تعریف معماری
تعريف معماري
بروس السوپ صاحبنظر در مورد معماري و تاريخ آن به بيان تعريف سادهاي از معماري ميپردازد:
معماري عبارت است از بنايي كه معنا و محتوا داشته باشد او معتقد است معماري به نوعي از سازندگي اطلاق ميشود كه مردم بوسيله آن به هويت خود پي ميبرند و به اين هويت مفهوم ميدهند.
بروس آلسوپ همچنين در تعريف معماري آورده است:
معماري نياز انسان به اينكه از احساسات مشتركش به عنوان وسيلهاي براي بيان احساسات مشترك استفاده نمايد.
فيليپ جانسون يكي ديگر از كارشناسان معماري در تعريف معماري چنين آورده است: معماري تنها ايجاد انواع جديد فضاهاست. او مهمترين نقش معماري را ايجاد دگرگوني در زمينه فرهنگي موجود ميداند و اين نقش نخست زيبايي شناختي است.
فرانسيس دي. كي. چينگ:
از معماري به عنوان يك هنر بالاتر از جوابگوئي صرف به نيازهاي عملكردي برنامه يك بنا ميباشد. اصولاً، تجليات فيزيكي معماري با عملكرد انسان مطابقت دارد.
دكتر مهدي حجت نيز در تعريف معماري اين گونه آورده است:
معماري شكل دادن به مكان زندگي انسان است پس فعل معماري مستلزم توجه همزمان به دو عامل است: «شكل» و «زندگي» به عبارت ديگر معماري درصدد ساختن ظرف براي مظروف است. ظرفي به نام بنا براي مظروف «زندگي انسان»
كريستوف الكساندر نيز در تعريف سادهاي از معماري آورده است:
هر انسان از آن رو كه انسان است زندگي خود را ميشناسد. كافي است بدان توجه كند و با خود صادق باشد و بگذارد آنچه در درون اوست به صورت چوب، سنگ واجد درآيد و مكان زندگي را شكل دهد.
بطور كلي و خلاصه در تعريف معماري مطلوب ميتوان گفت:
معماري مطلوب معماري ميباشد كه انسان در آن احساس زنده بودن و حيات داشتن، انسجام و آرامش كند.
معمار:
براي تعريف معمار نيز از تعاريف صاحبنظران معماري استفاده مينماييم در اين رابطه و در تعريف معمار كريستوفر الكساندر آورده است.
معمار را در معناي عام كسي ميدانيم كه به ساختن بنايي اقدام كند او در ساختن اين بنا نه تنها بايد خصوصيات آن نوع ا زندگي را كه قرار است در آن مكان رخ دهد بشناسد. بلكه بايد به تصويري از زندگي بهتر در آن مكان نيز وقوف داشته باشد.
لذا معمار لاجرم در مكاني كه طراحي ميكند برداشت خود از زندگي بهتر را بيان ميدارد بدين ترتيب مجموعه باورهاي معمار كه محصول درك و احساس او از شايستهترين زندگي قابل عرضه در مكان مورد طراحي است تجلي مييابد.
همچنين معمار را كسي ميدانند عرضه كننده تعريفي از شايستهترين زندگي ميباشد كه با خلق فضاي معماري خود امكان تحقق آن را براي استفادهكنندگان فراهم ميسازد.
خاستگاه معماري:
از نخستين دوزهايي كه انسان زراعت و اهلي كردن چهارپايان را فرا گرفت، قبيلههاي واقع در اطراف درياي مديترانه ساكن شدند. زندگي، افسانهها و نقوش حك شده توسط انسان پيش از تاريخ، اساس تمدن غربي را پي ريزي كرد.
اين قبيلهها همزمان با بيرون آمدن از تاريكي جهل و همانگونه كه خانهها و معابدشان براي انكعاس زندگي آنان به صورت روز افزون پيچيدهتر ميشد، تحول و توسعه يافت. ساختمانهاي ساده اجدادي آنان جاي خود را به ساختمانهايي با طرح و تزئين جديد ميداد.
معابد و مقابر سنگي عصر از لحاظ شكل، حجاري ونقاش و تزئين غالباً به تقليد از خانههاي جديد نخستين كشاورزاني كه در كنار نيل زندگي ميكردند ساخته شده است. حتي امروزه هم خانههايي شبيه به آن در روستاهاي كناره جنوبي بين النهرين ديده ميشود. «تصوير b»
در قرن نهم پيش از ميلاد، ساختمانهايي با خشت پخته در نزديك كورنت در يونان به الهة «هرا» هديه شدند.« تصوير a»
در قرن هفتم پيش از ميلاد، قبيلههاي لاتيني ساكن در تپههايي كه بعدها شهر رم در آنجا بنا نهاده شد، خاكستر مردگانشان را در كلبههاي كوچك گلي دفن ميكردند. «تصوير c»
ساختمانهايي مانند آن هنوز در سرزمينهايي كه معماري كلاسيك در آنجا پا به عرصه وجود نهاد با مصالح بومي به عنوان مسكن چوپانان كوچ نشين ساخته ميشود.
اين ساختمانها تا امروز به عنوان ساختمانهاي دائمي در كشورهاي فقيرتر جهان مورد استفاده قرار ميگيرد. در دوران باستان خانههاي روستايي نه تنها به عنوان يادگاري دائم از معابد سنگي اجدادي محسوب ميشود. بلكه تا قرن نخست پس از ميلاد. معابد كاهگلي باستاني در آتن و رم به شكل محترمانهاي نگه داشته ميشدند.
تاثير نخستين ميراث باستاني در اثناي تاريخ طولاني معماري كلاسيك باقي مانده هر ساختمان كلاسيك نمونهاي از كلبههاي ابتدايي است و كاربرد معماري كلاسيك سندي زنده از سرچشمههاي فرهنگي تمدن غربي است.
معماري در مصر:
اساس معماري يادماني غربي در مصر بوده است. در زماني كه نخستين نشانههاي تمدن در يونان پديد آمد، معماران مصري ساختمان عظيم و سنگين را طي پانزده قرن پيش از آن ساخته بودند.
خاك بسيار حاصلخيز اطراف، رود نيل و بهرهبرداري از اين منبع موجب پيدايش تمدني غني شد.
شيفتگي به ابديت و خلق زندگي پايدار بر معماري باستان حاكم بود. مقابر سلطنتي معابدي براي عبادت فرعونهاي متوفي بود. در حدود 2800 قبل از ميلاد، كوههايي مصنوعي از سنگ يا اهرام بر روي اتاقهاي ساخته ميشد كه در آنها جسد كاملاً موميايي فرعون و داراييهاي با ارزش او قرار داشت.
اهرام نخستين بناهاي يادماني بزرگ جهان به شمار ميرفتند كه با قطعات بريده شده از سنگ ساخته شده بودند. معبد خونز در كارناك «تصوير a»
و يارگيهاي خاص معماري مصر تاثير شديدي بر توسعة سبك كلاسيك داشت و برخي جزئيات معماري آن بر معماري روم نفوذ كرد.
در ايام تابستان هيچ كدام از سبكهاي معماري مصر در خارج از آن كشور تكوين و گسترش نيافت زيرا سبك معماري مصر براي انطباق با نيازهاي فرهنگهاي فقيرتر اطراف خود بسيار خاص و خيلي محافظه كارانه و غير قابل انعطاف بود.
خزانه آترئوس «تصوير b» در حدود 1300 ق.م از تمدن يونان و معبدي كه در پرينياس «تصوير c» بوسيله يونانيان شش صد سال بعد در كرت ساخته شد. تفاوت بين پيشرفت و عقب ماندگي قابل مقايسه همسايگان شمالي آن را نشان ميدهد. اقتباس نماكاري ساختمانهاي مهم با سنگ، كاربرد ستون و تير سنگي براي معابد و اشتياق براي احداث ساختمان بزرگ و با ابهت را بايد به عنوان مهمترين سهم معماري مصر در جريان اصلي مكتب كلاسيك ارزيابي كرد.
معماري در يونان ]700 ق.م-200 ق.م[
دولتهاي يونان از موقعيتشان در كنار درياي مديترانه و راههاي تجاري با ارزش مديترانه سود بردند و در حدود 700 ق.م از لحاظ فكري و نه از لحاظ حكومتي با هم متحد شدند كه در آن آزادي انديشه همراه با رقابت دروني منجر به پيدايش انقلاب فكري و هنري در آن شد. بالندگي تمدن يونان، جهان غرب را به جريان سياسي فكري و هنري افكند كه آن را براي مدت 2500 سال به جلو افكند. با اين حال پيدايش تفكر منطقي. خدايان ما قبل تمدني را كه يونانيان از گذشتهاي دور و تاريك داشتند از ميان نبرد و خانههايي كه براي آنها ساخته شده بود، به نمونهها و معيارهايي براي معماري غرب تبديل شد.
از ساختمانهاي خشتي و گلي نوعي طراحي جديد معبد پديد آمد. نخستين معابد داراي سقف گلي صاف يا سقفهاي از ني بودند. در قرن 8 ق.م ابداع قطعات گلي بزرگ سقف ساختن نقشهاي به شكل يك مستطيل ساده را با سقف كوتاه و مثلثي كه ويژگي مشخصة بناهاي كلاسيك است. عملي ساخت.
معماران يونان باستان بيش از دو قرن تلاش كردند تا تنها يك نوع فرم ساختماني را به كمال برسانند و در اين راستا نوعي معماري خلق كردند كه به مدد توان و ظرفيت ماندگار خود بيش از دو هزار سال به عنوان آرماني جهان باقي ماند.
از بناهاي معروف اين دوره ميتوان به معبد آپولو در يونان «تصوير a» در 630 ق.م كه متكي بر تيرهاي چوبي بود و شكل اصلي آن به عنوان الگويي براي همه معابد بزرگ براي قرن بعد باقي ماند و معبد آرتميس در كوزفو «تصوير b» كه در آن حضور آشكار سازه چوبي به سازة سنگي تبديل شد.
هنگامي كه يونانيان امپراطوري ايران را در اواسط قرن پنجم ق.م به عقب راندند. تمدن ممتاز آنان عقل و خرد متراكم شده در خود را طي قرني آكنده از ثروت و قدرت به نمايش گذاشت. ادبيات، هنر و فلسفه پيشرفت كرد و ساختمانهاي جديد آن سطحي از ظرافت را به نمايش گذاشتند كه اجزاي آنها به عنوان الگو و نمونه، تمامي تحولات آتي را در معماري غرب تحت تاثير قرار داد. در همان دورهاي كه دولت شهرهاي يوناني دوران كوتاه اوج سعادت و رفاه خود را سپري ميكردند براي آيندگان خود نوعي معماري كه آن را كلاسيك ميناميم خلق كردند.
معماري در امپراطوري روم: ]200ق.م – 1200م[
در حدود 200 ق.م لشكريان شهري رم و متحدان ايتاليايي آن يونانيها را شكست و در بقاياي روب ضعف امپراطوري اسكندر پيشروي كردند. توسعه طلبي دوم اين سرزمين را به مركز تمدن و تجمل تبديل كرد. همزمان با شكلگيري امپراطوري مطلقه دوم در قرن نخست قبل از ميلاد كاربرد سنگهاي آتشفشاني همراه با آهك، در ساختمانسازي انقلاب پديد آورد و معماري كلاسيك را متحول كرد.
معماران رومي نظام معماري را كه از يونان اخذ كرده بودند براي استفاده از مادة جديد اصلاح كردند.
امپراطوران، الزامي دموكراتيك را براي نگهداري ساختمانها و حفظ محبوبيت خود در شهر رم به ميراث بردند. ثروت امپراطوري به امپراطوران پي در پي اجازه داد كه بناهاي وسيع براي سرگرمي مردم و آراستگي شهرها بنا كنند.
شايد معروفترين آنها كولوسئوم «تصوير b» كه احداث آن در سال 70 پس از ميلاد بوسيله امپراطور و سپاسيان شروع شد. اين ساختمان عظيم گنجايش 000/50 تماشاگر را براي سرگرميهاي بيرحمانه در آمفي تئاتر داشت.
همچنين حمامهاي امپراطور كاراكالا «تصوير c» در 216 پس از ميلاد با ظرفيت 1600 نفر. معبد خدايان در پنتئون «تصوير a» در 120 پس از ميلاد كه كاملترين تصور و درك را از بناهاي بزرگ امپراطوري براي ما ايجاد ميكند نام برد.
بيزانس«روم شرقي»:
هنگام كه امپراطوري روم در غرب سرانجام در برابر مهاجمان در 476 سر فرود آورد. نشان اداري امپراطوري ب امپراطور شرقي بيزانس «روم شرقي» فرستاده شد. بيزانتينها خو درا جانشينان نخستين امپراطور روم ميدانستند. و اگر محدوده جغرافيايي در نظر گرفته نشود، معماري بيزانس تداوم مستقيم سنت كلاسيك است. جنگ در مرزهاي شرقي مانع ميشد كه امپراطوران شرقي سرزمينهاي امپراطوري دوباره متحد و يكپارچه شوند. اما امپراطوري ژوستينان در 532 قراردادي با ايرانيان امضاء كرد كه سربازان او را براي فتح مجدد – آمد چه محدود – ايالتهاي از دست رفته در آفريقا و حتي روم آزاد گذاشت.
تاخت و تاز بربرها در غرب و ظهور اسلام در شرق نيروي پيروزي را با يك عقب نشيني طولاني تبديل كرد، اما طي 9 قرن بعد عصر با عظمت ژوستينيان در قالب ساختمانهاي كوچك مانند ساختمان آجري گنبد كليساي آپوستل مقدس در تسالونيك «تصوير c» در سال 1315 زنده ماند و تداوم يافت.
از ديگر بناهاي معروف اين دوره ميتوان به بزرگترين ساختمان امپراطوري شرقي اياصوفيا «تصوير d» در استانبول – كليساي سنت ديمتريوس در تسالوتيك «تصوير e» در 475 – سرستونهاي تزئين شده «تصوير a و b» هنگامي كه آخرين امپراطوري رومي، استانبول را در سال 1453 ترك كرد معماري كلاسيك بيزانس به پايان رسيد اما ميراث آن در ساختمانهاي اروپائي شرقي و حتي در ساختمانهاي عثماني تداوم يافت.
كتاب تاريخ سبكهاي معماري
1-رماتسك:
به منظور تعيين و ارزيابي كاراكترهاي يك جنبش معماري، معمولاً مرسوم است كه ابتدا به يك سري از بناهاي مهم و وزين توجه شود. در اين رابطه چنانچه در باره ساختمانهاي منفرد سخن به ميان آمد، اساساً بي نتيجه و تصعني خواهد بود، زيرا دستيابي به نتايج مهمتر در باره كارها و تجارب معماري رمانسك، در مطالعه تغييرات پيوسته ناشي از جريانات و حوادث محيط امكان پذير است، و سيستم متحد اين تغييرات، يعني شهر، به ميزان قابل توجهي داراي معنايي برتر نسبت به ساختمانها ميباشد.
در هيچ يك از قرون گذشته ابتكارات شهري به قدر اين دوران زنده و پويا و مملو از نتايج و انديشه نبوده است. در اين زمان اكثر شهرهاي مهم دنياي غرب به طور ريشهاي دستخوش تغيير و تحول شده و خيلي از شهرهاي جديد ديگر در اين دوره پي ريزي شده در اعصار بعدي حول نقاط اوليهاي كه توسط سازندگان رمي به وجود آمدهاند، گسترده شدند.
شهرهاي جديد در اشكال اوليه از فرم شطرنجي دوران باستان تبعيت كرد. و كم كم بعد از توسعه و گسترش، شهركهاي اطراف را در بر گرفته مانند: برخي از شهرهاي قرون وسطا، مخصوصاً ايتاليا، بر روي مراكز اوليه مستقر و شكل گرفته، مانند فلورانس، بلونيا، لوكا، ميلان، كلونيا، وين.
به اين ترتيب ارگانيزمي با خطوط غير مستقيم شكل ميگيرد، كه محدوديتهايي را داخل شهرهاي رمي سبب شده و تاكيد بر تبعيت از اين منطق ميشود يعني ارگانيزم جديد سعي داشت تا با طرح شبكههاي شطرنجي اوليه ادغام و آن را تحت تأثير قرار ميدهد.
2-گوتيك
غرب پس از چند قرن تهاجم، جنگ و ويراني در قرن دوازدهم به دورهاي از آرامش نسبي و ثبات رسيد و مراكز آموزشي در شهرهاي كليسايي توسعه يافت. جنگهاي صليبي پيشرفت مسلمانان را متوقف كرد و سفرهاي امنتري را در جنوب اروپا و فلسطين ممكن كرد. دوباره دستاوردهاي فكري روم كه آثاري از آن در كتابخانههاي رهباني نگهداري شده بود، مورد توجه قرار گرفت. كشيشان مطلع و ثروتمند از كليساهاي كلاسيك روم و بناهاي يادماني كنسانتين در فلسطين ديدن كردند و كليساهاي خودشان را با مرزهايي حجيم، تزئينات وفضاهاي داخلي زمخت مانند بربرها ملاحظه كردند.
گذشت قرنها، اسطوره و جادوي روم را از بين نبرده بود، اما تداوم غير منقطع تمدن از ميان رفته بود. احساس پيشرفت تاريخ از ميان رفته بود و هنرمندان ساده دلانه شكلهاي باستاني را با ظاهري جديد تصوير ميكردند. باورهاي خرافي و شكل رمزآميز مسيحيت اذهان را به سوي جهان رمزي سمبلها و اسطورههايي كه نوعي واقعيت مانند جهان فيزيكي به دست آورده بودند، متوجه ما كرد. وقتي كه سازندگان كليساهاي جامع در جستجوي خلق ساختمانهايي به سبك باستاني بودند، علاقهاي به باز توليد دقيق آنها نداشتند، اما ابعاد سمبوليك و برخي از خصوصيات معماري آنها را تكرار و تقليد ميكردند. در فرانسهي شرقي در سال 1089، كلوني «شكل a» مركز نيرومند رهبري راهبان فرقهي كلوني براي رقابت با سنت پتز در رم بازسازي شد. ساختمان جديد در زمينهي تزئينات كلاسيك غني بود اما داراي نخستين نمونه از قوس نوك تيز بود كه از ساختمانهاي عربي كه در سيسيل، اسپانيا يا فلسطين ديده ميشد، تقليد شده بود.
به طور كلي پيشرفت قابل ملاحظهاي در اسكلت بندي ساختماني پديد آمد كه همراه با مزيتهاي ساختمانسازي با قوسهاي نوك تيز معماران را قادر كرد كه ساختمانهاي بلندتر و سبكتري با پنجرههايي بزرگتر بسازند. همان گونه كه روش ساختمان سازي از كليساي جامع نوين (b) تا لئون (c) بهبود مييافت، سرانجام رديف پيوستهي ستونها مانند آنهايي كه در كليساهاي اواخر دوره رومي يافت ميشد، به دست آمد.
در اواخر اين قرن، تجديد حيات لاتين به پايان رسيد. ابداعات ساختماني در كليساهاي جامع فرصتهاي تازهاي پديد آورده بود. در كليساي جامع چارترز (شكلd) آرمان معماري كلاسيك به سبب ارتفاع ساختمان و كاربرد شيشه در آن محور پايمال شد. اينكه معماري قرون وسطي سبك خودش را براي الهام داشت، اما اين شيوهاي بود كه از منظر وي تيره و مبهم روم پديد آمده بود.
3-رنسانس:
زندگي شهري در ايتاليا ويراني ناشي از دوران تاريكي را همچنان با خود داشت و بعضي از دولت شهرها در قرون وسطي به جمهوريهاي خودگردان و آزاد از اطاعت رعيتوار به شاهان و دوكهاي زميندار تبديل شدند آزادي موجب تسريع كمان فرهنگ شهري و رشد صنعت كارخانهاي شد. در پي ثبات اشرافيت تجاري اين دولت – شهرها كه در تقاطع راههاي اروپا، جهان اسلام و بيزانس واقع شده بودند به بانكداران اروپا تبديل شدند و ثروت و قدرت زيادي نزد خود متمركز كردند، كه تنها توسط قدرت قابل ملاحظهي سياستمداران داخلي شهرها و رقابت شديد بين دولتهاي كوچك براي تجارت، سرزمين، منزلت هنري مهار ميشدند.
ظرافت شكنندهي گوتيك پيشرفته هرگز در ايتالياي مركزي جايگاهي نيافت و برخورد با هنر نوعي واقعگرايي انقلابي را در قرن 130 وقتي هنر تحت سيطرهي سمبل و قراردادها بود، موجب شد علاقه به ادبيات روم قديم در قرن 14 منجر به رهايي از دست نوشتههاي كتابخانههاي رهباني شود و فلسفهاي جديد، يعني انسان گرايي، مسيحيت و انديشهي غير ديني را آشتي داد. نخستين موطن انسان گرايي دولت – شهر فلورانس بود جايي كه خانوادههاي برجستهاش حاميان پرشور آن بودند.
انقلاب هنري بزرگ، معروف به رنسانس، از اين سرزمين حاصلخيز در اوايل قرن پانزدهم پديد امد. هنرمندان عصر رنسانس با خود آگاهي الهام گرفته از روم باستان و با طرد گوتيك جامعه را با انفجار نوآوريها دگرگون كردند. معماران ويرانههاي فراموش شدهي روم را مطالعه كردند تا بناهايي خلق كنند كه نيازهاي جامعهاي را كه از فئوداليزم قرون وسطي سر بيرون ميآورد، تأمين كنند.
ميكلوتودر 1440 كاخ خانوادهي مديچي (a) را باكاركردهاي مسكوني، تجاري و نيز به عنوان قلعهاي نظامي طراحي كرد. براي جلوگيري از جمله و انتقام و بيگانگاني كه به شهرهاي ايتاليا آسيب ميرساندند، هميشه اين نوع خانه – شهرهاي بزرگ طراحي ميشد.
امام ميكلرزو سبك كلاسيك را به طرح سنتي اضافه كرد. ديوارها از سه رديف سطح صاف واقع در روي يكديگر تشكيل ميشود و هر كدام از آنها توسط رديفي افقي از سنگ كه خط سه رديف سطح صاف واقع در روي يكديگر تشكيل ميشد و هركدام از آنها توسط رديفي افقي از سنگ كه خط منظمي از پنجرههاي قوس دار را نگه ميداشت،تقسيم ميشد. تركيب نما به وسيلهي پيش آمادگيهاي آويختهي عظيم كلاسيك و قرنيز پوشيده شده كه جاي برج و باروي سنتي را گرفت وقتي آلبرتي دانشمند و معماي بزرگ،كليساي سن آنوريا را در مانتوا (b) در 1470 در پايان زندگي خود طراحي كرد، نمونههاي مشخص تر از معماري كلاسيك را براي پيروي در مقابل خود داشت و از فضاهاي طاقدار رومي مانند با سليكياي كنستانتسين (ص 14) الهام ميگرفت.
رنسانس اوليه در ايتاليا، رويدادي فكر بود كه اروپا را به جهان مدرن وارد كرد. نوعي آگاهي و درك تازه از تاريخ همراه با نيروي اصالت موجب خلق معماري كلاسيك جديد بازيابي فراوان شد.
باروك
اروپا ازاواسط قرن شانزدهم به مدت صد سال بطور مداوم در جنگ غوطه ور بود چنان كه پروتستانها و كاتوليكها براي عقايدشان ملتها براي استقلال خود و طبقات كسب و بازرگان براي آزادي خود ميجنگيدند كليساي رومي كه به وسيلهي نهضت پروتستانها متلاطم شد در يك سختگيري مبارزه جويانه و بي رحمانهي ملهم از اسپانيا بر ضد اصلاحاتي كه براي عقب راندن موج پروتستانگرايي طراحي شده بود صفوف خود را آلوده كرد. در حدود 1625، اصلاح ستيزان مطمئن شدند كه پروتستان گرايي اگر هم شكست نخورده شد قابل كنترل است و روشهاي خشونت آميز را كنار گذاشتند و به تبليغات فريبنده روي آوردند يك سبك هنري و معماري براي تأمين نيازهاي اين روح جديد خود عفو كردن پديد آمد. اين سبك موسوم به باروك به شكلهاي گوناگون هر ناحيه از اروپا را كه از محروميتهاي ناشي از جنگ بهبود يافته بود، در نورديد. معماري كلاسيك تا اين زمان خود را در هر جا جلوهگر ميساخت و با اقتباس و پذيرش جهاني پاروك، تمام قاره براي نخستين مرتبه از قرن سيزدهم در يك نوع معماري با هم سهيم و مشترك شدند.
نخستين بناهايي كه در فرانسه بقاياي سنت گوتيك را كنار نهادند، از سبك سر سخت ايتاليا استفاده كردند كه موجب تولد باروك شد اين نخستين ابداع قسمت بهار شدهتري در فرانسه ايجاد كرد كه از وسوسه و انجام افراط در ايتاليا و اسپانيا جلوگيري كرد كليساي سوربن (b) كه بوسيلهي ژاك لومرسيه در 635 شروع شد يك از نخستين نمونههاي اين سبك ايتاليايي در فرانسه بود تزئينات غني اما استادانهاي كلاسيك، فاصله گذاري متنوع سطح متشكل از ستونهاي متمركز بر روي در ورودي مركزي، و قرار گرفتن يك گنبد جالب توجه سر بالاي آنها، ساختمانها و ابنيه بناهاي شصت سال پيش رم كرد.
قدرت سياسي فرانسه در قرن هفدهم موجب ارائه و معرفي سبك جديد به همسايگان شمال آن شد وقتي كه جنگ داخلي در انگلستان به پايان رسيد و پادشاه از تبعيد فرانسه بازگشت، معماري باروك براي يك برنامهي فعال بازسازي الگو قرار گرفت به طوري كه شاه خلق بناهاي بزرگي مانند كاخ بلنهايم (c) هستيم كه به وسيلهي معماران وانبردوهاكسمور ساخته شد.
نمايش و ظاهر با ابهت باروك كمك بزرگ و ماندگاري به سمت كلاسيك بود اگرچه باروك براي دستيابي به آزادي و ابتكار خود بر گسستن همنوايي يا رنسانس و انحراف عمدي منريسم تاكيد داشت، معماري باروك در بسياري از جنبهها به آزادي موجود در معمار كلاسيك روم باستان نزديك تر بود.
روكوكو
در مقابل برتيانيا كه نقش رهبري قدرت پروتستان را در اختيار گرفت و از گسترش باروك رويگردان شد، كنسورهاي كاتوليك روي، طرح باروك را در سطوحي وراي خيال و افراط مورد استفاده قرار دادند. در نيمهي نخست قرن هيجدهم در اسپانيا، فرانسه، ايتاليا و دولتهاي اروپاي مركزي، نمايش وزير باروك به سبب تجزيه شكنندهي هر عنصري كه زمخت به نظر ميرسيد به تزئينات شلوغ در نما وجنبههاي بصري تظاهر گونه دگرگون شد. به نظر ميآيد موطن طبيعي روكوكو اسپانيا بوده است يعني سرزميني كه، معماري كلاسيك در خالصترين شكلهايش هرگز پديدهاي بيش از يك احساس سطحي پديد نياورد. هشتصد سال خلافت اسلامي سرانجام در1494 به پايان رسيد اما با اين حال ميراث تزئينات اعراب براي نوعي معماري را فريب پديد آورد. يك شيوهي رسمي كه توسط پادشاهان راهب در منزل هفدهم آغاز شده بود، در قرن هيجدهم رها شد و باروك طبيعي دوباره ظاهر شد براي نخستين مرتبه به سبب اقبال عمومي و گسترده تقويت شد. در ورود آسايشگاهي در مادريد (ل) به وسيله 1722 طراحي شده تقريباً پيشينهي منريست كلاسيك را در سطحي از سنگ حجاري شده در انبوهي از تزئينات متشكل از گلها،جواهرات، ميوهها، آبشارهايي از پرده و تعداد بيشماري ازجزئيات كلاسيك سنتي تغيير شكل داد. اين هنر تقريباً كلاسيك و شوريده و شلوغ مشتاقانه توسط تمدنهاي مغلوب سرخ پوستي در مركز و جنوب آمريكا كه با هنر بومي آنان به نحو شگفتآوري شباهت محتوايي داشت، جذب شد.
همچنان كه دولتهاي كوچك آلماني به تدريج وحشتجنگهاي سي ساله را فراموش ميكردند و اطرانيس آسايش و آزادي را تجربه ميكرد و تركها را از دروازههاي وين در 1683 عقب راندند، جامعهاي متعالي در اروپاي مركزي كه امپراطوران اسقفها و دوكهاي بزرگ براي شخصيت و هويت هنري با يكديگر رقابت ميكردند، پديد آمد. معماران محلي جانشين معماران ايتاليايي شدند و نوع روكوكوي ناحيهاي بسيار كامل پيرامون كليسا و كاخ توسعه يافت اين سبك چنان با تمايلات اهالي سازگار بود كه بصورت فعال به بخشي از هنر روزمرهي عامهي مردم تبديل گرديد. بناهاي بزرگ مانند زوينگر در درسن، محوطهاي تشريفاتي با فضاهاي ورودي مجلل (c) كه توسط پوپولمان در 1711 ساخته شده، از نمونههاي مشابه اسپانيايي خود ظريفتر و زيباتر هستند معماران جزئيات سنتي را جداي از يكديگر و اندكي فراتر از شكلهاي كلاسيك به كار برده و آنها را در تركيبي تازه از تزئيناتي جالب متشكل از منحنيها و منحنيها زوج، سايه روشنها و برجستگيها به كار بردهاند.
روكوكو اساً نوعي تزئينات بود كه در بهترين حالت با نوعي معماري تركيب ميشد و از آن ميشد براي اجزاي داخلي مبلمان و اشياء ساخته شده استفاده كرد و به اين شكل اساساً از طريق فرانسه راه خود را به معمار استوارتر بريتانيا گشود. چنان كه در سرستون (a) و (b) نشان ميدهند كه روكوكو با توجه به آزادي چشمگير و تقارن موردي واقعاً در طراحي كلاسيك از لحاظ تأثير نپذيرفتن از آرمانهاي معماري باستان متمايز و يگانه بوده است.
كلاسيسيم جديد (نئو كلاسيسم) (كلاسيسزم).
اروپا در قرن هيجدهم، شروع به كنار گذاشتن نظامهاي قديمي حكومتي خود كرد. فلسفههاي جديد، آموزش بهتر بشر وثروت روزافزون حاصل از تجارب و انقلاب صنعتي طبقههاي متوسط رو به رشد را نسبت به ديكتاتور موروثي پادشاهان و ملكهها برانگيخت در اواسط قرن،روندي در جريان بود كه منجر به انقلاب جمهوري خواهان در آمريكا و فرانسه و نوعي حكومت سلطنتي ضعيف در بريتانيا شد.
روش جديد تفكر هنگامي ظهور كرد كه مردم از تحمل بار سنگين ترايخ فرهنگي خود روي گرداندند و در پي آن بودند تا در پناه خلوص و سادگي پنداري سرچشمههاي فرهنگي اوليهي خود به بالندگي تازهاي دست يابند. فلاسفه در پي حقيقت اساسي، به زندگي و خصوصيت طبيعي انسان، فارغ از قراردادهاي اجتماعي توجه كردند. مطالعهي تاريخ صرفاًبه منظور بررسي خود آن و اكتشافات باستانشناسي، هنرمندان و معماران را به جستجوي منابع الهام هنري به بازسازي دقيق آثار گذشته هدايت كرد. زمينداران به بازسازي كليساهاي ويران شده پرداختند و اشراف انگليسي عازم تماشاي ويرانههاي يونان و روم شدند. احياء گوتيك شروع شد و اروپا و آمريكا دورهاي از ارتباط رومانتيك با گذشته وارد شدند كه تاكنون ادامه يافت هاست. در 1740 معماران در آكادمي فرانسه در طرحهايي ابداع كردند كه بر پايهي تصور آنان از بناهاي يادماني باستاني از شهر رم استوار بود كه نخستين نمونههاي روند جديد در كلاسيك، يعني نئو كلاسيسزم به شمار ميآمد. يك باستان شناس بررسي مرسوم به وينكلمان هنر يونان را در 1754 به غرب معرفي كرد. تصاويري از معماري يونان باستان در 1762 به وسيلهي معماران بريتانيايي «استوارت» و «روب» چاپ و منتشر شد كه نوعي سادگي را نشان ميداد كه معاصران را سخت به تعجب آورد در همان زمان، معمار اسكاتلندي رابرت آدام با انتشار كتابهايي از معماري بناهاي پيچيدهتر رم باستان نامآورده شد و معماري پالاديان بريتانيا را به تفسيرهايي دقيق از مطالعاتش مانند انجمن سلطنتي هنرها از 1772 دگرگون كرد.
رهبران انقلابي در پايان قرن، جمهوريخواهان يونان باستان روم زا همچون اسلاف خود مينگريستند و معماري جديد بيان روشني به آرزوهاي آنان داد در ايالتهاي انقلابي شمال آفريقا، يونان و روم با شوقي يكسان پذيرفته شدند و توماس جفرسون، سومين رئيس جمهور حكومت جديد، شخصاً دانشگاه و كتابخانه جديدي در شارلوت ويل ويرجينيا در 1817 طرايح كرد به يانتئن در روم خيلي شباهت داشت و معماراني مانند بوله و ولد با طرحهايي شامل نوعي سادگي بدوي كه از بناهاي ابتدايي يونان باستان و يادمانها روم نشأت گرفته بود، به استقبال انقلاب سياسي رفتند.
طرحهاي ابداعي آنان شامل طرحهايي برابر شهرها و بناهاي يادماني ميشد كه تئوريهاي سياسي و آرمانهايي نمادي را بيان ميكرد. طرحهايي مانند خانهاي كه به وسيلهي لدو ترسيم شده جلوههايي از نخستين از دقت زياد در مرحله آخر نئوكلاسيسزم است كه وارد جهان تغيير شكل يافته در قرن 19 ميشود.
«پيشگفتار»
مدرنيسم چيست؟ اثر چارلز جنگز
دورة مدرن كه به نظر ميرسيد براي هميشه دوام مييابد بتندي جزئي از گذشته ميگردد. مرحلة صنعتي بسرعت جاي خويش را به دورة فرا صنعتي ميدهد؛ كار كارخانهاي به دفاتر و منازل منتقل ميگردد و در هنرها سنت نو به تركيبي از سنتهاي بسيار ميانجامد. حتي كساني كه هنوز خو درا معماران و هنرمندان مدرن مينامند، به اطراف و وراي خويش چشم دوختهاند تا مصمم شوند كه چه سبكها و ارزشهايي را بايد ادامه دهند دورة پست – مدرن زمان انتخابهاي مداوم است. دورهاي كه هيچ روش تثبيت شدهاي را نميتوان بيخود آگاهانه و كنايه دنبال كرد؛ زيرا به نظر ميرسد تمامي سنتها به نوعي اعتبار دارند بخشي از اين پديده حاصل همان چيزي است كه به ان انفجار اطلاعاتي ميگويند؛ دورة سازمان يافته و ارتباطات جواني در واقع پست مدرنيسم اصولاً تلفيقي گزينشي هر سنت با سياق پيش از خودش ميباشد، هم ادامة مدرنيسم است و هم فراتر از آن رفتن. ظاهراً مفهوم پست – مدرنيسم را اولين بار نويسندهي اسپانيايي، فدريكودرانيس به سال 1934 در اثرش به نام «گزيده شعر اسپانيولي و هيسپانو آمريكايي» بكار برد و تمامي نظرهاي منتقدان و نشستهاي افراد از جمله گامبريج، هويسين، ويليام باروز و فولر در مورد پست مدرنيسم اينست كه با وجود رشد و حركت پيوستة آن دستكم تا زماني كه متوقف نگردد، هيچ پاسخ قطعي براي آن وجود ندارد.
مدرن وليت – مدرن (مدرنيسم):
آيين حاكم مدرنيسم در معماري را ميتوان بهبودي عملگرا ناميد كه اعتقاد آن «كار بيشتر با امكانات كمتر» بود همانطور كه با كمينستر فولر ميگفت؛ و اينكه مشكلات اجتماعي به آهستگي از بين خواهند رفت. به نظر ميرسد پيشرفت فني در حوزههاي محدودي نظير پزشكي اين باور را كه هنوز براي ليت – مدرنيستها معتبري ميباشد تأييد ميكند.
بنابراين معماري مدرن را سبكي جهاني و بينالمللي دانست كه از واقعيت ابزارهاي سازهاي جديد و مطابق با جامعة نوين صنعتي به پا خاست و هدفش دگرگون سازي جامعه هم در مذاق وهم در ساختار اجتماعيش بود اما در اين مدرنيسم چيزي خلاف قاعده وجود دارد كه هم بسيار غالب است و هم منتقدين آنرا فراموش ميكنند و آن اينكه با مدرنيستهاي رايج در فلسفه و ديگر هنرها كاملاً متضاد است چون آنها اصلاً خوش بين و ترقي خواه نيستند و بالاخره در بسياري نشستها هنرمندان گيج شده بودند كه آيا حامل پست مدرنيسم هستند يا مخالف آن؟
پست مدرنيسم در معماري واقعبين و در تفكر اجتماعيش تكنوكرات است و از حدود 1960 بسياري از باوراه و ارزشهاي سبكي مدرنيسم را به شيوهاي تشديد شده در جهت احياي يك زبان نارسا (يا كليشهاي شده) در خود جاي داده است.
پست مدرنيسم
پست مدرنيسم همانند مدرنيسم، در هر هنري داراي انگيزهها و چارچوب زماني متفاوتي است. براي نخستين بار درج آن در ضمير ناخودآگاه معماري بر عهدة جوزف هادنات همكار والتر پيوس در هاروارد بوده است به هر حال او اين واژه را در عنوان مقالهاي در 1945 به نام «خانة پست – مدرن» بكار برد اما آنرا در متن مطرح نساخت و در تعريف آن مجادلهاي ننمود در آن زمان افرادي چون رالف ارسكين، رابرت وينتوري، لوسين كرول، برادران كرير و تيم تت همگي از مدرنيسم جدا شده، در جهات مختلف به راه افتاده بودند تا اينكه چارلز جنكز پست مدرنيسم را ايهام تعريف كرد در واقع ايجاد پست مدرن به علت شكست معماري مردن در ايجاد ارتباط موثر با مصرف كنندگان نهاييش از دست داد و از سوي ديگر مدرنيسم نتوانست پيوندهاي مؤثري با شهر و تاريخ برقرار سازد و تنها راه حل پست مدرنيسم بود، كه معماري حرفهاي و مشهوري كه بر پاية فنون جديد وقالبهاي قديمي استوار باشد و در اين سبك جديد بايد تكنولوژي معاصر را با توجه به واقعيتهاي اجتماعي كنوني به كار گيرند به دوش كشيدن چنين مسئوليتهايي، آنها را به راحتي از احياگران يا سنتگرايان جدا و اين نكتهاي قابل توجه است، زيرا سازندة زبان دورگه آنها، سبك معماري پست – مدرن ميباشد به هر حال تمامي آفريدگاني كه ميتوان آنها را پست مدرن ناميد، قسمتهايي از يك حساسيت، كنايه، تقليد، جابهجايي،پيچيدگي، گلچين كردن، واقع بين يا هركدام از اهداف و شيوههاي معاصر ميتواند باشد در واقع پست مدرنيسم با دو معنايي ضروري عجين شده: ادامة مدرنيسم و فراتر از آن رفتن. بي شك انگيزة اصلي تولد معماري پست مدرن، شكست اجتماعي مدرن بود در 1968 طبقات يك برج مسكوني در انگليس به نام رونن پونيت به علت نارساييهايي كه به آن نام «شكست مجتمعها» داده شده است با يك انفجار پايين آمد در 1972 بسياري از بلوكهاي مسكوني نواري بعمد در پروئيت ايگو، سن لوييس، منفجر شدند. با شروع نيمه دوم دهه هفتاد، اين انفجارها روشي كاملاً معمول در برخورد با شكست روشهاي ساختمان سازي مدرنيستي شدند: قطعات پيش ساخته ارزان، فقدان، حريمهاي شخصي» و مجتمع مسكوني بيگانه با انسان. «مرگ» معماري مدرن و ديدگاه آن نسبت به پيشرفت كه براي مشكلات اجتماعي راهحلهاي فني ارائه ميداد، به شيوهاي روشن بر همگان روشن شد. به همان اندازه نابودسازي بخش مركزي شهر و بافت تاريخي بر توده مردم روشن بود و بار ديگر بايد بر اين انگيزههاي مردمي و اجتماعي تأكيد ورزيد. ولي در هيچ موردي به غير از معماري مرگ مدرنيسم از جمله در نقاشي، فيلم، رقص يا ادبيات آشكار نبوده است.
اومبرتواكو اين كنايه گويي يا ايهام را اينگونه توضيح ميدهد: «من بر خورد پست – مدرنيسم را اينگونه ميبينيم كه مردي زن بسيار با فرهنگ و تربيت شدهاي را دوست دارد و ميداند كه نميتواند به او بگويد: من تور را ديوانه وار دوست دارم. زيرا ميداند كه آن زن ميداند (و اينكه آ ن زن ميداندكه او ميداند) در واقع استرلينگ ميگويد ما در جهاني پيچيده زندگي ميكنيم كه در آن نه ميتوان گذشته و زيبايي مرسوم را انكار كرد و نه حال و واقعيت اجتماعي و فني امروزي را. مدرنيسم تا حدودي در توليد انبوه مسكن و ساختن شهر شكست خورد، زيرا در ايجاد ارتباط با ساكنان و مصرف كنندگانش كه ممكن بود از اين سبك خوششان نيايد و يا نفهمند كه چه ميگويد و حتي بايد چگونه از آن استفاده كنند ناتوان ماند. از اين ر وتعريف اصلي پست – مدرن همانند رابرت و نتوري،هانس هولاين، چارلز مور، رابرت استرن، مايكل گريوز و ارا تا اسيوزاكي نمونههاي قابل ذكير هستند كه نمادهاي مشهور و نخبه را در كارهايشان براي دستيابي به نتايجي كاملاً متفاوت بكار ميگيرند و سبكهايشان اساساً دو رگه است. سادهتر عرض كنم كه براي مثال نردههاي قرمز و آبي راه پلهها و رنگآميزي تند موردپسند جواناني است كه به موزه ميآيند، به تعبيري شبيه كاپشنها و موهاي بلندشان است. اينجا كثرت گرايي كه اغلب در توجيه پست – مدرنيسم بكار رفته است، واقعيتي ملموس است. در واقع كثرت گرايي به تعبيرها جامعه شناس هربرت گنز براي مذاق فرهنگهاي متفاوت و ديدگاههاي مختلف نسبت به يك زندگي خوب، طراحي كند و افرادي نظير لئون كرير ميل بازگشت به گذشته بسيار خلاق و مثبت است زيرا بيانگر اين است كه اگر شهري مدرن با خيابنها گذرگاههاي طاق دار،درياچهها،و ميادين سنتي ساخته شود چگونه خواهد شد: نظر خيابان ونيز براساس اينگونه دانشهاي علمي شهرسازي است كه از او يك پست مدرنيسم ميسازد.
فصل چهارم؛ اصول طراحي در معماري معاصر
-نقش طراحي در ساخت و ساز
1)وضعيت معاصر
2) اهداف
-اصول طراحي و مشخصههاي معماري
1)مقايسه و تفاوت اصول و مشخصهها
2)اصول عقلي
3)اصول سمبوليك
4)اصول روانشناسي
5)اصول، مشخصهها و مراحل طراحي
6)اصول و روشهاي معماري
7)مشخصهها و اصول معماري معاصر
وضعيت معاصر: توسعه يك مفهوم طراحي بوسيله مجموعهاي از فاكتورهاي مؤثر (اصول طراحي) تعيين ميشود. در قرون گذشته تاريخ معماري، مشخصههاي كيفي (تئوريهاي معماري) به صراحت وضع شده و تأثير آنها برفرم به روشني در قالب عبارات دقيق بيان شده است برخي از مفاهيم فراگير اخير كه در معماري خلاق استفاده ميشود، در آغاز قرن بيستم به وسيله گروههايي چون نهضت دي اسينگل و ارائههايي از مفهوم ساختمان عملكردي مانند هاگومارينگ يا هانس شارون و افرادي مانند گانودي يا لكوريوزيه شكل گرفت كار آنها عمدتاً بر مبناي تئوريهايي استوار بود كه حتي امروز هم مورد بحث و جدل ميباشد.
بحثهايي در خصوص اصول طراحي و معماري بعد از وقفهاي كوتاه، مجدداً در چند سال اخير نزج گرفته است. مثلاً چارلز جنكز از نوعي شيوه طراحي براي رسيدن به يك معماري دورمزي صحبت ميكند. اكثر كساني كه در حال حاضر داراي مقالاتي در اين باره هستند به فرهنگ، تاريخ معماري و هنر توجه ويژهاي دارند. اين ايدهها به عواملي وابستهاند كه دورة معيني را تحت تأثير قررا ميدهند شرايط اجتماعي، فرهنگي، سياسي و يا اقليمي اين عوامل را تعيين ميكنند. تئوريهاي مربوط به معماري و علوم وابسته به آن با ويترولوس آغاز شد، بيش از دو هزار سال است كه وجود دارند. فرم و تكنولوژي به كرات به عنوان ظرفيت خلاقه تعبير شده و سمبل عملكرد ساختمان محسوب ميشد. در اين روند فرم بارها به عنوان بيان كننده هنر زيبا مجزا شده و در مقابل علم و تكنولوژي قرار گرفت. مثلاً فيلپ جانسون دوست و شاگرد ميس و اندرو به اين سئوال كه آيا معمار بايد براي طراحي با جامعه شناس مشورت كند؟ پاسخ ميدهد: شما را به خدا نه، آنها نميدانند يك شهر چگونه ساخته ميشود. تنها هنرمندان اين را ميدانند. امروزه اظهاراتي از اين قبيل براي ارضاي خودپرستي افراد و يا نشاني از مدينه فاضله بكار ميرود اما در عين حال بطور واضح مسئله غامض حدود وظايف و فعاليت معمار را تشريح ميكنند. يعني ارائه تعريف روشني از عملكرد معمار در هنگام طراحي به وسيله افرادي كه در زمينههاي ديگر برنامهريزي فعاليت دارند تقريباً غير ممكن است. هاينريش لكوتز همين مشكل را در گفتگو با هانس كامرز زماني كه در باره شركت نمودن الكساندر ميتچرليچ در كميسيون برنامهريزي و تعريف مناسب روند معماري صحبت ميكرد يادآور شد. مادامي كه رشتههاي تخصصي ديگر بتوانند برخي مسائل را براي معماران ارائه و تحليل كنند، با نحوة تفسير خويش از آن مسائل خصوصاً با آن ابزار معماري كه به عنوان راه حل پيشنهاد ميكنند، بدعت و تصوراتي را پايهگذاري ميكنند كه بطور ذاتي داراي تناقصهايي است. در اين مورد هيچ قانون مشخصي كه معماران بتوانند بدان عمل كنند وجود ندارد. طبق نظرات گرهارت لاج تئوريهاي جديد ديگر خود را زياد به هنر صرف تكنولوژي صرف و توليد صرف وابسته نميكنند اما حداقل در جزئيات به ارتباط جامع انسان و محيط وابستهاند اهميت اصلي اين نوع وابستگيها در طراحي و اجراي معماري، در وهله اول مربوط به تصميمگيري براي تعيين اهداف مطلوب فني،اقتصادي، اجتماعي و در مرحله دوم يافتن ابزار كافي براي طراحي و ساخت و سازميباشد. در بحثهاي چند سال اخير، معماران نتوانستهاند براي استفاده كنندگان، محيط كار و يا محيط مسكوني استاندارد و با كيفيتي ارائه نمايند. نمونههاي معماري معاصر با مفاهيمي مانند تك نوائي يا معماري غير انساني همراه است و معمار در مقابل تمام نتايج منفي اين گسترش مسئول است. در دهة 1960 پيشرفتي موازي در ادبيات معماري شامل اصول بنيادي آن حوزة فعاليت و روشهاي اجراي معماري و طراحيهاي مرتبط ديگر صورت گرفت. طراحي معماري بصورت اصولي و بهينه با روشهاي فني و عملكردي قابل تكرار توسعهاي دوباره يافت رشتههاي جامعه شناس روان شناس و علوم ديگر سعي ميكردند تا به معمار صورتي انساني بدهند اصطلاحاتي مانند مشاركت استفاده كننده مقياس مناسب و لزوم ارتباط بيشتر بين استفاده كننده و معمار نوعي احساس ناامني ايجاد كرد و او را در مقابل نيازهاي جامعه قرار داد. اين مسئله از يك طرف ارتباط بين علوم مختلف را دچار مشكل نموده و از طرف ديگر معمار را در مرحله برنامهريزي و طراحي به خود واميگذارد. يعني زماني كه معمار در مشكلات برنامهريزي غرق ميشود هيچ كسي قادر به ارائه طريق نيست. در اين هنگام معمار صرفاً ميتواند با استفاده از تجربيات گذشته خود از شكستهاي بعدي جلوگيري كند. بايد مقررات فني ساختماني را رعايت نموده به علاوه به نيازهاي بهرهبرداران و ويژگيهاي يك فرم معماري و ملزومات ويژه يك پروژه ساختماني خاص نيز توجه شايسته معطوف نمود علاوه بر اين ممكن است بين معمار و كارفرما سوء تفاهم پيش آيد، مگر آنكه معمار منظور خود را بصورت واضح و بدون ابهام تدوين و ارائه كند.
3-1-اهداف:
در تجزيه و تحليل نمونههاي واقعي معماري معاصر، ميتوان هدفهاي متفاوت و حتي متناقضي را تشخيص داد. در تجزيه و تحليل دقيقتر ميتوان فرمها و عناصر ساختماني كه توسط معماران براي دستيابي به اهداف خاصي استفاده شدهاند را نيز تشخيص داده بنابراين اهداف و ايدههايي كه معماري معاصر را تعيين كردهاند مسائلي كه بصورت بالقوه توسط معماران قابل حلاند و ابزار معماري كه در دسترس معمار براي واقعيت بخشيدن به ايدهاش وجود دارد، را ميتوان تعيين كرد در ابتدا مهم نيست كه آيا تعريف دقيق اهداف در هر زمان معين ممكن است و يا چه نوع ارتباطي بين يك ايده و يك فرم معماري با يك مسئله معين وجود دارد تلاش شده اصولي تهيه شود تا ارتباط بين اهداف و واقعيت آنها را در فرم ساختماني تشريح كند. مانند اصولي كه توسط HoAi شرح داده شده است ماده 15، بندهاي 2 و 3 عملكرد اصلي برنامهريزي اوليه را اينطور تعريف ميكند:
1-تحليل اصول 2-تعيين اهداف (تعيين مرز بين اهداف) 3-تنظيم فهرست اهداف مربوط به برنامهريزي (اهداف برنامه) 3برنامه ريزي طراحي (طراحي سيستم و ملحقات) مانند اصول اجرائي، جزئيات برنامهريزي (تنظيم دقيق مرحله به مرحله) رعايت مقررات و شرايط برنامهريزي شهري، فرم عملكرد، تكنولوژي، فيزيك محيطي، انرژي، اقتصاد، زيست شناسي و بوم شناسي.
كار اصلي معمار به روشني در اين عبارت تعريف شده است براين اساس وظيفه معمار ادغام اهداف و خواستههاي متفاوتي است كه ساختمان براساس آنها شناخته ميشود و نيز پيشنهاد راهحلي كه با ابزار معماري موجود قابل اجراء باشد براي هر مسئله در ساختمان يك راه حل پيشبيني ميشود، بدين معني كه هر ساختمان بتواند اهداف، خواستهها و ايدههاي اصلي را در تماميت فرم خود منعكس نمايد. يكي از اهداف اصلي اين بررسي، تشريح نمونههايي از پياده كردن هدف براي طراحهاي آينده و تعريف اين اهداف در واقعيت اجرايي مطابق با سيستمهاي مختلف طراحي و سبكهاي معين است تحليلهايي اين چنين به ندرت يافت ميشود. تعريف يك نوع خاص معماري براساس فهرست اهداف طراحي و برنامهريزي مرتبط HoAi و با توجه به اطلاعات (ترسيمات قدم به قدم) (HoAi) صورت گرفته است. چنين نمونههايي ميتواند پايه و محركي براي استخراج مفاهيم مختلف برنامهريزي جديد باشد. براي نشان دادن تنوع و گوناگوني معماري معاصر و جنبشها و شيوههاي اصلي آن نمونههايي در محدوده معماري مدرن انتخاب شده است در معماري معاصر آغاز دهه 1970 به علت رخدادها و پيش رقتهاي ذيل به عنوان نقطه عطفي محسوب ميگردد. 1در شروع اين دهه مباحث نظري معماري توسط روبرت ونتوري در كتاب «پيچيدگي و تناقص در معماري» و به همراه دنيس اسكات براون در كتاب «يادگيري از لاس وگاس» خلاصه و بازنگري شد در اين فرايند مبنايي براي معماري به ظاهر جديد سمبوليزم كشف شد كه معماري را حامل تصورات و تعابير قابل ارتباط ميسازد. مؤلفين بر اين عقيدهاند كه فرم و معني معماري را نبايد صرفاً با مفاهيم تجريدي هنري مانند كيفيت و اصليت بلكه با تصاوير و علائمي معمولي كه هركس بتواند آنها رابفهمد ارزيابي نمود. حتي اگر از نظر زيبائي شناسي از جاي ديرگي اقتباس يا كپي شده باشد. مانند فرودگاه لاسوگاس كه صريحاً به عنوان نمونه ذكر شده است. در اين ارتباط تنها فونكسيوناليستها نبودند كه خود را در معرض دفاع و تئوري معماري سمبوليك ميديدند. 2طبق نظر لكوتز دومين نشانه اين نقطه عطف كشفي است كه در چند سال اخير حاصل شد. ما بايد تمام ساختمانهاي جديد را تا حدودي زياد مرتبط با محيط آنها بدانيم زيرا معماري، بوم شناسي است! اطمينان بيش از حد معماري مدرن تا آنجا پيش رفت كه بخش اعظمي از تأثيرش روي محيط اطراف ناديده گرفته شد.
حركت به سمت حفظ بناهاي تاريخي، گوياي مشاركتي گسترده در اين تغيير نگرش است مفهوم ساختمانهاي هماهنگ يا كامل كه توسط حميزامترلينگ در بازسازي شهر بيان شد سئوالي را براي كل معماري فونكسيونل مطرح كرد. 3چارلز جنكز در كتاب زبان معماري پست مدرن به صورتي واضح پيش رفت معماري مدرن را بررسي ميكند، وي به شكل زيبايي مرگ معماري مردن را تحليل كرده سپس قالمي براي گزينش معماري «پست مدرن» فراهم ميكند. جنكز از حركت كنوني به سمت درهم و برهمي و التقاطگري دفاع ميكند و نتيجه ميگيرد اين حركت نوعي از معماري را گسترش ميدهد كه با سبكهاي هشتاد سال پيش نئوكوتين آن ونتوادوارد در انگلستان شباهت دارد به نظر او اين التقاط گري راديكال برخلاف معماري مدرن چند بيناني است. چنين اعتراض مصممي به معماري مدرن و تمايل نسبت به ائتلاف سبكها پيش از اين سابقه نداشت 4 علاوه بر تغيير در درون معماري مدرن آغاز دهه 1970 از نظر يك رويداد بيروني قابل توجه است كه به همان نسبت در نقطه عطف بودن آن مؤثر است. ايدهها و مفاهيم گونهاي معماري نو و آرمانگرا براي ساختمانهاي جديد بار ديگر با علاقه خاصي در نقشههاي معماري پديدار شد. شهرها كاملي با اين شيوه گرافيكي هنر ارائه شدند. فريبندگي اين نوع ارائهها اين اميد را بوجود مآورد كه بتوان با معماري محيط مناسبتري را فراهم كرد. پلانما، جزئيات و پرسيكتيوهايي كه توسط پيتر لوك در گالري لندن به نمايش درآمد و براي فروش عرضه شد و كارهايي با نمايش گرافيكي معقول مانند ايدههايي خودگراها و كارهاي لتوراب كرير ما را متقاعد كرد كه ديد معماري محدودي را به پذيريم نقشههاي هنري و با معني معماري در كانون توجه مباحثات معماري قرار گرفت. بخش تحليلي اين كتاب محدود به بحث روي اصول طراحي و واقعيتهاي معماري مورد استفاده در نمونههايي از معماري معاصر كه معرفي دهه 1970 باشد، نيست. تأثير مباحثات امروز بر معماري را احتمالاً مورخان در سال 2000 ارزيابي كردهاند به جرأت ميتوان گفت كه نتيجه اين توضيحات براي نسل بعدي معماران قابل استفاده خواهد بود. اين بدين معني است كه فقط در آينده ميتوان نتايج، اهداف، ايدهها و تلاش معماران امروز را به تصوير كشيد در عين حال لازم است كه معماران امروز اهداف و راه حلهايي به معماران فردا تحويل دهند. اين علت تحليل نمونههايي است كه توسط معماران امروز ترسيم شده است.
مراحل تجزيه و تحليل
1-شرحي بر نقش طراحي در ساخت و ساز، تئوريها در معماري، مفاهيم و تعريفها
2-تحليل نمونههايي از معماري معاصر كه براساس اهداف طراحي يا ايدههاي طراحي آنها و مقايسه با راهحلهايشان در اجرا انتخاب شدهاند.
3-مقايسه اهدافي كه راهنماي معماري حال حاضر هستند. مشخصههاي ابزار معماري (عناصر طراحي كه براي حل مسئله در اختيار معمار قرار دارد)
مقايسه و تفاوت اصول و مشخصهها
در صفحات قبل مجموعهاي از مشخصههاي معماري و اجراي واقعي آن با تحليلهايي از اصول متداول نشان داده شد. با مراجعه به ساختمانها و پروژههاي انتخاب شده گزيدهاي از مفاهيم، ايدهها و مدلهاي واقعي براي معماري حال و آينده بدست ميآيد براي فهم بهتر در صفحات بعد برخي از اين مشخصهها را در روند طراحي بررسي ميكنيم.
همانطور كه قبلاًنوشته شد، مشخصههاي معماري را ميتوان بصورت نوشته،نقشه و مدلهاي سه بعدي نشان داد درك يك محيط مصنوع به زبان مواد و مصالح واقعي همواره با نقشه، اسكيس و يا مدل صورت ميپذيرد. هر كدام از نقشهها يا آمكيسها داراي تعداد زيادي اصول و نقطه نظرات مختلف است. از اين رو در صفحات بعد يكسري عناصر طراحي و مشخصههاي معماري براي استفاده در كارهاي آينده بصورت گرافيكي ارائه ميشود. اين نمايش شماتيك عناصر طراحي گزيدهاي از راهحلهاي ممكن را بصورت اسكيس (كه زبان طراحي معماري است) به شما عرض ميكند در اين فرايند سعي شده است تا با ابزار معماري، مسائل فضا، هندسه،چيدمان و تناسبات و به همان نسبت مسائل جامعهشناسي و روانشانس به تصوير كشيده شود. عناصر طراحي، كوچكترين واحد واقعي را در «سنتز» يك مفهوم طراحي نشان ميدهند. اين عناصر، متسقل از نوع استفاده ساختمان، و يا معمارشان بوده و صرفاً براساس مشخصههاي معماريشان انتخاب شدهاند مشخصههاي معماري و عناصر طراحي مربوطه ذهني هستند آنها گزيده كوچكي از تعداد خيلي زيادي هستند كه ميتوانستيم در اين مجموعه بگنجانيم، عناصر طراحي ميتواند به طراحات در توسعه ايدههايشان كمك كند. اگرچه براي اجتناب از اقتباسهاي بدون تفكر و تفسيرهاي غلط از حركتها و سبكهاي هر دوره شناخت مناسبات مشترك اهداف مكتوب و ارائه آنها در طراحي و حتي اجراء اهميتي اساسي دارد. طبق نظر جويديك ميتوان مشخصهها را به شيوههاي مختلف مانند كيفي، كمي، مجرد و غيره طبقهبندي نمود بعد از محدود كردن اين مجموعه مشخصههاي معماري برخي از سبكها و روشهاي دهه اخير مشاهده ميشود. كه تقريباً تمام دستهبنديهاي اهداف و اصول ذاتاً كيفي هستند. جنبههاي كمي تنها اثر ضعيفي بر مفاهيم طراحي ابداعي يك معماري نو دارد. علاوه بر اين مشاهده ميشود كه مشخصههاي كيفي سه دسته هستند: 1مشخصههاي عقلي 2مشخصههاي روانشناسي 3مشخصههاي سمبوليك. اين تقسيم نتيجه طبيعي دستهبندي اصول است كه براي دستيابي به اهداف قلي، سمبوليك و روان شناسي همكاري ميكنند، بطور عجيبي اين تقسيمبندي سه گانه با آن پيشنهادي كه در سال 1938 توسط فريتزشومافر براي طراحي ساختمان ما ارائه شد مطابقت ميكند: تأثيراتي مربوط به عقل احساس و روان. مطابق اين تقسيمبندي مشخصههاي مختلف به سه دسته اصول مختلف اختصاص دارند.
اصول عقلي: اصول عقلي عملكردمان را توصيف ميكند كه داراي هدف و منظوري عقلي هستند مانند يك آرايش هندسي و واحدهاي مرتبط در تقسيمبندي حجم ساختمان تناسب عناصر در مطابقت با مقياس انساني و يا تناسب و ارتباط عملكرد ساختمان با انتخاب سيستم ساز اصولي عقلي با عناصري اجرا ميشوندكه ذاتاً عقلي هستند و يا از منطقي خاص تبعيت ميكنند مانند: تقسيمبندي اسكلت ساختمان، رفترا تعيين شده فضاها، سازماندهي هندسي سطوح و فضاها، سيستمهاي سازه تناسبات ابعاد فضاها و غيره در مجموع اصول عقلي جنبههاي واقعاً جديد را شامل نميگردد.
اصول سمبليك: اصول سمبليك شامل موضوعاتي است كه بر مباحثات فعلي معماري پست مدرن حكم فرماست. شوماخر در باره اين دست ميگويد انتقال دهنده يك حقيقت هنري و يك نيروي ادراكي. سبكهاي معاصر نشان ميدهد كه اين اصول نياز به توجه بيشتري دارند و منتقدين نهضت مدرن نيز نسبت به عدم استفاده از مستندات گذشته در اين حوزه اظهار تأسف كردهاند. تناسبات، ريتم ابعاد، تزئينات، رنگ، روشنايي و ارتباط بين فضا و مواد و مصالح از جمله مشخصههايي هستند كه با آگاهي نسبت به نقش تاريخيشان دو باره مورد توجه ويژه قرار گرفتهاند.
اصول روانشناسي:تركيب اصول عقلي و سمبوليك و اجراي آنها بطور منطقي ما را به سوي توجه بيشتر ب هاثرات روانشناسي هدايت ميكند براي توضيح بيشتر اين اصول ميتوان جنبههاي روانشناسي را نتيجه تأثيرات زندگي دستهجمعي بر معماري محسوب كرد مثلاً در دهة 1960 تاكيد خاصي بر نقش استفاده كنند و دخالت او در فرآيند طراحي وجود داشت انتظار ميرود تا فضاهايي كه مطابق اين اصول ساخته ميشوند، بتواند تماسهاي اجتماعي را ترغيب كند، مانند تعيين محل مسيرهاي عمومي در ساختمان، مجموعه اصولي تعريف گرديد كه به استفاده كننده اجازه دخالت در مراحل اوليه طراحي ميداد تا فضاهايي براي خلاقيتهاي فردي و تحريك تخيلهاي شخصي ايجاد نمايد. اين اصول مرزهاي مشخصي ندارد و همواره يكديگر را تحت تاثير قرار ميدهند. تجزيه و تحليل طرحها نشان ميدهد كه در دورة بين سالهاي 1945 تا 1960 معماري صرفاً تحت تأثير ملاحظات عقلي بوده و تنها چند دهه است كه جنبههاي روانشناسي و يا سمبوليك نيز مورد توجه قرار گرفته است. اين اصول مدون در تمام مراحل طراحي معماري داراي اهميت يكساني نيستند. در صفحات بعد براي هر اصل، مشخصههاي معماري خاصي خود و همچنين مراحل طراحي كه ارتباط با اين اصلو دارند ذكر ميشود.
اصول، مشخصهها و مراحل طراحي
با مطابقت اصول و مشخصهها روشن ميگردد كه عناصر طراحي خاص در مراحل گوناگون طراحي اهميت دارند. عناصر طراحي حتي در يك مرحله از طراحي نيز بايد در نظر گرفته و استفاده شوند. برخي اصول منحصراً در يك مرحله طراحي مثلاً برنامهريزي شهري تأثير ميگذارند نيازها و تأثيرات فضاسازي حاصل از آنها مانند وابستگي فضاها و ساختمانها به وسيله يك رشته وقايع كه مكانيهايي را يادآوري ميكنند و يا مشخصههاي فضايي خاصي را تعيين ميكنند ميتواند بطور گستردهاي در مرحله برنامهريزي شهري تعيين شوند اين جنبهها در فرآيند طرايح براي تدوين اهداف برنامهريزي شهري اهميت خاصي دارند و مشخصههاي معماري مناسبي براي شكل دادن به تشكيل دهنده خيابانها، عناصر مختلف مبلمان شهري و نظاير انها هستند. طراحي جز نياتي كه از اين اصول حاصل ميشوند و تأثير آنها بر طراحي فضاها در مرحله بعد يعني در مرحله تكميل جزئيات قرار ميگيرند از طرف ديگر اصولي هستند كه تأثيرات آنها در چند مرحله ادامه دارد و فرايند طراحي بايد با مشخصههاي مختلف در چندين مرحله انجام شود، مثلاً در اجراي اصل ايجاد يك غناي فرعي لازم است كه مشخصهاي مناسب در چند مرحله طراحي مورد توجه قرار گيرد بطور مثال در مرحله برنامهريزي شهري با بكارگيري هندسي عناصر متغير ساختماني در مرحله طراحي پروژه با اجتناب از فرمهاي فضايي راست گوشه و در مرحله تكميل جزئيات با افزودن عناصر معماري مجزا، براي عملكرد، كاربرد و سازه اين نوع اصول طراحي ميتواند با زنجيري تقريباً منطقي از وابستگيهاي متقابل در چند مرحله طراحي به درجات مختلف استفاده شوند اين فرايند نشان داده است كه ميتوان اصول را با در نظر گرفتن ملاحظات علمي و نظري در يك رشته يا توالي منطقي از مراحل طراحي بكار برده اگرچه تنها تعداد بسيار محدودي از اصول را ميتوان اينطور بكار برد. با وجودي كه محدوديت خاصي براي مراحل طراحي مختلف و اصول طراحي ويژه آنها وجود ندارد ولي تعداد زيادي از اصول در يك يا حداكثر دو مرحله طراحي متمركز شدهاند. در فرآيند طراحي واقعي، وابستگي يا انتخاب مشخصههاي معماري مناسب در ارتباط با اصول طراحي مطلوب، اهميت فراوان دارد. تجزيه و تحليل نشان داده است كه نوع اصول (عقلي، سمبوليك يا روانشناسي) تأثيرخاصي روي تكرار آنها و يا اختصاص آنها به مراحل مختلف طراحي ندارد. براي اجراي هر اصل مشخص شيوههاي ساخت و ساز مختلفي در دسترس معمار قرار دارد نمايش عناصر طراحي حاصل از اصول روانشناسي محدود به آنهايي است كه ميتوان با اسكيس به تصوير كشيد و در فرآيند طراحي تفهيم كرد. براي اجتناب از سوء تفاهم بايد تاكيد كر كه بيشتر اطول روانشناسي صرفاً به وسيله يك عنصر طراحي تعيين نشده بلكه مجموعهاي از روابط و وابستگيهاي بين عناصر مختلف تعيين ميشوند.
اصول و روشهاي معماري
در دورههاي مختلف معماري همواره عوامل اجتماعي، سياسي و جامعهشناسي، حركتها و شيوههاي خاصي را تحت تأثير قرار ميدهد. بر اين اساس در اواسط قرن نوزدهم، فنآوري انقلابي توليد فولاد حركت جديدي در معماري بوجود آورد كه از اصول جديد و ناشناخته سازة شرچشمه گرفت در ده 1920 با بحثهاي مستمري كه در باره مسائل و مشكلات زندگي جمعي در آپارتمانها و ساختماني بلند وجود داشت و با نپذيرفتن سبك التقاط گري، مسيرهاي جديد در معماري حاصل شد. برخي از اين ايدهها در سالهاي بعد اهميت خود را از دست دادند يا در مسيرهاي اشتباه قرار گرفتند اما برخي ديگر مانند مكتب فرنكيسوناليسم يا سبك معروف بينالمللي تا چند دهه بر حركتهاي جهان معماري احاطه داشتند همه اين حركتها و شيوههاي مختلف ونو، تحت تأثير عوامل متعددي كه غالباً متناقص بودند قرار داشتند. جدول تطبيقي اصول و مشخصهها نشان داده است كه مشخصههاي نمونههاي معماري مختلف همانطور كه قبلاًذكر شد مثالها ميتواند در سه نوع طبقهبندي شود (عقلي،سمبوليك، روانشناسي). شيوةهاي نو در معماري قوياً تحت تاثير عوامل متعدد هستند و بندرت ميتوان يك هدف طراحي منفرد و غالب را نشان دهد. اگر شخصي خطوط و مراحل مختلف هر حركتي را براي يافتن سرچشمههاي و نقطه شروعشان دنبال كند با حذف آگاهانه جنبههاي حاشيهاي،ضرورتاً آنها را به سه طبقه اختصاص ميدهد. اين سه طبقه همان اهداف عقل، سمبوليك و روانشناسي هستند. مثلاً توسعهسازههاي فولادي و بتن آرمه در قرن نوزدهم، نتيجه ملاحظات عقلي آغاز در دورة صنعتي سازي بود، جنبههاي مشابه، يعني مشخصههاي عقلي، توسعه سازههاي فولادي وساختمانهاي بلند را در مكتب شيكاگو اول تعيين كردند. مفهوم فونكسيونال معماري نيز براساس استنباطهاي غالباً عقلاني خالص، از جنبههاي مختلف فرم و نهايتاًطراحي و فضا بدست آمد. اگر كسي استدلالهاي اصلي مكاتب ديگر معماري را بررسي كند. مشاهده ميكند كه كاهش آنها به يك جنبه كه معمولاً سرچشمه تمام آنهاست ممكن خواهد بود با حذف حاشيهها ميتوان نشان داد كه روشها و حركتهاي مختلف معماري تقريباً از اواسط قرن نوزدهم به بعد نيز ضرورتاً در سه مشخصه عقلي، سمبوليك و روانشناسي طبقهبندي ميشوند. اين دياگرام تسلسل تاريخي مكاتب مشخص و پيشگامان آنها و همچنين ارتباطشان با اصول مقتصي را نشان ميدهد. اين تلاشي است براي نمايش زماني كه هر حركت معماري توجه ويژه و اهميت خاصي به خود اختصاص داده است. همچنين سعي ميكند تاريخ اجراي ساختمانهاي مشخص و فهم (يا افزايش تعداد ساختمانهاي طراحي شده بر حسب فرمهاي مشخص يك سبك) را نشان ميدهد. در اين دياگرام تغيير و توالي حركتهاي مختلف معماري اهدافشان شروع وخاتمه (حداقل پايان بحثهاي واقعي) آنها با منحنيهاي مناسب نشان داده شده است. استفاده از منحنيها نشان دهندة اين مطلب است كه بخشها معمولاًبه صورت موج ظاهر ميشوند تا اواسطي اين قرن اصول عقلي و سمبوليك تقريباً به فاصلههاي معين تغيير كردهاند. تا سال 1940 بحث موثري دربارة تأثير روان شناسي فرم معماري بر درك و هوشياري انسان وجود نداشت. در اين موقع بصورت همزمان هم شدت بحثهاي مربوط به شيوههاي مختلف كاهش يافت و هم اهميت آنها رو به افول نهاد تقريباً تا دهه 1950 فازهاي مختلف در ريتمي تقريباً منظم تغيير كردند و به نحوي شگفتانگيز، فازهاي مختلف براي همان دوره زمان استمرار داشتند. تنها از اين زمان به بعد اين تغييرات شتاب گرفته و در همين زمان كوتاه در بحثهاي مختلف استمرار داشته و تا امروز دقيقاً به موازات مسائل معماري معاصر ادامه يافت مقايسه تطبيقي دورههاي مختلف در معماري حال و وابستگي آنها به اصول مختلف طراحي، هم تغييرات به وقوع پيوسته را نشان ميدهد و هم وابستگي بيانهاي متنوع را با يكديگر. اگر براي منشأ زماني اصول طراحي يك طرح، اهميت قايل بود ميتوان بسياري از طرحها را به مبدأ خاصي از تاريخ نسبت داد. آنها تصاوير و فرمهاي معماري يك نقطه خاصي از زمان را منعكس ميسازد.
مشخصهها و اصول معماري معاصر
تجزيه و تحليل اصول طراحي و مقايسه بين مشخصههاي معماري و اجراي آنها در ساختمانها با استفاده از چند نمونه مربوط به گذشته خيلي نزديك اجازه به يك نتيجهگيري جامع و معتبر نميدهد. مسائل معماري معاصر و راهحلهاي آن در تعداد كمي از پروژههاي اجرايي براي ترسيم نتايج يا اثرات قابل پيش بيني در آينده خيلي تيتروار ميباشد. اگر چه با انتخاب كردن و محدود شدن به چند معمار تيپ كه از اهداف مختلفي تبعيت ميكنند نيز ميتوان تغييراتي را كه در طول دهه اخير به وقوع پيوسته است نشان داد تقسيمبندي اصول گروههاي مختلف تعداد و تكثر تقريباً ناشناختهاي از مفاهيم مختلف و حتي متضاد را براي تحقق معماري منعكس ميكند. اهداف تقريباً كلاسيك اصول عقل و سمبوليك ذاتاً به وسيله طيف وسيعي از اصول روان شناسي گسترش يافته است. تأثيرمعماري و فرمهاي معماري بر هوشياري انسان بيشتر معلوم شده است.
استفاده كنندگان از طريق برنامههاي مناسب طراحي و مفاهيم طراحي براي دخالت در طراحي محيطشان تمايل بيشتري نشان دادهاند با ديتاي تغيير يافته فرمهاي معماري سعي در نزديكتركردن استفاده كننده و معماري شده است با تكنولوژيهاي موجود شرايط بهتري براي شناخت كاملتر استفاده كنندگان از محيط معماري نشان فراهم شده است. علي رغم تلاشهاي مختلف و اغلب متناقض براي تعيين حركتهاي معمار محتمل در آيندهي ميتوان نشان داد. كه بيشتر كوششها به روشني مخالف بكارگيري و اهميت دادن به نهضت تكتوا، عقيم، نامهربان (و اغلب بد تعبير شده) مدرن هستند بنابراين اهميت ويژهاي به فهم انسان نسبت به تأثيرات معماري و منظور كردن تاريخ داده شده است. طبق نظر حنكز نشانها و نمادهاي آشنايي كه فراسوي عملكرد و ساخت مطلق بودند در ساختن معمار به عنوان تجربه شايان توجه نوع بشر كمك كردهاند. به مردم و حساسيتشان نسبت به طراحي مناسب فضاهاي زندگي اجتماعي، طراحي محيط و درك بصري فراسوي نيازهاي صرفاً عملكردي توجه شده است. معماري معاصر اتئلاف بيسابقهاي از راه حلها، ارائه ميكند. تمايز بين درست و غلط ممكن نيست يا حداقل بايد از آن اجتناب كرد. تجزيه و تحليل اصول و مشخصههاي آنها، امكانات متعددي را نشان ميدهد كه نيازمند بررسي جديتري است: چگونه با عناصر معماري موجود، محيطي را بسازيم كه مردم و مقارن با آن انسان بتواند آن را درك كند. اهميت اصلي به روشن شدن ارتباط بين اصول و مشخصههاي معماري داده شده است. در فرايند طراحي،به كار بردن مشخصههاي مناسب و تشخيص نتايج ممكن آن يعني ظرفيتها و موانعي كه به وسيله يك اصل خاص ايجاد ميشود اهميت ويژهاي دارد.
-فرم و فضا: وحدت اضداد
در ميدان ديد ما به طور طبيعي عناصر جوربه جور و متضاد با اشكال، ابعاد و رنگهاي متفاوت و غيره وجود دارند. براي درك بهتر از ساخت يك محدودة بصري مايليم عناصر درون آن را در دو گروه متضاد سازمان دهيم، عناصر مثبت كه به صورت اشكال مشاهده ميشوند و عناصر منفي كه زمينة اشكال را فراهم ميسازند.
برداشت و درك ما از يك تركيب بستگي به چگونگي تبيين عملكرد متقابل عناصر مثبت و منفي از نظر بصري، در آن محدوده دارد. گاهي رابطه بين اشكال و زمينهشان بقدري نامشخص است كه ميتوانيم از نظر بصري تقريباً همزمان با هم هويتهاي مختلفي براي آنها بيان كنيم.
در هر حال در تمام موارد بايد بدانيم كه اشكال يا بهتر عناصر مثبت كه توجه ما را به خود جلب ميكنند، نميتوانند بدون وجود زمينهاي متضاد وجود داشته باشند، بنابراين اشكال و زمينهشان، چيزي بالاتر از عناصر متضاد هستند. آنها همراه يكديگر واقعيتي تفكيك ناپذير را به وجود ميآورند يا به گفته بهتر اتحاد اضداد را، همانگونه كه عناصر فرم و فضا همراه يكديگر واقعيت معماري را شكل ميدهند.
در معماري، مشاركت و اتحاد بين فرم و فضا در مقياسهاي متعدد وجود دارد كه ميتواند بررسي و كشف شود. در هر سطح، نه تنها با فرم بنا بلكه با نحوةتأثير آن بر فضاي اطرافش نيز سروكار درايم. در مقياس شهري، بايد بررسي كنيم كه يك بنا بايستي در تداوم بافت موجود يك محل باشد، زمينهاي براي ساير بناها تشكيل دهد و فضاي شهر را تعريف كنيد و يا صحيحض اين است كه به صورت شئياي آزاد و مستقل در فضا قرار گيرد.
در مقياس يك بنا،گرايش ما اين است كه تركيب ديوارها را به عنوان عناصر مثبت در نقشه پلان در نظر بگيريم، در هر حال فضاي سفيد بين آنها نبايستي فقط به عنوان زمينه براي ديوارها محسوب شوند، آنها همچنين ميتوانند به صورت اشكالي در نقشه به نظر آيند كه داراي شكل و فرماند.
شكل و نحوة بستهشدن هر فضا در يك بنا يا تعيين كنندة شكل فضاهاي اطراف است و يا توسط شكل فضاهاي اطراف تعيين ميشود. در يك بنا مانند تاتر (سيناحوك) ما ميتوانيم دستهبنديهاي متعدد فرمهاي فضايي را ببينيم و تأثير متقابل آنها را در يكديگر تحليل نمائيم. هر دستهبندي نقش مثبت يا منفياي را در تعريف فضا دارد.
سازندهيهاي فرم و فضا:
ساختمانهاي كمي داراي فضاي بيروني ميباشند. آنها معمولاً از تعدادي فضا تشكيل شدهاند كه به وسيلة عملكرد، مجاورت يا مسير حركتي بهم مربوط ميشوند. حال در مورد شيوههاي اصلي ارتباط فضاهاي يك بنا با يكديگر و سازماندهي آنها در انواع مربوط فرمها و فضاها بحث ميشود.
ارتباطات فضايي را ميتوان به چهار دسته تقسيم كرد:
الف) فضايي در درون يك فضا
ب) فضاهاي متداخل
ج) فضاهاي مجاور
د)فضاهايي كه با يك فضاي مشترك بهم مرتبط ميشوند.
الف) فضايي در درون يك فضا
يك فضاي بزرگ ميتواند فضاي كوچكي را در درون حجمش محاط كند و جاي دهد. تداوم بصري و فضايي بين دو فضا براحتي قابل تأمين است ولي فضاي كوچكتر و دروني براي برقراري ارتباطش با فضاي خارج به فضاي بزرگتر و دربرگيرنده وابسته است.
در اين نوع ارتباط فضايي،فضاي بزرگتر و در برگيرنده به صورت محدودهاي سه بعدي براي فضاي درونياش عمل ميكند. براي اينكه اين نظر درك شود لازم است تفاوت آشكاري بين اندازه دو فضا وجود داشته باشد.
اگر اندازه فضاي دروني رو به افزايش گذارد، فضاي بزرگتر به تدريج تأثيرش را به عنوان فرم در برگيرنده از دست خواهد داد. اگر فضاي دروني به رشد خود ادامه دهد فضاي باقيمانده در اطرافش به حدي كوچك ميشود كه ديگر قادر نيست به عنوان فضاي دربرگيرنده عمل نمايد و تنها به شكل يك پوسته يا لاية نازك به دور فضاي دروني درميآيد و نظرية اول از بين ميرود.
فضاي دروني براي اينكه بيشتر جلب توجه نمايد ميتواند با فضاي در برگيرنده در فرم يكسان ولي در جهت متفاوت باشد اين امر شبكهاي ثانوي و يك رشته فضاي باقيمانده و پويا را در درون فضاي بزرگتر بوجود ميآورد.
همچنين فضاي دروني از نظر فرم ممكن است با فضاي دربرگيرنده متفاوت باشد و سمايش به عنوان شئاي مستقل تقويت شود. اين تضاد در فرم ميتواند بازتاب اختلاف عملكرد د وفضا يا نمايانگر اهميت سمبليكي فضاي دروني باشد.
ب) فضاهاي متداخل:
رابطهي فضاهاي متداخل بدين ترتيب است كه دو فضا محدودههايشان با هم تداخل ميكنند و ناحيهاي را تشكيل ميدهند كه فضاي مشترك هر دو است. وقتي احجام دو فضا با اين شيوه با هم تداخل مينمايند، هر يك هويت و تعريف خود را به عنوان يك فضا حفظ ميكنند ولي تركيب حاصل از تداخل دو فضا چند نوع تفسير خواهد شد.
نوع اول، قسمت تداخلكنندة دو حجم ميتواند در هر دو فضا به طور يكسان مشترك باشد.
نوع دوم، قسمت تداخل كننده ميتواند با يكي از قشاها تركيب شود و به صورت جزء لاينفك حجم آن درآيد.
نوع سوم، قسمت تداخل كننده ميتواند به صورت فضايي مستقل كه دو فضاي اصلي را بهم مرتبط ميسازد ظاهر شود.
ج) فضاهاي مجاور:
رايجترين نوع ارتباط فضايي از طريق مجاورت ميباشد. اين شيوه موجب ميشود كه هر يك از فضاها به وضوح تعريف شوند. و به طريقه خودشان به شرايط عملكردي يا سمبليكي جوابگويي كنند. ميزان تداوم بصري و فضايي بين دو فضاي مجاور بستگي به كيفيت سطحي خواهد داشت كه هم آنها را از يكديگر جدا ميكند و هم به يكديگر پيوند ميدهد.
سطح جداكنندة ممكن است:
1)ارتباط بعدي و دسترسي فيزيكي بين دو فضاي مجاور را محدود سازد، شخصيت فردي هر فضا را تأكيد كند و ناخوانيهاي آنها را اصلاح كند.
2)به صورت سطحي آزاد به نظر رسد كه در يك حجم واحد از فضا قرار گرفته است.
3)به وسيلة يك رديف ستون تعريف شود و ارتباط بصري و فضايي بين دو فضا را به ميزاني زياد امكانپذير سازد.
4) فقط به طور ضمني به وسيلة اختلاف سطح يا تفكيك سطوح دو فضا معرفي شود.
د) فضاهايي كه با يك قضاي مشترك به هم مربوط ميشوند:
دو فضا كه با فاصله از هم جدا هستند ميتوانند به وسيلة يك فضاي سوم يا واسطه به يكديگر مربوط يا مرتبط شوند. رابطة دو فضا به كيفيت فضاي سوم كه رابطة مشتركي با هر دو دارد بستگي خواهد داشت.
فضاي مياني براي اينكه عملكرد خود را به عنوان رابطه بيان كند ميتواند از نظر فرم و جهت با دو قضاي مذكور فرق داشته باشد. دو فضا و نيز فضاي واسط، ميتوانند از نظر شكل و اندازه يكسان باشند و فضاهاي متوالي خطي را تشكيل دهند.
فضاي واسط خود ميتواند داراي فرم خطي باشد و دو فضا را كه از هم فاصله دارند، يا مجموعه فضاهايي كه هيچ گونه ارتباط مستقيم با هم ندارند را به يكديگر مربوط سازند.
فضاي واسط اگر به حد كافي بزرگ باشد، در اين تركيب داراي تفوق است و قادر ميباشد فضاهاي چندي را حول خود سازماندهي نمايد. فرم فضاي واسط ممكن است فقط به وسيلة فرمها و جهتهاي دو فضايي كه بهم مربوط يا مرتبط ميشوند تعيين گردد.
سازماندهيهاي مركزي:
سازماندهي مركزي تركيبي است متعادل و متعادل به مركز كه از تعدادي فضاهاي فرعي كه حول يك فضاي مركزي بزرگ و غالب گرد آمدهاند تشكيل شده است. به طور كلي در اين سازماندهي، فرم و فضاي مركزي و وحدت دهنده، منظم ميباشد و بزرگي آن به حدي است كه ميتواند تعدادي فضاي فرعي را حول فرم خود جمع نمايد.
فضاهاي فرعي در اين سازماندهي ممكن است از لحاظ عملكرد، فرم و اندازه با يكديگر مشابه باشند و تركيب كلياي را به وجود آوردند كه داراي نظم هندسي است و نسبت به دو يا چند محور قرينه ميباشد.
فضاهاي فرعي ممكن است به خاطر جوابگويي به تك تك شرايط عملكردي،محيطي يا ميزان اهميت نسبي از لحاظ فرم يا اندازه با يكديگر متفاوت باشند. اين تفاوتها بين فضاهاي فرعي امكان انطباق فرم سازماندهي مركزي را با شرايط مختلف سايت فراهم ميآورند.
از آنجا كه فرم يك سازماندهي مركزي، نوعاً جهت دارنيست چگونگي رسيدن و ورود به آن بايد در سايت و به وسيلة تفكيك يكي از فضاهاي فرعي به عنوان فرم ورودي مشخص شود. شكل سيركولاسيون (مسيرهاي حركتي) در يك سازماندهي مركزي ممكن است شعاعي، حلقهاي يا مارپيچ باشد. به هر حال تقريباً در تمام موارد مسير سيركولاسيون به فضاي مركزي ختم خواهد شد.
سازماندهيهاي مركزياي كه از فرم نسبتاً متراكم و نظم هندسي برخورد هستند ميتوانند به منظورهاي زير به كار روند:
1)نقاط يا مكانهايي را در فضا به وجود آوردند.
2)پايانهاي را براي تركيبات محوري تشكيل دهند.
3)به شكل يك شيء در داخل محدود يا حجم تعريف شدهاي از فضا عمل نمايند.
تناسب:
1)تناسبات مصالح:
در معماري همة مصالح ساختماني داراي خصيصه بارز سختي، سختي و دوام ميباشند و همگي از يك توان ماكزيمم (مجاز) برخوردار هستند كه بيش از آن نميتوانند دوام بياورند و شكسته و خرد ميگردند يا فروميريزند. از آنجا كه تحت نيروي جاذبه نيروهاي فشار جسم در يك مصالح،همراه با افزايش اندازه آن افزايش مييابند، همة مصالح داراي يك ابعاد منطقي نيز ميباشند كه فراتر از آن نميتوانند دوام آورند.
براي مثال، از يك قطعه سنگ به ضخامت چهار اينچ و به طول هشت فوت كه به صورت يك پل بر روي دو تكيهگاه قرار دارند به طور منطقي انتظار ميرود كه خود را نگه دارد، ولي اگر قرار باشد اندازة آن به چهار برابر افزايش يابد يعني ضخامت آن به 16 اينچ و طولش به 32 فوت برسد، احتمالاً زير وزن خودش فرو خواهد ريخت، حتي در مورد مصالح محكمي چون فولاد نيز اگر ابعادش از حد معين تجاوز كند ديگر نميتواند به صورت يك پل عمل كند، مگر اينكه توان مجاز آن بالا برود.
همچنين، همة مصالح داراي يك تناسبات معقول هستند كه توسط قوتها وضعفهاي دروني آنان تعيين ميشود. براي مثال در مورد مصالحي چون آجر، واحدهايش از نظرتحمل فشار قوي هستند و توان آنها به حجمشان بستگي دارد و به اين ترتيب فرم آنها توسط حجمشان تعيين ميشود. مصالحي از قبيل فولاد هم از نظر تحمل فشار و هم كشش، قوي هستند و بنابراين ميتوانند به شكل خطي تير و ستون و نيز به صورت سطح و ورق درآيند. چوب از مصالح سبك، انعطاف پذير و قابل تطابق است و ميتواند به صورت تير و ستون خطي و تختة صفحهاي بكار رود، همچنين از آن در ساختمان كلههاي تشكيل شده از تنه درختان،استفاده ميشود.
2)تناسبات سازه:
در ساختمان معماري، عناصر سازه براي پوشانيدن دهندة فضاها و انتقال بار خود از طريق پايههاي عمودي به سيستم پي سازي بنا به كار ميروند. ابعاد و تناسبات اين عناصر مستقيماً به وظايفي كه درسيستم سازه به عهده دارند بستگي داشته و بدين ترتيب از نظر بصري ميتوانند نمايانگر اندازه و مقياس فضاهايي باشند كه در محصور كردن آنها سهيم هستند.
به عنوان مثال تيرها در طول فضا، بارشان را به طور افقي به پايههاي قائم خود منتقل مينمايند. اگر دهند يا بار نيز دو برابر شود فشارهاي خمشي آن نيز دوبرابر شده، احتمالاً موجب فروريختن آن خواهد گرديد، ولي اگر ارتفاع آن دو برابر گردد، توانش به چهار برابر افزايش خواهد يافت. بدين ترتيب، ارتفاع بعد حساسي در يك تيره بوده و نسبت ارتفاع به دهند شاخص خوبي در تعيين نقش ايستايي آن ميباشد.
به طريق مشابه ستونها هر چقدر بار و ارتفاعشان (بدون تقويت) افزايش يابد ضخيمتر ميگردند. تيرها و ستونها با هم چهار چوب و استخوابندي سازه را تشكيل ميدهند و مدولهايي از فضا را تعريف ميكنند. تيرها و ستونها توسط تناسب و ابعادشان فضا را تفكيك مينمايند و به آن مقياس و سلسله مراتب ميدهند. اين مطلب ميتواند در شيوة تكيه كردن تيرچهها بر تيرها و باز به نوبت، تيرها بر تيرهاي زير خواب ديده شود. ارتفاع هر عنصر با افزايش بارودهنداش افزايش مييابد.
منابع و ماخذ
معماري معاصر غرب
معماري كلاسيك
فرا معماري
فضا ، زمان ، معماري
تفكر ترسيمي براي معماران و طراحان
روند طراحي
مجلات آبادي ، معمارو شهر
مشاهير معماري
پيشگامان معماري نوين