و ابزارهاي پيشرفتهاي دارد كه باعث شده تقريباً در آسايش و كنترل رشد شهرهاي متروپليس موفق گردد. در بيشتر كشورها كنترل گسترش برنامهريزي شده اگر چه با درجات متفاوتي از اثر، ريشه دوانده امّا در 40سال اخير پخششدن شهرهاي بدون كنترل مشكل رشد سرطان مانندي راپذيرفتهاند كه دنياي سوم متروپلها ميباشد و توسط انبوه مهاجرتها از محيطهاي روستائي اطراف به اين رشد ادامه ميدهند و اين شهرها را بعنوان تنها يك محيط قابل زندگي ميداند كه يك نوع چالش است براي اينكه برنامهريزي هنوز براي پاسخ مؤثر نياز به پيشرفت دارد.
نهايتاً مشكلات جهاني برنامهريزي را تحريك ميسازد و امروزة عموماً در سطح محلي پيشرفت بيشتري كرده است. اينها مشكلاتي هستند كه مداخلات محلي فعلاً نميتواند بر آن فائق آيد. اثرات محيطي فعاليتهاي انساني و تكنولوژي صنعتي، اثرات اجتماعي جهاني شدن اقتصاد و نتيجتاً بازسازي كردن اقتصاد محلي، منطقهاي، ملي. اگر اينها جدي گرفته نشوند، شايد در آخر داستان فجايع و چه بسا بيحرمتيها اعتبار يابند و اين واضح است كه برنامهريزي در يك مقياس بيسابقه بسيار ضروري است .