درحال بارگذاری ....
به هایپرتمپ خوش آمدید.وارد یا عضو شوید کاربرگرامی شما اکنون در مسیر زیر قرار دارید : نقش آموزشگر بزرگسال

نقش آموزشگر بزرگسال

تاریخ ارسال پست:
جمعه 03 مهر 1394
نویسنده:
nevisandeh
تعداد بازدید:
903

 نقش آموزشگر بزرگسال: 
آموزشگر بزرگسال نقش پيچيده و معني داري در پروسه آموزش دارد،نقش او بتدريج از دهنده اطلاعات به كنشگر تغيير نموده و براي ساليان زيادي فرض مي شد كه اصول و تكنيكهايي كه در آموزش كودكان استفاده مي شود به طور يكسان در كمك كردن بزرگسال در فرايند يادگيري موثر است از طرفي معلمان كودكان براي آموزش بزرگسالان بكارگرفته مي شدند..بعدها شخصي كه به خوبي آموزش ديده بود (يعني اهل فن بود) ،كسي كه به خوبي مي تواند يك گروه را رهبر كند يا برنامه اي را مديريت نمايد، بعنوان آموزشگر بزرگسال انتخاب شد. بنابراين فراگيران به طور مستقيم در برنامه هاي آموزش بزرگسالان كه بر اساس داشتن تجربه است به كار گرفته شدند و بزرگسال بعنوان يك كودك بالغ كه داراي خصوصيات خاص خود و منحصر به فردي مي باشد فرض شد كه به اصول و تكنيكهايي متفاوت از آن تكنيكهايي كه براي آموزش كودكان بكار گرفته مي شود نياز دارد.در نتيجه نقش آموزشگر بزرگسال بتدريج تغيير كرد از فردي غير ماهر و بدون تخصص به فردي متخصص و آموزش ديده و براي آموزش مربيان فرصتهاي آموزشي در تمامي سطوح فراهم گرديد تا قادر به فعاليت شوند لذا براي آموزشگران از طريق موسسات با دوره هاي آموزشي كوتاه مدت ،براي هدايت كنندگان برنامه (رهبران طرح) از طريق كارگاههاي تابستاني و براي رهبران حرفه اي از طريق برنامه هاي آموزشي در سطوح فوق ليسانس و دكتري در مدراس آموزش عالي، دوره هاي آموزشي تدارك ديده شد.
رويه ديگر ،جايي كه نقش آموزشگر در مفاهيم تئوريكي تغيير نمود در ابتدا ،يك آموزشگر بزرگسال دركي بي اساس داشت بر اين اصل كه آموزش بزرگسالان بر مفهوم انتقال دانش به آنها استوار است و گفتن اينكه چه چيزي آنها بايد بدانند يا به تعبيري وظيفه آموزشگر جذب آنها به آموزش است.
در سالهاي اخير اين رويه تغيير نموده و نقش آموزشگر به عنوان يك" مامور تغيير" و بعنوان يك اصلاح دهنده و يك "نقش كمكي" يا "تسهيل كننده" مطرح شد درك او از بزرگسال به عنوان شخصي از جامعه و از ميان مردم است. بعلاوه آموزشگر يك شخص خوب آموزش ديده است كه در آموزش بزرگسالان مسلط است و بعنوان يك مامور تغيير مسئوليتش ماوراي طرحها و فعاليتهاي روتينگ است دامنه مسئوليتش از تجزيه و تحليل خواسته ها و نيازها جهت دستيابي به آنها ،تشخيص موانعي كه بايد برآنها غلبه شود تا دستيابي به تغييرات امكانپذير گردد و همچنين برنامه ريزي براي يك استراتژي اثربخش جهت اجرا نتايجي كه طراحي شده گسترش يافته. نقش او در اين فرايند آموزشي بعنوان تسهيلگر (كمك كننده)، رهبر (هدايت كننده)، مشوق، مشاور و منبعي از اطلاعات (نه انتقال)، منظم (با برنامه)، قضاوت كننده و..... است. هدف نهايي او كمك نمودن به افراد تا توانايي هاي خود را براي كمك به خود افزايش دهند تا بالغ شوند .حقيقت اينكه نقش آموزشگر بزرگسال از يك موقعيت حاشيه اي در جامعه به يك موقعيت مركزي تغيير كرده اين تغيير وضعيت پيامد طبيعي بسياري از مشكلات اجتماعي مانند جنگها،جرايم،بي سوادي و بيماري و .... مي تواند به آساني از طريق فرايندهاي آموزش بزرگسالان حل شوند.
در سال 1950 من نوشتم كه "جامعه ما براي توليد راه حل مشكلات نمي تواند منتظر بماند و زمان به سرعت به اتمام مي رسد، سرنوشت ما به هوش و فراست و مهارت كساني كه به خوبي قوانين شهروندي را مي دانند(سياستگزاران) وابسته است و ابزاري كه مي تواند توانايي هاي آنها را گسترش دهد همان آموزش بزرگسالان است .اين هست مشكل ما.اين چالش ماست".
اگر چه در دو دهه اخير آموزش بزرگسالان يك ابزار اساسي در سياست ملي شد و دولتهاي محلي ،ايالتي و ملي ميليونها دلار براي آموزش بزرگسالن هزينه نمودند(1950) و درسالهاي 1960 هزينه هاي ميليوني كه توسط بخشهاي تجارت،صنعت،دانشگاهها،موسسات مذهبي و آژانسهاي دولتي پرداخت مي شد افزايش يافت. جايي كه منابع آموزش بزرگسالان در سال 1950 تنها براي رفاه اشخاص اختصاص مي يافت و با افزايش مشكلات اجتماعي مانند بحران شهري ،نابرابري نژادي،بي سوادي و بيكاري و .... در اين حوزه ها نيز به طور گسترده افزوده شد.لذا رسالت آموزش بزرگسالان با توسعه دادن آن و سودمندي آن براي رشد و تكامل انساني روشنتر شد.
آندراگوژي :يك تكنولوژي ضروري براي يادگيري بزرگسال Andragogy: An Emerging Technology for Adult Learning

خداحافظي با پداگوژي 
بيشتر چيزهايي كه در مورد يادگيري مي دانيم از مطالعات يادگيري در كودكان و حيوانات به دست آمده و بيشتر چيزهايي كه در مورد آموزش دادن از طريق تجربه مي دانيم از آموزش دادن كودكان تحت شرايطي از اجبار(جبري) بدست آمده و بيشتر تئوريهايي كه در رابطه با فرايند ياددهي-يادگيري بدست آمده بر پايه تعريفي از آموزش به عنوان فرايندي از انتقال فرهنگ است.
پداگوژي از واژه يوناني "paid" (به معناي كودك) و "agogos" (به معناي هدايت كردن) استنتاج شده بنابراين معناي پداگوژي به طور اختصاصي عبارت است از علم و هنر آموزش دادن به كودكان. يك مشكلي كه در تاريخ اين عبارت وجود دارد اينكه بخش "كودكان" از تعريف حذف شده. در اذهان بسياري از مردم و حتي در ديكشنري "پداگوژي" به عنوان علم و هنر آموزش دادن تعريف شده است حتي در كتابهايي كه در رابطه با آموزش بزرگسالان نوشته شده ،شما مي توانيد منابعي در رابطه با "آموزش بزرگسالان در پداگوژي" بدون هيچ توضيح روشني از مخاطبان در واژه و تعريف مشاهده كنيد.بعلاوه دليل اصلي اينكه چرا آموزش بزرگسالان تاثير چشمگيري بر تمدن ما نداشته از آنجايي كه معلمان بزرگسال فقط اين را مي دانند كه چطور بزرگسالان را آموزش دهند اگر آنها كودك بودند.
مشكل ديگر با پداگوژي اين است كه اساسش بر يك مفهوم قديمي از هدف آموزش است كه انتقال دانش مدنظر است چنانچه آلفرد وايت هد توضيح مي دهد كه نسل گذشته آموزش را به عنوان فرايندي از انتقال چيزي كه شناخته شده بود تعريف مي كردند و اين فرايند انتقال فرهنگ به دليل اينكه تغيير فرهنگ اصلي بسيار بزرگتر و طولاني تر از مدت عمر افراد است فرايندي بلندمدت و طولاني بود .تحت اين شرايط چيزي كه شخص در جواني مي آموزد در تمام مدت عمر وي براي او معتبر باقي خواهد ماند. اما وايت هد تاكيد دارد بر اينكه " اين مدت معين (همان تغيير اصلي فرهنگي) كوتاهتر از عمر انسان شده و بر اين اساس آموزش بايد افراد را براي رو به رو شدن با شرايط جديد آماده نمايد ".
در اوايل قرن بيستم اين مدت معين، تغيير فرهنگي (مثل نهاده هاي توده اي يا غير فعال از دانش جديد،نوآوري تكنولوژيكي،جانشين سازي حرفه اي،تحرك اجتماعي و تغيير در سياست و اقتصاد و .....) به چندين نسل نياز داشت.با نظر به اينكه چندين انقلاب فرهنگي رخ داد تحت اين شرايط جديد دانشي كه شخص در بيست سالگي به دست آورده يا كسب نموده در زماني كه او چهل ساله خواهد بود كهنه و منسوخ خواهد شد و مهارتهايي كه در بيست سالگي اش كسب نموده بود در دوران سي سالگي اش دور ريختني و بي مصرف خواهد شد. بنابراين تعريف آموزش بعنوان انتقال چيزي كه شناخته شده ديگر مناسب نيست بلكه حالا آن بايد اينگونه تعريف شود به عنوان يك فرايند در تمام زندگي براي كشف كردن چيزي كه شناخته نشده است.
آموزشگران بزرگسال ماهر يا متخصص مي دانند كه آنها نمي توانند براي زماني طولاني بزرگسالان را مانند كودكان آموزش دهند . بزرگسالان اغلب فراگيران داوطلبي هستند كه به سادگي تجارب آموزشي شان را بروز نمي دهند. بنابراين آموزش بزرگسال به تدريج از پداگوژي سنتي جدا شد و اين جدايي با اين ترس و بيم همراه بود كه از استانداردهاي ايجادشده تخطي صورت گيرد .آموزشگران بزرگسال يك تئوري منطقي براي قضاوت در مورد رفتارهاي بزرگسال به عنوان" بزرگسال" ندارند و اين فقدان هنوز هم هست و راهي براي درمان آن نيست.
تئوريست هاي آموزش بزرگسالان در اروپا (بويژه آلمان و يوگسلاوي) و در آمريكا يك تئوري مشخص براي آموزش بزرگسالان به سرعت توسعه دادند و از اين تئوري يك تكنولوژي جديد براي آموزش بزرگسالان استنتاج گرديد.اين تكنولوژي جديد يك نام جديد گرفت "آندراگوژي" بر اساس كلمه يوناني"aner" به معناي (انسان). بنابراين آندراگوژي علم و هنر كمك كردن به يادگيري بزرگسالان است.
اما من معتقدم كه آندراگوژي معنايي بيشتر از كمك كردن به يادگيري بزرگسال دارد.من معتقدم آن معني مي دهد كمك كردن به فرد تا ياد بگيرد بنابراين آن مفهومي است براي آموزش كودكان و جوانان نيز هست و فرايندي براي بالغ شدن و براي بزرگسال شدن است.
بعضي فرضيات آندراگوژي و و مفاهيم تكنولوژيكي آن:
آندراگوژي شامل 4 فرض اصلي است كه آن را از پداگوژي متفاوت نموده:
اين فرضيات عبارتند از:
1)مفهوم خود :حركت شخص از شخصيتي وابسته به سوي شخصيتي خود هدايتي
2)مخزني از تجربه كه به عنوان منبعي براي يادگيري وي استفاده مي شود 
3)آمادگي فرد براي يادگيري كه خود مختاري فرد افزايش مي يابد براي توسعه دادن به فعاليتها و نقشهاي اجتماعي 
4)تغييرات ديد زماني وي بر طبق محوريت يادگيري از موضوع محوري به مسئله محوري هر يك از فرضيات بالا به اختصار شرح داده مي شود 

مفهوم خود:
كودكان در شرايطي از وابستگي كامل وارد اين جهان مي شوند هر نياز آنها (به جزء وظايف بيولوژيكي) بايد توسط شخص ديگري تامين شود .اولين تصويري كه كودك از خودش بعنوان يك شخصيت جداگانه نسبت به شخصيت وابسته اش مي گيرد در واقع وقتي كه زندگيش توسط خودش مديريت شود. در خانه ،در بازي،در كليسا،در جامعه و در مدرسه از او انتظار بزرگسالي مي رود و بزرگسالي به او تحميل مي شود . اين مفهوم خود به تشويق و ترغيب محيط پيرامون بزرگسال وابسته است .
در حقيقت تعريف جامعه از يك كودك به عنوان فردي يادگيرنده است و اين شغل تمام وقت اوست و اين نقشي است انفعالي كه يكي اطلاعات را دريافت مي كند و ذخيره مي نمايد و معلمان تصميم مي گيرند كه كودكان چه اطلاعاتي بايد داشته باشند.در اينجا خودشناسي كودك شكل مي گيرد و او خودش را مي بيند كه ظرفيت لازم براي تصميم گيري براي خودش را دارد در اولين آزمايش او تصميمات كوچكي را مي گيرد و به جهان بزرگسالي تجاوز نمي كند اما به تدريج دامنه تصميمات افزايش مي يابد و او بالغ مي شود و مفهوم خود كودك در مسيري از خود هدايتي حركت مي كند و در طي دوره جواني نيازش براي گرفتن مسئوليتهاي مهم و معني دار براي حفظ زندگيش افزايش مي يابد.اما در روندهايي از زندگي اش تا آخرين لحظه ممكن مفهوم كودكي خود كه همان شخصيت وابسته است را حفظ مي كند.اين فرهنگ عقب ماندگي در آموزش كودكان دركودكستانها و در سالهاي ابتدايي تحصيل مورد توجه قرار گرفته لذا معلمان ،دانش آموزان را در فرايند برنامه ريزي و فعاليتهاي يادگيري درگير مي كنند و اما او بعنوان كودك از نردبان آموزشي بالا مي رود و بيشتر و بيشتر مسئوليت آموزشي خود را به عهده مي گيرد و اين امر با كمك والدين ،معلمان و برنامه ريزان درسي رخ مي دهد.
اما وقتي شخص خودش را بعنوان بزرگسال تعريف كرد بعضي چيزهاي عاطفي نيز براي مفهوم خود فرد اتفاق مي افتد او نقش طبيعي خودش را در جامعه مي بيند و خودش را بعنوان فردي رشد يافته كه بعنوان توليد كننده يا فاعل عمل مي كند مي بيند حالا وظيفه اش بعنوان يك كارگزار،يك زوج(زن يا شوهر)،يك والدين(پدر يا مادر)،يك شهروند و ...... جلوه مي كند.پس بزرگسال يك موقعيت جديد در نگاه خودش و در نگاه ديگران به غير از مسئوليتهاي آموزشي اش بدست مي آورد و مفهوم خود يك شخصيت خودهدايتي مي شود و او قادر مي شود تا تصميمات مربوط به خودش را بگيرد و پيامد آنها را مديريت نمايد. 
در واقع نكته اينجاست كه وقتي او خودش را كاملا خود هدايتي درك مي كند يك نياز عميق براي درك توسط ديگران و احترام به شخصيت خود هدايتي اش را احساس مي نمايد و به اين دليل است كه كه بزرگسال نياز دارد تا با او با حترام رفتار شود و بعنوان شخصي بي نظير ديده شود. لذا آنها از موقعيتهايي كه احساس كنند با آنها مانند كودكان رفتار مي شود پرهيز يا دوري، مقاومت و اظهار نفرت مي كنند. و بزرگسالان از يادگيري تحت شرايطي كه ناسازگار و نامتجانس با مفهوم خود آنها (به عنوان اشخاصي خود مختار ) است دوري مي كنند (گفتن اينكه چه چيزي انجام دهند و چه چيزي انجام ندهند). 
در حالتي كه براي بعضي از بزرگسالان يادآوري از كلاس درس به عنوان مكاني كه با بي احترامي با آنها رفتار مي شود و اين روحيه آنقدر قوي است كه مانعي جدي براي فعاليتهاي آموزش بزرگسال قرار مي گيرد. پس اگر توانستيم بزرگسالان را به يادگيري سيستميك جذب كنيم محيط آموزشي و جوايز آموزشي بايد در خور بزرگسال باشد. 
از طرف ديگر ،وقتي بزرگسال براي اولين بار در معرض يك محيط يادگيري كه در آنجا با احترام با آنها رفتار مي شود و در يك تعامل دو طرفه با معلمان قرار مي گيرند و براي يادگيريشان به آنها مسئوليت داده مي شود در آغاز معمولا نوعي شوك و بي سازماني به وجود مي آيد چون بزرگسالان براي يادگيري خودهدايتي آماده نشده اند و آنها به يك فرايند آشنايي براي يادگيري نياز دارند. اگر توانستيم اين آشنايي و سازگاري با محيط آموزشي را براي او فراهم كنيم او احساسي از نشاط و آزادي را تجربه مي كند و سپس درون يادگيري عميقي وارد مي شود و به نتايجي مي رسد كه نقطه شروعي است هم براي خود او و هم براي معلم او. 
مفاهيم تكنولوژيكي: 
چندين مفهوم براي تكنولوژي آندراگوژي و اختلافاتي كه در مفهوم خود كودك و بزرگسال وجود دارد آورده شده. 
1-جو يادگيري:يك مفهوم پايه به عنوان فضاي اجتماعي كه بزرگسال در آن ياد مي گيرد وجود دارد و آن پيشنهاداتي است در رابطه با اينكه محيط فيزيكي بايد به گونه اي باشد كه بزرگسالان در آن احساس راحتي كنند. 
تجهيزات آموزشي بايد در سايز بزرگسال و راحت باشد. 
اتاقهاي جلسات بايد بدون تشريفات مرتب شده باشند. 
اصوات و نور بايد به وسايل سمعي-بصري محدود شود. 
بيشترين اهميت،جو رواني است و بايد به گونه ايي باشد كه بزرگسال احساس پذيرش،احترام و پشتيباني نمايد. وقتي كه نوعي جو دوجانبه و تعاملي بين معلم و بزرگسال به وجود مي آيد و شخص در جوي كه دوستانه و غير رسمي است قرار مي گيرد و وقتي كه با نام شناخته مي شود و به او ارزش گذاشته مي شود و به عنوان يك شخصيت بي نظير تلقي مي شود به احساس "بزرگسالي" بيشتر گرايش نشان مي دهد.پس در مدارس سنتي ،جو رسمي براي فراگيران بزرگسال تا حدودي آزار دهنده است. لذا در آندراگوژي به نشانه هاي كودكي براي فراگيران بزرگسال توجه مي شود و آنها حذف مي شوند. 
شركتهاي خدمات،كليساها،شركتهاي تجاري و مكانهاي زندگي احتمالا محيط هايي هستند براي آموزش كه بيشتر در تماس بزرگسال هستند و جايي كه آنها بيشتر احساس آرامش مي كنند. پس اتاقهايي كه صندلي ها در رديفهايي با گروهبندي كودكانه مرتب شده اند براي بزرگسال مناسب نيستند و ترتيب صندلي ها بايد به گونه ايي باشد كه مشاركت كنندگان در گروههايي كوچك دايره وار بنشينند يا دور ميزهايي كه براي بزرگسالان مناسب است قرار گيرند. 
تعدادي از بزرگسالان اظهار مي دارند كه تخته سياه ها نشانه ايي از كودكي براي آنها هستند لذا براي افزايش محبوبيت آموزش ميان بزرگسالان استفاده از كاغذ روزنامه ها روي سه پايه مفيد است.
رفتار معلم احتمالا بيش از هر فاكتور ديگري بر يادگيري موثر است معلم از راههاي گوناگون بر نگرش و نحوه برخورد فراگيران تاثير مي گذارد. معلمي كه وقت مي گذارد تا فرد فرد فرگيران را بشناسد و آنها را با نام صدا مي زند (به ويژه اسم كوچك)اين نشان مي دهد كه يك معلم واقعا به فراگيران توجه دارد و به شركت آنها در مباحث احترام مي گذارد و واقعا گوش مي دهد به چيزي كه او مي گويد.
نظريه جو بزرگسالي مي تواند ماوراي كلاسها و براي تمامي موقعيتها گسترش يابد علاوه بر آن ايجاد يك موقعيت مناسب براي آموزش از طراحي هاي مناسب مثل دكور،معماري،روشها،سبك رهبري و نسبتهاي انساني و ..... .
2-تشخيص نيازها: در فعاليتهاي سنتي معلم به فراگيران مي گويد كه چه چيزي نياز دارند همچنين چيزي كه او نياز دارد تا ياد بگيرد به او تحميل مي كند. البته يك بزرگسال ياد خواهدگرفت چيزي كه ديگران مي خواهند او ياد بگيرد در صورتي كه قدرت آنها قوي باشد و يا ياد نگرفتن آن مجازات براي وي در پي داشته باشد اما او بيشتر براي يادگيري چيزهايي كه مي بيند نياز دارد تا ياد بگيرد برانگيخته مي شود بنابراين در آندراگوژي بر درگير كردن يادگيرندگان بزرگسال در فرايندي از خود تشخيصي نيازها براي يادگيري تاكيد مي شود كه اين با جزئيات بيشتر در فصل بعد توصيف خواهد شد. به طور كلي اين فرايند شامل سه مرحله است:
1-ساخت مدلي از شايستگي ها يا خصوصيات منحصر به فرد جهت دستيابي به مدلي ايده ال از عملكرد . فراگير تصوراتي دارد از ناظر خوب،سخنران عمومي خوب،والدين خوب و لياقتها و شايستگي هايي كه نياز است تا خوب شود .در اين مدل مرحله ايي است كه در آن ارزشها و انتظاراتي كه از معلم ،از مدرسه و از جامعه مي رود با آنچه كه در ذهن فراگير است با هم آميخته مي شوند.
2-فراهم كردن زمينه اي براي تشخيص در جايي كه فراگير مي تواند سطح موجودش را از لياقتهايي كه در مدل به تصوير كشيده شده را تشخيص دهد.بعضي تكنيكها مثل رويدادهاي واقعه، بازيهاي كامپيوتري ،روشهاي آزمايشگاهي و تمرينات تقليدي به توانا سازي فراگير جهت اصلاح و سپس گرفتن بازخورد كه به او در تشخيص نقاط قوت و ضعف در عملكردش كمك مي كند، وجود دارد.
3-كمك به فراگير براي اندازه گيري لياقتهاي حاضر و آنهايي كه توسط اين مدل نياز شده بنابراين او يك احساس نارضايتي مي كند در مورد فاصله بين جايي كه هست و جايي كه بايد باشد لذا معلم بايد قادر به شناسايي بحرانهاي هدايتي خاصي كه در فراگير رشد نامطلوب را باعث مي شود باشد در واقع اين نارضايتي فراگير ،تجربه اي براي خود انگيزگي است و يك توجيه خوب از انگيزه براي يادگيري است.
3-فرايند يادگيري: اين فرضيه يك اصل در طبيعت انسان است و آن اينكه:هر شخصي به يك تصميم (يا يك عمل) كه در اخذ آن مشاركت داشته يا برنامه ايي كه در ساخت يا برنامه ريزي آن شركت نموده احساس تعهد مي نمايد .معلمان بزرگسال ،كساني كه همه برنامه ريزي ها را براي فراگيرانشان انجام مي دهند و كساني كه وقتي به كلاس مي آيند ،فعاليتهاي از پيش برنامه ريزي شده را به آنها تحميل مي كنند در نتيجه آنها با بي علاقگي ،رنجش و احتمالا انصراف فراگيران از تحصيل روبه رو خواهند شد. بر طبق اين اصل،در تكنولوژي آندراگوژي ،فراگيران در فرايند برنامه ريزي آموزشي خودشان با پشتيباني معلم بعنوان هدايتگر و منبع كمكي درگير مي شوند.وقتي شماري از فراگيران بالاي سي سال سن دارند آموزشگران از نماينده انجمن ها،كميته هاو نيروهاي كار يا ديگر روشهايي كه از طريق آن فرگيران احساس كنند كه در برنامه ريزي از طريق نمايندگان شان مشاركت داده شده اند ،استفاده مي كنند.
كاركرد يا وظيفه برنامه ريزي شامل:
1- انتقال نيازهاي تشخيص داده شده درون اهداف خاص (ويژه)آموزشي 
2- طراحي و ارتباط با تجربه گران آموزشي براي دستيابي به آن اهداف 
3- ارزشيابي گسترده در جايي كه آن اهداف اجرا شده است و در آندراگوژي مسئوليت اين وظيفه بر عهده فراگيران و معلمان است. 

کلمات کلیدی

نقش آموزشگر بزرگسال

مطالب مرتبط
نظرات این مطلب
کد امنیتی رفرش