درحال بارگذاری ....
به هایپرتمپ خوش آمدید.وارد یا عضو شوید کاربرگرامی شما اکنون در مسیر زیر قرار دارید : تحقیق درباره تاریخچه سلسله کیانی و پیشدادی بازديد:

تحقیق درباره تاریخچه سلسله کیانی و پیشدادی بازديد:

تاریخ ارسال پست:
چهارشنبه 22 مهر 1394
نویسنده:
reyhaneh
تعداد بازدید:
1167

عنوان مقاله پژوهشی:

تاریخچه سلسله کیانی و پیشدادی

نام دبیـر:

جناب آقای روشن روان

پژوهشگران:

 

مقدمه 

تاریخ ایران از دیرباز تا به امروز همواره در نکات مهم گنگی را در خود جای جاده است که تا به امروز تاریخ شناسان و ظریف دستان ایران زمین هم در رمز گشایی آن ناموفق بوده اند و چه بسا در بعضی از موارد دچار چند دستگی و اختلاف نظر شده اند.

ما نیز در این مقاله تحقیقی تلاش نموده ایم با استفاده از نظرات ، فرضیه ها ومطالب استادان این حوزه ، کمی این بحث را برای خوانندگان روشن سازیم.امید است زحمات هر چند اندک ما بتواند انتظارات خواندگان را بر آورده سازدو ما را در رسییدن به هدفمان یاری کند .

تلاش ما در این گزارش بر این بوده تا بتوانیم نسبت به وجود یا عدم وجود سلسله های همچون کیانی ، و پیشدادی که سالهای سال یکی از معما های بزرگ تاریخ ایران باستان بوده است  مطالبی را جمع آوری کرده  تا از این طریق بر اشنایی مخاطبان با این سلسله ها بیافزاییم و آنان را به تامل د تاریخ ایران واداریم ، فرضیه های زیادی در خصوص وجود یا عدم وجود این سلسله ها و اسطوره ای بودن آنهاست و البته یکی از مسائلی که بر این دوگانگی دامن زده است حضور پادشاهان کیانی و پیشدادی در شاهنامه که باعث اختلاف نظر هایی در بین تاریخ دانان و مورخان شده است .

عده ای هستند که حضور این افراد را دلیل محکم بر اساطیری بودن این سلسلات و شاهان آن و فردوسی را نیز مورخ این سلسله  ها وشاهنامه او را سندی محکم بر وجود این سلسله ها می دانند .

و در پایان امید ها بر این است که بتوانیم با کنار هم گذاشتن این مطالب که از نظرات و فرضیه های و استادان مختلف بدست آمده است و در آشنایی این خوانندگان این مقاله با این سلسلات و البته نظرشان در راستای حقانیت این سلسله ها کمک کنیم .

 

 

 

 

سلسله های پادشاهی درایران

کیانیان

درباره ی کیانیان کهنه ترین منبع وماخذ بجای مانده " اوستا"ست که درآن به هشت تن ازکویها اشاره شده است. برخلاف سلسله پیشدادی که شاهان آن درهاله ای ازاساطیر بسرمی بردند وازاینرو به باوربسیاری ازپژوهشگران ریشه درتاریخ وزندگی مشترک آریائیان هند وایرانی دراعماق تاریک گذشته داشتند، دوره ی کیانیان انباشته ازحماسه ها وجنگهای پهلوانی است واثرچندانی ازآن جنبه های اسطوره ای دیده نمی شود بلکه بیشتراعمال آنان مجموعه ای ازجنگها وپهلوانیهای انجام گرفته دربرابردشمنان خوداست وازآنجاکه جنگ وپهلوانی درآن امری طبیعی بنظرمی آید گوئی دیگرنیازی به ساختن اسطوره نبوده است.

وجود بعضی ازروایات اساطیری درحول شخصیتهای این دوره نیزنه ناشی ازاسطوره ای بودن آنان بلکه بیشترناشی ازنیازی بود که جنبه ی روحی وروانی داشت امری که بعدها نیزدیده وحول شخصیت سایرقهرمانان تاریخی هم هاله ای اسطوره ای تنیده شده است،آنچه که اینک نیزبه فراخوردرمورد پاره ای ازشخصیتها بچشم می خورد !

شاهان سلسله کیانی جنبه های تاریخی بیشتری نسبت به دوره ی پیشدادی دارند وازاینرونمی توان درتاریخی بودن این سلسله وشاهان آن چندان تردیدی بخود راه داد اگرچه بعضی جنبه های اسطوره ای نیزبعدها درموردآنان اضافه شده است.

منطقه ی تحت نفوذ این شاهان با توجه به قرائن وشواهد موجود دراوستا وسایرروایات بجای مانده تماما منطقه ی شرق ایران است ونمی توان پیوند آنان را درداخل فلات ایران ویا درغرب آن (آخرین نقطه ی مهاجرت آریائیان) بازیافت.

شاهان وپهلوانان این سلسله بطورچشمگیری جنگجو هستند ودوران آنان دوران پهلوانیهای بزرگ وحماسه های عظیم ایرانی است.بخش اعظم این دوره راپیکاروجنگ پایان ناپذیربین ایران وتوران بخوداختصاص داده است واگرنگاهی کلی به دوره ی پیشدادیان وهمچنین کیانیان که مربوط به شرق ایران هستند داشته باشیم آشکارا دیده می شود که تاریخ شرق ایران صرف نظرازاینکه تاریخ واقعی باشد یاافسانه ای چیزی جزیک سلسله جنگهای متمادی وخونین با دیوها ( بومیان محلی) وتورانیان(آریائیهای بیابانگرد) نیست.

همانطورکه قبلا نیزگفته شد زندگی آریائیانی که مجبورشده بودند سرزمین اولیه خودرا ترک کرده وبطرف داخل وغرب فلات ایران رهسپارشوند بصورت بیابانگردی بود. آنان همراه دام واحشام خویش برای بدست آوردن چراگاهایی بهترمدام درتحرک بودند.دراین نوع اززندگی طبقات جنگجو که وظیفه ی دفاع ازقبیله رابعهده داشتند جایگاه بسیارمهمی بدست می آورند ودرکنارآنان وجود کاهنان که امربرگذاری نیایشها وجشنها ی آیینی رابرعهده داشتند نیز درزندگی قبیله ای ازاهمیت بالایی برخورداربود.این دوکارکرد درشاهان کیانی یکجا گردآمده است آنان درعین حالی که جنگجویان قوی وبزرگی بشمار میروند، دارای فرشاهی یا کیانی نیزهستند واین نشان می دهد که درزمانی بین این دوکارکرد وخویشکاری پیوند واتحادی بوجودآمده است. با ورود به دوره ی کشاورزی وپشت سرگذاشتن مرحله ی کوچ نشینی وبیابانگردی که البته برای همه ی مهاجران تحقق نیافت شاهد شکل گیری صورتبندی جدیدی ازتشکیلات قبیله متناسب باوضع تازه هستیم.دراین مرحله به موازاتی که معیشت مبتنی برگله داری وشبانی جای خودرابه کشاورزی ویکجانشینی وایجاد روستاها می دهد شاهد تغییراتی درعقاید وباورها واساطیرونیزمراسم وآداب دینی هستیم که خود رادرپرستش خدایان گوناگون وجدیدتری نشان می دهد بطوریکه وحدت ایجاد شده درمعبد خدایان این مهاجرین وظهوراهوره مزدا سرورخردمند درراس این معبد وبی رنگ شدن سایرخدایان قدیمی مورد پرستش آریاییان ، خود نتیجه ی این تغییراست.درهمین راستا باشکل گیری روستاها، شاهد تمرکز قدرت وگسترش حکومت فردی هستیم .آیا تمرکزقدرت فردی دردست جنگجوی کاهن یا کاهنی که جنگجوبوده ، منجربه ایجاد تمرکزدرمعبد خدایان گردیده ویا با تمرکز وسروری اهوره مزدا درمعبد خدایان درآسمان بهانه برای ایجاد تمرکزقدرت درزمین ایجادگردیده؟ هرچه باشد این قدرت زمینی تائید وحمایت قدرت الهی را درپی داشته است که ازآن چنانکه آمد به فره ایزدی تعبیر می کردند.با اینحال گروهی ازمهاجرین آریایی که درهمسایگی ومجاورت قبایل کشاورز ویکجانشین بودند وهمچنان درمرحله ی بیابانگردی بسر می بردند به طمع بدست آوردن غنائم واحشام به تناوب به این روستاها حمله برده وآنها را موردغارت قرارمی دادند وخاطره ی طولانی این یورشها وجنگهاست که درتاریخ دوره ی کیانی بصورت جنگهای ایران وتوران درآمده است .اینکه اسم این دشمن دیرینه راتوران گذاشته اند باتوجه به اینکه تورازفرزندان فریدون وبرادرایرج که نیای این ایرانیان کیانی است خوداشاره ای به این واقعیت است که تورانیان دسته وگروهی ازآریاییان بوده که بواسطه مداومت برنوع زندگی نیاکان خود واختلافات دینی وآئینی درمقابله وجنگ بااقوام وخویشان دور ونزدیک خود بودند.

درهرحال کیانیان وپادشاهان آن متعلق به چنین دوره ی هستند وعنوان کوی رانیزبه گروهی ازافراد وروسای قبایلی می دانند که درایران شرقی فرمان می راندند زرتشت رانیزمتعلق به این دوران می دانند که درابتدا این کویها ازمخالفین وی بوده ولی بعدها عده ای ازآنان طرفداروی شده ودرانتشاردین زرتشتی به مجاهدتها وجنگهایی با سایر کویها می پردازند.

جنگ آنان نیزعموما باتورانیهاست که آریائیهای بیانگردند ودرمرحله ی کوچ نشینی وشبانی معذالک اسامی سرکردگان هردوگروه باعنوان کوی همراه است ازاینرو می توان گفت عنوان کوی لقبی برای امراء وروسای مختلف اعم ازقبایل یکجانشین وبیابانگرد شرق ایران است چراکه این عنوان درجای دیگری ازجمله درغرب ایران هیچگاه مورداستفاده قرارنگرفته.منطقه ی تحت نفوذاین کویها نیزالبته باتوجه به وجود قبایل مختلف وپراکندگی آنان نمی توانست چندان وسیع باشد زیرا برای نمونه دراوستا زرتشت ازکویهای بسیاری یاد می کند که دریک منطقه ی جغرافیایی ومقارن باهم بسر می بردند واین نشان می دهد که تکامل اجتماعی شرق ایران درآن دوره هنوز به اندازه ای نرسیده بود تا به شکل گیری اتحادیه ی بزرگتری درقیاس باغرب فلات ایران بیانجامد تاهمه ی شرق تحت فرمان سلسله ا ی واحد قرارگیرد آنچنان که دردوران ماد وهخامنشی دیده می شود،اگرچه چنین دورنمایی راشاید بتوان درداستانهای مربوط به کیخسروبازیافت با اینحال دوره ی این کوی مقتدرتا ظهورزرتشت احتمالا آنچنان فاصله داشته که خاطرات مربوط به چنین اتحادیه ی بزرگی بفراموشی رفته باشد.

در" گاثاها " که قدیمی ترین بخش اوستاست اسامی این کویها برای تعیین بعضی ازامرا یا روسای قبایل که دشمن آئین زرتشتی وطرفداران دیویسنا(دین قبل اززرتشت) بودند، بکار می رفت وروسای دینی این آئین (دیویسنا ) به نام" کرپن" خوانده شده ونامشان عموما بانام کویها آمده است و مخالفین زرتشت محسوب می گردیدند، بااینحال بعضی ازکویها به آیین جدید می گروند وحامی زرتشت ودین آن می گردند که مهمترین آنان ویشتاسپ است ودرست ازهمینجا گروهی براین عقیده شدند که این ویشتاسپ حامی زرتشت همان ویشتاسپ ساتراپ هیرکانیه یاگرگان درزمان هخامنشیان وپدرداریوش است که پس ازشنیدن دعوت زرتشت خود وپسرش به آیین اومی گروند وپسرش که سپنداته نام داشته پس ازرسیدن به مقام شاهی ایران، نام داریوش بخود می نهد وازاین رهگذر حضورزرتشت را مقارن باسلسله ی هخامنشی دانستند که بعدها این نظریه ازسوی کسانی دیگرمردود شناخته شد هرچند هستند عده ای که هنوز مشغول مباحثی ازاین دست اند!

اینکه آیا ویشتاسپ اوستا همان ویشتاسپ پدرداریوش هخامنشی است ویا اینکه آیاهخامنشیان زرتشتی بودند یانه؟ درحالیکه هنوز نمی توان بدرستی چند محقق راپیداکرد که درمورد تاریخی بودن زرتشت وزمان ومکان ظهوراوتوافق داشته باشند واختلاف آراء دراین زمینه بحدی است که ازدنبال کردن آنهاچیزی جز آشفتگی ذهنی بدست نمی آید ، کاری بی فایده است با اینحال پذیرش کلی وجود زرتشت ازآنروکه تردید دروجود او مساوی خواهد بود با تردید نسبت به کثیری ازداده های تاریخ ایران باستان چندان مورد مناقشه نمی باشد!!

پادشاهان اساطیری مربوط به سلسله ی پیشدادی هیچگاه با نام کوی یاد نشده اند بلکه همانطورکه قبلا نیزبیان گردید عنوان "پرذاته" که متعلق به هوشنگ بوده به تمامی شاهان آن سلسله داده شد وازاینجا معلوم می شود که محیط تاریخی وجغرافیایی این شاهان پیشدادی می بایست با کویها متفاوت باشد امابطورکلی هردوی این سلسله های پادشاهی متعلق به شرق ایران هستند واین شرق نه درجغرافیای امروزی ایران بلکه درتاریخی فرورفته دراعماق اساطیر به دوردستهایی اشاره دارد که دیگرپیوندی باایران امروزی ندارد این شرق داستانی ازکرانه های دریای کاس پی آغاز وتا سرحدات چین امروزی امتداد دارد ووجود نام اشخاص واسامی جغرافیایی موجود دراوستا نیزهمه اشاره به این شرق دارد که امروزه قسمتی ازخاک کشورهای پاکستان،افغانستان، ترکمنستان وتاجیکستان است علی ایحال تمام این سرزمینها جزئی ازجغرافیای بزرگ ایران بحساب آمده است نه ازآنرو که تحت یک قدرت مرکزی سیاسی بوده (که دردوره هایی چنین نیزبوده) بلکه بیشترازآنرو که همه ی این سرزمینها مامن وماوای آریائیانی بوده که درمهاجرتهای خویش موقتا درآن ساکن بوده ویا دیرزمانی درآن زیسته اند.

دراوستا ویشتهایی که درآن اسامی این پادشاهان زمان پیش اززرتشت آمده عنوان کوی درابتدای اسم آخرین دسته ی این شاهان است بعبارت دیگر دراوستا بدنبال نخستین شاهان وپهلوانان داستانی که سرگذشت آنان دراساطیرهند وایرانی توامان آمده ودرروایات ایرانی موسوم به پیشدادیان اند، شاهانی ذکرگردیده اند که عنوان کوی دارند . کوی درگاثاها وموارد مختلف اوستا همه جابه معنی "امیر" و"شاه" بکاررفته است وبه هشت تن ازآنان اشاره شده است که عبارتند از: کوی کوات، کوی ائی پی وهو، کوی اوسدن، کوی ارشن، کوی پیسینه، کوی بیرشن، کوی سیاورشن وکوی هئوسروه . همه ی این کویان به دوره ی پیش از زرتشت تعلق دارند.درمیان این هشت تن تنها به سه تن ازآنان اشارتهای مبهمی دریشتها آمده : کوی اوسدن یا همان کیکاووس که پادشاهی مقتدر بود و بر همه ی ممالک فرمانروائی داشت، کوی سیاورشن یاهمان سیاوش که بدست افراسیاب تورانی کشته شد وکوی هئوسروه یاکیخسرو پسرسیاوش کسی که همه ی ممالک آریایی رامتحد کرد وافراسیاب را به انتقام خون پدرش بقتل رساند . بجز این هشت کوی اسم یکی دیگرازکویها نیزدرهمه جا آمده واوکوی ویشتاسپ است که درزمان زرتشت بسر می برده ، حامی دین او بوده وازاینروجایگاه ویژه ای دربین سایرکویها دارد .

درروایت ملی ایران یعنی خدای نامه های دوره ی ساسانی ودرشاهنامه ی فردوسی که تاریخ اسطوره ای وحماسی ما ازآغاز تاپایان کارساسانیان است، سلسله ی کیانیان دومین سلسله ی پادشاهی است که پس ازپیشدادیان درایران استقرارمی یابد. دوران فرمانروایی کیانیان را برخی به دوبخش تقسیم می کنند بخش اول ازبقدرت رسیدن کیقباد تاکیخسرو وبخش دوم ازلهراسب تاداراب.درشاهنامه تعدادشاهان کیانی هشت تن می باشند که ازقباد آغاز وبه داراب ختم می شود.دراین دوره است که اسکندربه ایران می تازد وباکشته شدن داراب که پسرهمای ونوه ی بهمن است واین بهمن رابا اردشیر هخامنشی یکی می دانند، تاریخ باافسانه آمیخته می شود وبازدرهمین جاست که مشابهت دیگری بین کیانیان وهخامنشیان بچشم می آید درحالیکه باید توجه داشت این داستانها برساخته های بعدی هستند ودرمتنهای کهن ازجمله اوستا اشاره ای به این مسئله نشده است.اینکه کیانیان باهخامنشیان رابطه ای دارند ویاشاهان کیانی همان شاهان هخامنشی اند که پس ازگذرازخاطره ی جمعی قوم به گونه ی کویها درآمده اند بنظر چندان اهمیتی ندارد ازآنرو که معنا ندارد مردمی بخواهند پادشاهان مقتدروجهانگشای خودراازیاد ببرند ویا بخواهند بدون هیچ اجباری آنان رابه شکل وشمایل دیگری درآورند درحالیکه روال معمول،منطقی ومعقول این است که به ذکرتاریخی که داشته اند باهمان وقایع واسامی واشخاص بپردازند بااین بیان چنین بنظر می رسد که مردم ایران درطول تاریخ دچارنوعی فراموشی تاریخی بوده اند که نتوانستند گنجینه ی ارزشمند خودرا درذهن وضمیرخویش حفظ کنند گنجینه ایی که پس ازقریب به سه هزار سال ، ایرانی امروز به آن می بالد وافتخارمی کند وحال که چنین است چه معنایی دارد ایرانی دیروزکه نزدیکتر به آن وقایع بوده نسبت به تاریخ خود بی اطلاع باشد وبدترازآن، اینکه همه ی آنها رابداند وبشناسد ولی درقالب زمان ومکان واشخاص دیگری درآورد؟!!! بدینسان آیا باید به تاریخ واقعی ایران که معمولا آنراازمادها وهخامنشیان آغاز می کنند شک نماییم ازآنروکه درذهن وخاطره ی باشندگانش چیزی ازوقایع واسامی شاهان وپهلوانان آن دوره باقی نمانده ویا به این داستانهای مربوط به پیشدادیان وکیانیان که درآن ازکسانی سخن می رودکه گویی هرگز درایران نبوده اند وبه جغرافیایی اشاره می شود که نمی توانیم باآن هیچ نسبتی برقرارنمائیم ؟

علیرغم اینکه دراوستا به سلسله ای پادشاهی تحت عنوان کیانیان اشاره ای نشده وتسلسلی درجانشینی کویها دیده نمی شود وفقط به ذکراسامی آنان وبعضی ازکارهایشان بسنده شده ولی سلسله کیانیان براساس روایات ایرانی وشاهنامه با قبادآغازمی گردد وازآنجا که قصد ما پیگیری خاندانهای شاهی درایران است اعم ازافسانه ای وتاریخی بنابراین به تبعیت ازاین دوماخذ، این سلسله دارای هشت پادشاه می باشد که به ترتیب زمان ومدت پادشاهی آنان عبارت است از:

۱) کی قباد                                          ۱۰۰سال

۲) کی کاووس فرزند قباد                        ۱۵۰ سال

۳) کی خسرو فرزند کاووس                       ۶۰ سال

۴) لهراسب                                         ۱۲۰ سال

۵) گشتاسپ فرزند لهراسب                      ۱۲۰ سال

۶) بهمن فرزند اسفندیار و نوه ی گشتاسب     ۹۹ سال

۷) همای فرزند و همسر بهمن                   ۳۲ سال

۸) داراب فرزند همای                               ۱۲ سال

که جمعا به مدت ۶۹۳ سال پادشاهی می کنند. درطول وقایعی که درمدت پادشاهی هریک ازاین شاهان اتفاق می افتد ماروایتی ازجنگهای مداوم بین ایران وتوران را می ببینیم واینکه درزمان بقدرت رسیدن کیخسرو ، ایرانیان برتمامی قبایل مهاجم که بیابانگرد بودند وبه روستاها وقبایل آنان حمله می  بردند و ازآنان با عنوان کلی تورانی نام برده شده ، فائق می آیند که خود خاطره ی است ازفرمانروایی مقتدر که توانسته بود وحدتی دربین قبایل مختلف درمقابل تهاجمات خارجی ایجاد کند وبنوعی بنیانگذار تصویر وتصوری ازپادشاهی آرمانی درداستانهای ایرانی باشد. درادامه ی این نوشتارچهره ی هریک ازشاهان کیانی واقدامات آنان را آنچنانکه درمتون بجای مانده وبخصوص درشاهنامه آمده است پی می گیریم وگام به گام با آنان ازدنیای اساطیری وحماسی به دوره ای وارد می شویم که درروشنای تاریخ قرارمی گیرد. 

 

سلسله پیشدادیان افسانه یا واقعیت

نخستین دودمان فرمانروا در تاریخ اساطیرى و حماسى ایران زمین «پیشدادیان» بودند. پیشداد به معنى «اولین کسى که قانون آورده است». در شاهنامه فردوسى نخستین پادشاه پیشدادى «گیومرث» (کیومرث) (کیومرس) بود که در متون اوستایى و باستانى نخستین انسان آریایى و اولین فرمانروا بوده و مطابق متون اساطیرى بعد از اسلام نخستین مرد کیومرث و نخستین زن «مردیانه» بود. بعد از او به ترتیب هوشنگ و جمشید به جهاندارى مى رسند. ضحاک تازى بعد از آنکه جمشید را شکست مى دهد، مدتى بر ایران حکومت مى کند و فرزندان جمشید را اسیر مى نماید. اما دچار قیام کاوه آهنگر و فریدون مى شود. بعد از زندانى شدن ضحاک در دماوندکوه، فریدون، منوچهر، نوذر، زاب و گرشاسب به فرمانروایى و سردارى مى رسند. بعد از زوال پیشدادیان یکى از نوادگان منوچهر به نام کیقباد به کمک رستم قهرمان داستان هاى حماسى ایران، فرمانروایى خاندان کیان را پایه ریزى مى کند.

 

کیومرث
طبق متون اوستایى او آدم ابوالبشر است و اولین انسانى است که از «اهورامزدا» (داناى بزرگ) که خداوند یکتا است اطاعت کرد. مورخین اسلامى او را گلشاه لقب داده اند که به معنى فرمانرواى کوهستان است. در ادبیات بعد از اسلام او را نخستین کشورگشا معرفى کرده اند. نخستین بزرگى که کشور گشود- سرپادشاهان کیومرث بود. فردوسى درباره او مى گوید: کیومرث چون ابتدا در کوه اقامت داشت پلنگینه (پوست پلنگ) مى پوشید و در اشعارش مى گوید: کیومرث شد بر جهان کدخداى _ نخستین به کوه اندرون ساخت جاى سر تخت و بختش برآمد ز کوه _پلنگینه پوشید خود با گروه. مى گویند بنیاد شهرسازى از او است. شهر هاى اسطخر، دماوند و بلخ را او بنا کرد. چون فرزندش سیامک به دست دیوان کشته شد، بعد از مرگ کیومرث پادشاهى به نوه اش «هوشنگ» رسید.


هوشنگ
هوشنگ در اوستا «هائو شیانگها» (Haoshyangha) ذکر شده. بعضى از مورخین او را اولین پیشداد (اولین قانونگذار) معرفى مى کنند، زیرا بر هفت اقلیم فرمانروایى مى کرد. درباره معنى اسم او اختلاف است. فردوسى هوشنگ را برگرفته از هوش و فرهنگ مى داند و در این باره مى گوید: گرانمایه را نام هوشنگ بود _ تو گفتى همه هوش و فرهنگ بود

زبان شناسان باستانى و شرق شناسان اروپایى «هائو شیانگها» را به معنى «فراهم سازنده منازل خوب» آورده اند، چون او بود که شهر هاى شوش و بابل را بنیاد نهاد. در زمان او آهن و آتش کشف شد و ابزار هاى جنگى آهنى فراهم آمد. فردوسى در باب کشف آتش مى گوید که هنگام پرتاب سنگ براى کشتن مار آن سنگ به سنگ دیگرى برخورد کرد و اخگرى پدید آمد.

فروغى پدید آمد از هر دو سنگ _ دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ. چون تهیه  آتش براى زندگى مشکل بود، به دستور هوشنگ آتشکده هایى در فارس، آذربایجان و خراسان برپا کردند تا مردم بتوانند، آتش آماده از آن بردارند. داستان هوشنگ درباره کشف آتش نشان مى دهد که ایرانیان آتش پرست نبوده اند ولى آتش را از جهت روشنایى و گرمى بخشیدن به زندگى آدمیان حفظ مى کردند و سعى در نگهدارى آن داشتند.به انگیزه کشف آهن در دهم بهمن جشن سده را برپا مى داشت، یعنى زمانى که پنجاه شب و پنجاه روز تا اول بهار (عید نوروز) باقى بود. فردوسى درباره جشن سده مى گوید:ز هوشنگ ماند این سده یادگار _ بسى باد چون او دگر شهریار /در زمان او مردم توانستند که از پوست حیوانات لباس تهیه نمایند.

 

تهمورث دیوبند

سومین پادشاه پیشدادى تهمورث (طهمورث) است به معنى دلیر ملقب به «زیناوند» به معنى دارنده سلاح و زین. در تاریخ طبرى و مروج الذهب مسعودى آمده است که در زمان او بودا در هند ظهور کرد. او بت پرستى را برانداخت و چون بر دیوان مازندران غلبه کرد، دیوان به او سواد خواندن و نوشتن آموختند لذا به آنان امان داد. در زمان او مردم ریسندگى و بافندگى آموختند.

رستم دستان از پهلوانان دوران پیشدادیان که در شاهنامه از او به تفصیل نام برده شده
جمشید
جمشید فرزند تهمورث چون رویش مانند «شید» (خورشید) مى درخشید به جمشید به معنى درخشنده معروف شد. او نیز مانند فرمانروایان قبلى پیشدادى از «فره ایزدى» (تائید الهى) و پشتیبانى «اهورامزدا» برخوردار بود. طبق روایات فردوسى زمانى که طول روز و شب برابر شد (اول فروردین) را نوروز نامید و جشن نوروز را برپاى داشت، در دوره حکمرانى او انواع سلاح هاى آهنى ساخته شد.تهیه انواع لباس از ریسیدن نخ هاى پنبه اى، ابریشمى و پشمى رواج یافت. سنگ هاى گران بها از معادن استخراج گردید. دارو ها و عطریات متفاوت شناخته شد. فن پزشکى به اعلا درجه در آن زمان رسید. در ساختمان سازى انقلابى روى نمود چون دیوان مازندران ساختن خشت و آجر و نحوه به کارگیرى گچ و سنگ را به آریایى ها آموختند. از این رهگذر قصر هاى باشکوه در ایران بنا گردید. مردم به چهار طبقه تقسیم شدند. ۱- آموزیان (دانشمندان و دینداران.) ۲- نیساریان (سپاهیان و لشکریان). ۳- نسودیان (برزگران) ۴- آهنوخوشان (پیشه وران). جام جم (جام گیتى نما) که به وسیله آن جمشید مى توانست وقایع هفت اقلیم را در آن ببیند، در زمان او بود، این جام بعد ها به کیخسرو و دارا رسید. اما زمانى رسید که جمشید از باده قدرت سرمست شد و طورى کبر و غرور بر او چیره شد که خود را جهان آفرین خواند و مورد قهر الهى قرار گرفت و ضحاک تازى را بر او چیره ساخت.

از این جهت بود که فردوسى طوسى گوید:شما را ز من هوش و جان در تن است _ به من نگرود هرکه اهریمن است/گر ایدون که دانید من کردم این _ مرا خواند باید جهان آفرین/زمانى که در جام جهان بین هر چه را که اراده مى کرد، مى دید غرورش زیادتر شد:/پس آن جام برکف نهاد و بدید _ در او هفت کشور همى بنگرید.ضحاک جمشید را کشت و دو خواهر او به نام هاى «شهرناز» و«ارنواز» اسیر کرد و سپس به زنى گرفت. بعد از آنکه کاوه و فریدون قیام کردند و ضحاک را در دماوندکوه به بند کشیدند، فریدون از نژاد جمشید به حکمرانى ایران رسید.

 •قیام کاوه و جهاندارى فریدون

هنگامى که ضحاک براى خوراک مار هاى روى شانه هایش همه فرزندان کاوه آهنگر را قربانى کرده بود و فقط یک فرزند براى کاوه مانده بود و پیش شاه ستمکارى چون ضحاک گفت (یکى بى زبان مرد آهنگرم _ ز شاه آتش آید همى بر سرم). شاه توجهى نکرد و کاوه چون آهنگر بود پیشبند چرمى خود را که از پوست شیر بود بر فراز چوبى برافراشت و از آن پس به عنوان «درفش» (پرچم) از آن سود جست. مردم به دور کاوه و درفش او گرد آمدند به طورى که بر سپاه ضحاک پیروزى یافت و ضحاک متوارى شد و از ایران خارج شد و از دجله گذشت تا از خشم ایرانیان در امان بماند. کاوه با قیام خود خواست که «فریدون» فرزند «آبتین» را که از نژاد جمشید بود به فرمانروایى ایران انتخاب نماید. لذا فریدون به تعقیب ضحاک پرداخت (به اروندرود اندر آورد روى _ چنان چون بود مرد دیهیم جوى)
(
اگر پهلوانى ندانى زبان _ به تازى تو اروند را دجله خوان) فریدون خود را به سرزمین تازیان رسانید ضحاک را دستگیر و او را در دماوندکوه زنجیر کرد. در داستان کاوه و فریدون چیزى که مهم است، ایجاد پرچم  ایران است، چون کاوه در تاریخ اساطیرى ایران با درفش خود حماسه آفرید و ضحاک عرب را شکست داد و به دست فریدون که از نژاد ایرانى بود در دماوند کوه زندانى نمود. از آن زمان به بعد پرچمى که او ساخته بود به «درفش کاویان» معروف شد. کاوه کسى است که سرداران ایران به درفش او تیمن مى جستند.

ابومنصور ثعالبى مورخ قرن پنجم در باب این درفش عین روایت فردوسى را آورده و گفته است: «فریدون پس از آسودگى از کار ضحاک چرم کاوه را به جواهر بیاراست و درفش کاویان نامیدفریدون فرزند آبتین که مادرش فرانک بود، دوره دوم جهاندارى پیشدادیان را آغاز کرد و بعد از او مهم ترین زمامداران پیشدادى عبارت بودند از منوچهر، نوذر، زاب و گرشاسب. فریدون چون در مهرماه بر ضحاک غلبه کرد و بر تخت نشست آن روز را عید و جشن آن روز را مهرگان خواندند.

تقسیم  سرزمین فریدون بین فرزندانش

فریدون در زمان جهاندارى اش کشورش را بین پسرانش به شرح زیر تقسیم کرد تا با خیال آسوده بتواند به بندگى اهورامزدا (خداى یگانه) بپردازد. ایران را به «ایرج» داد، توران (ترکستان) را به «تور» و شام و روم را به «سلم» سپرد. چون ایران از ترکستان و شام آباد تر بود سلم و تور بر ضد ایرج متحد شدند و در جریان جنگى ایرج را کشتند و جنازه او را پیش پدر فرستادند. فردوسى در این باب مى گوید:(نهفته چو بیرون کشید از نهان /به سه بخش کرد آفریدون جهان)(یکى روم و خاور دگر ترک و چین/سوم دشت گردان و ایران زمین )(نخستین به سلم اندرون بنگرید /همه روم و خاور مر او را گزید)(دگر تور را داد توران زمین /ورا کرد سالار ترکان و چین)و زان پس چو نوبت به ایرج رسید / مر او را پدرشهر ایران گزید)در زمان پادشاهى منوچهر براى پایان دادن به اختلاف مرزى بین ایران و توران مقرر شد که آرش کمانگیر تیرى از مازندران یا از فراز دماوندکوه پرتاب کند و آن تیر هرجا که بر زمین افتاد مرز ایران و توران باشد. در شاهنامه از آرش نامى برده نشده است ولى در متون اوستایى ارخش و در کتاب الکامل ابن اثیر «ایرش» و در منابع دیگر به ویژه تاریخ طبرى «ارشش با تیر» و در مجمل التاریخ والقصص «آرش شواتیر» آمده است. در دانشنامه ادب فارسى بخش آسیاى میانه به سرپرستى حسن انوشه بعد از آن که همه روایات تاریخى و اسطوره ها را در کنار هم مى گذارد به این نتیجه مى رسد که افراسیاب پادشاه توران با منوچهر فرمانرواى ایران قرار گذاشتند، تیرى که از فراز البرزکوه (دماوندکوه) به سمت مرز توران پرتاب گردد، مرز ایران و توران را تعیین کند. آرش بر بالاى قله دماوند رفت و با آن که مى دانست پس از پرتاب تیر جان از کالبد او خارج مى شود، تیر را پرتاب کرد. این تیر از بامداد تا نیم روز برفت و در کنار جیحون بر درخت گردویى فرود آمد و مرز ایران و توران معین شد. در بیشتر منابع اسلامى جاى فرود آمدن تیر را مرو نوشته اند و محل پرتاب آن را آمل، سارى، تبرستان نوشته اند و در منابع اسلامى سیزدهم تیر (تیرروز) را روز پرتاب تیر قید کرده اند.عاقبت «منوچهر» در جنگى سلم و تور را کشت و خود بدون رقیب جانشین فریدون شد.

 

ظهور رستم و حوادث پهلوانى بعد از آن

منوچهر سردارى داشت به نام «سام» که امیر زابلستان و سیستان بود. او پدر زال و جد «رستم» پهلوان نامى ایران است و بخش عمده شاهنامه، دلاورى هاى او را دربرگرفته است. زال زر چون مو هاى سرش سفید بود، سام این طفل سفیدموى را به علت داشتن چنین وضعیتى نپذیرفت و او را به غارى در البرزکوه نهاد. «سیمرغ» او را در آن غار بزرگ کرد، بعد ها سام به البرزکوه رفت و او را با خود به زابلستان آورد و زال در زابلستان با «رودابه» دختر «مهراب» پادشاه کابل ازدواج کرد و در نتیجه این وصلت «رستم» به دنیا آمد. درباره تولد رستم، فردوسى نکته اى را بیان کرده که بسیار مهم است. چون جنین رستم در شکم رودابه بزرگ بود و تولد او مشکل بود، حکیم فردوسى در بخش زاده شدن رستم از سیمرغ چون حکیمى حاذق نام مى برد که دستور مى دهد که ابتدا رودابه را با مى مست گردانند تا بیهوش شود (چون در آن زمان داروى بیهوشى نبود) سپس پهلو را شکافته و رستم را از بطن مادر خارج کنند. این عمل را سزارین مى گویند و معتقدند که ابتدا سزار کنسول رومى به این روش متولد شده است. در صورتى که باید دانست، رستم چند هزار سال قبل از سزار به این روش به دنیا آمده است. در واقع باید عمل سزارین را رستمینه نامید. فردوسى در این باب از توصیه سمیرغ تا تولد رستم را به شعر مى سراید (نخستین به مى ماه را مست کن/ز دل بیم و اندیشه را پست کن)(تو بنگر که بینادل افسون کند/ز پهلوى او بچه بیرون کند)(بیامد یکى موبد چیره دست/مر آن ماهرخ را به مى مست کرد) و اینکه چرا نام نوزاد را رستم گذاشتند این است که وقتى نوزاد به دنیا آمد رودابه گفت از این غم برستم (از این درد راحت شدم) لذا فردوسى مى گوید (به گفتا به رستم غم آمد به سر نهادند رستمش نام پسر)دلاورى هاى رستم از عهد منوچهر تا روزگار بهمن فرزند اسفندیار معروف است. در روزگار کیقباد، کیکاوس و کیخسرو از خود دلاورى ها نشان داد. زمانى که در جست وجوى اسب خود رخش که دزدیده شده بود به شهر سمنگان رسید او تهمینه دختر پاشاه آنجا را به زنى گرفت و از این ازدواج سهراب متولد شد که سرانجام در یک نبرد تن به تن زمانى که رستم نمى دانست با فرزند خویش نبرد مى کند، او را کشت. رستم پس از آن شود تورانى ها را شکست داد. رستم دو برادر داشت به نام هاى «زواره» او در جنگ ها یاور برادر خویش، رستم بود. برادر دیگر شغاد نام داشت که عاقبت رستم را کشت.

از حکومت نوذر تا گرشاسب و پایان سلسله پیشدادى

طبق روایات فردوسى نوذر فرزند منوچهر چون از رسم پدر سرپیچى کرد، لشکریانش بر او شوریدند و ایران زمین در مقابل توران ضعیف شد و افراسیاب تورانى به ایران لشکر  کشید و نوذر را کشت. بعد از مرگ نوذر، زو(زاب) پسر تهماسب به پادشاهى مى رسید. گرشاسب فرزند زو آخرین پادشاه پیشدادى است که مجبور بود همواره جلو سپاه افراسیاب ایستادگى نماید. او آخرین پادشاه پیشدادى است. با مرگ گرشاسب، پیشدادیان منقرض و کیانیان به جهاندارى مى رسند.

پیشدادیان و کیانیان سلسله ای راستین یا اسطوره؟

هنگامی که سخن از پیشدادیان و کیانیان به میان می آید بیشینه مردم به یاد افسانه و اسطوره می افتند در حالی که راستین بودن پیشدادیان و کیانیان و باشنده بودن آنها در تاریخ جای اندیشیدن دارد. دلایلی باشنده است که نشان از واقعی بودن کیانیان دارد و یکی از آنها انطباق زمان یخبندان زمین و پادشاهی جمشید است همان طور که می دانید در شاهنامه آمده است که در زمان پادشاهی جمشید بر هفت اقلیم یخبندان بزرگی شکل گرفت که جان انسان و حیوان و گیاهان را تهدید می کرد و جمشید توانست با درایت وخردمندی نسل حیوانات و انسان ها را حفظ کند در دوره های زمین شناسی هم از وقوع یخبندانی در دوره زندگی انسان بر زمین در حدود 13000 سال پیش خبر می دهد که شوند نابودی انسان غیر هوشمند(نئاندرتال) و بقاء انسان هوشمند (انسان امروزی) شد و همچنین زیست شناسان ذکر کرده اند که انسان هوشمند توانست با بهره گیری از عقل و هوش خود در آن یخبندان زنده بماند و انسان هایی که تنها از نظر قدرت قوی بودند و هوش کافی نداشتند منقرض شدند(این مورد در تمامی کتاب های زیست شناسی دانشگاهی ذکر شده است) / همچنین کشف آتش و فلز، ذوب فلز و... که در شاهنامه زمان کشف آتش را توسط هوشنگ دانسته که زمان کشف آتش هم بر آن منطبق است. بر اساس کاوش های شهر سوخته و ذوب سنگ های فلز دار و با توجه به قدمت شهر سوخته سیستان و زمانی که دانشمند آن را عصر فلز نامیدند یعنی حدود 7000 سال پیش که با قدمت شهر سوخته منطبق است و داستان های شاهنامه که در سیستان و در زمان پادشاهی کیانیان رقم می خورد همه نشان از وجود کیانیان می دهد./ در شاهنامه آمده است فریدون که واپسین پادشاه هفت اقلیم (همه دنیای باستان) این هفت اقلیم یا کشور را میان فرزندان خود بخش کرد که ایران را به ایرج و ترکستان را به تور و شام و روم را به سلم سپرد و سپس ایران و توران و یونان و... شکل گرفتند ودرایران پادشاهی کیانیان آغاز شد نکته جالب اینکه درفش کاویان که یادگار کاوه آهنگر و درفش فریدون بود در ایران باقی ماند و تا زمان شاهنشاهی ساسانی نزد ایرانیانباقی ماندو همین درفش پیوندی میان این دو بخش از تاریخ ایران است البته هنوز در کاوش های باستان شناسی سندی مبنی بر وجود آن ها به دست نیامده اما معتبر ترین سندها یکی شاهنامه و دیگری دین زرتشت است چراکه زرتشت یک پیامبر راستین بوده و دینی را آورده که پس از گذشت قرن ها هنوز پیروان زیادی دارد و در شاهنامه و کتاب های دینی زرتشتیان ذکر شده که اشوزرتشت به وسیله سربازی تورانی در زمان گشتاسب کیانی در آتشکده نوبهار کشته شد و در اوستا هم آمده که زرتشت در مورد ضعف ایران در برابر توران به گشتاسب اعتراض کرده و این یعنی زرتشت در زمان کیانیان زندگی می کرده و زرتشت هم که وجود خارجی دارد پس واقعا کیانیان بوده اند که زرتشت در زمان آ نها زندگی کرده است. داوری با شماست لطفا دیدگاه ارزشمند خود را بیان کنید

 

 

 

 

 

 

 

شجره‌نامه

 

 

 

 

 

 

کی‌قباد

 

 

 

 

 

 

 

 

 
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کی‌اپیوه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کی‌بیرشن

 

کی‌پیسین

 

کی‌آرش

 

کی‌کاووس

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مَنوش

 

 

 

 

 

سیاوش

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اوزان

 

 

 

 

 

کی‌خسرو

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کی‌لهراسپ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

زریر

 

 

 

 

کی‌ویشتاسپ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بستور

 

پشوتن

 

 

 

اسفندیار

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مهرنوش

 

نوش‌آذر

 

بهمن

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

داراب

 

 

 

 

                                                     

 

 

کیانیان دومین شاهان داستانیو تاریخی آریایی

کیانیان دومین سلسلۀ پادشاهان داستانی وتاریخی درآریانا زمين بوده که بعد از پیشدادیان به فرمانروایی آریانا رسیده‌اند.

 کریستن سن (1)  و برخی باستان شناسان و محققین درون مرزی و برون مرزی به استناد اوستا و داستانهای ملی و دینی ساسانیان معتقدند که تاریخ کیانیان واقعی است . وبرمبنای اساطیری استوارنیست .

این سلسله در منابعی مانند : اوستا : کتاب مقدس زرتشتیان ، داستانهایی که در سلسله سامانیان رواج داشته و کتاب های پهلوی کهن مانند : بندهش (2) ، دینکرد (3) ، مینوی خرد (4)  ــ آز آن نیز شایسته تفسیروبیان گردیده است .

همچنین در شاهنامۀ فردوسی نیز تأکید بعمل آمده است که ، سلسلهٔ کیانیان بعد از پیشدادیان به حکمرانی می‌رسد و مؤسس این سلسله نیز بر پایه اطلاعات شاهنامه کیقباد است .  (5)  

 

پادشاها ن سلسلۀ کیانیان بقرار ذیل اند :               

 1 ـ کیقباد

2 ـ کیکاووس فرزند کیقباد

3 ـ کیخسروفرزند سیاوش فرزند کیقباد

4 ـ کی مهراب فرزند کیوجی فرزند کیمنش فرزند کیقباد

5 ـ  گشتاسب فرزند لهراسب

6 ـ  بهمن فرزند اسفندیارفرزند گشتاسب

7 ـ همای بروایتی زن وبروایتی دختر بهمن

8 ـ داراب اول پسرهمای

9 ـ  داراب دوم   (6)

 

 اول ــ پادشاهی کیقباد

 کیقباد اولین شاه از سلسلۀ پادشاهان کیانی آریانا است . پس از مردن گرشاسب آخرین پادشاه پیشدادی ، بااینکه « توس »  و « گستهم » پسران «  نوذر هشتمین شاه پیشدادی »  در حیات بودند و خاندان فریدون هنوز از میان نرفته بود اما چون  « فر ایزدی » با آنان نبود ، ناگزیر به پادشاهی نرسیدند. (7)

پس از مشورت زال با موبدان ، کیقباد را که دارای « فر ایزدی » و برازنده ٔ تاج و تخت بود به شهریاری برگزیدند . او از اعقاب منوچهر ودر جبال البرز منزوی بود .  و رستم پسر زال به البرزکوه رفت و او را به استخر آورد.

چنانچه که فردوسی مینویسد :

 

به شـــاهی نشست از بــــرش کیــقــباد

                                 همــــان تاج گـــوهر به ســــر برنهـــاد

*****

بعد از رسیدن کیقباد به پادشاهی ،  تورانیان که به سر کردگی « افراسیاب شاه توران  »  به آریانا هجوم آورده بودند، کیقباد بعد از این موقع اولین دفعه با دشمن دیرینه جنگ کرده در محاربۀ تن بتن افراسیاب را مغلوب ساخت وتحصیل شرف و افتخار بزرگ نمود . لیکن پادشاه تورانی بواسطۀ گسیختن کمربندش جان بدر برده فرار کرده ، وبا سپاهیان بکشورش برگشتند.

کیقباد ، بروایت  « آنندراج » بمدت صد سال پادشاهی کرد . (8)  وبعد از جنگ های خونینی میان فرمانروایان ترک توران زمین  وآریایی ها ؛ توانست که میهن خود را ازگزند تعرضات مستدام مصون ، وامنیت وعدل و دادگری را درسرزمین مرد خیز آریائیان تأمین نماید . خاقانی شروانی در تائید این قول میفرماید :

 

تاریخ کیــقـــباد نخــــواندی کــــه در سیَر

                               عدلش ز فضل عاطفه گستر نکوتر است (9)

*****

افتخار بزرگ به ارزشهایی تاریخ باستانی سرزمین ما باید اذعان کرد که : "  به گزارش ميراث آريا به نقل از روابط عمومی سازمان ميراث فرهنگی ، صنايع دستی و گردشگری آذربايجان شرقی ، قلعه کيقباد که دارای تاريخ معادل هزاره اول قبل از ميلاد تا دوران تاريخی می باشد، و با توجه به این اهميت تاريخی اش  ، با شماره 28051 در فهرست آثار ملی آریائیان  به ثبت رسيده است . "  (10)

 

 

دوم ــ پادشاهی کیکاووس

 کیکاووس دومین شاه کیانی بروایت « تاریخ ایران » و « دانشنامۀ آزاد » پسر« کیقباد »   وبقول : « فرهنگ فارسی » نوه  « کیقباد  » و نام دارترین پادشاه این سلسله است. در دورۀ وی داستان هفتخوان رستم ، داستان سیاوش ، داستان رستم و سهراب وغیره پیش آمده که در شاهنامه فردوسی بزرگ مذکور است .  (11)

براساس باورهای آریائیان باستان ، کیکاووس پادشاه برهفت کشور وآدمیان فرمانروایی می کرد . اودر هنگام شاهی اش  درسر کوه البرز از زر و سیم و پولاد هفت کاخ مجلل می سازدوازاین کاخها برهمه فرمان می راند .

" کیکاووس پس از آنکه فریب دیوان ( شیاطین ، اهرمن ، ابلیس ) را می‌خورد، با وجود مخالفت‌های پهلوانان و بزرگان به ویژه زال و رستم ، آهنگ مازندران (12) می‌کند تا آن جا را فتح کند و بر شاه مازندران پیروز شود.... مگردر این نبرد لشکرکیکاووس پراکنده می شود . شاه به  زال ورستم پیغام می فرستد که اورا یاری دهند . زال هم رستم را به یاری وی می‌فرستد و او را روانهمازندران می‌کند. رستم پس از آزمایش‌ها و نبردهای شگفت انگیز از هفت منزل ــ که به هفت خوان رستم نام کرده شده ــ  می‌گذرد و بر شاه مازندران پیروز می‌گردد. "

غم نامه رستم و سهراب و سیاوش نیز به دوران پادشاهی کیکاووس تعلق دارد. کیکاووس در داستان های حماسی آریانای کهن بیشتر به عنوان مظهر و قدرتی یاد شده‌است که به همه غالب گشته ودست یافته است  . وی یکصد و شصت سال سلطنت کرد و پس از او کیخسرو به پادشاهی رسید. (13)

 

سوم ــ پادشاهی کیخسرو

کیخسرو سومین شاه ازسلسلۀ پادشاهان کیانی ست . که در تاریخ کهن وداستان های حماسی آریائیان از او بنام پادشاه  بلندمرتبه و عادل یاد کرده اند .

کیخسرو پسر سیاوش پسر کیکاووس پسرکیقباد بود. مادرش فرنگیس نام ،  دختر افراسیاب پادشاه توران بود .  (14)

فرنگیس پس از اینکه شوهرش بفرمان افراسیاب کشته شد ، پسری آورد بنام کیخسرو . پیران اورا بفرمان افراسیاب بکوه فرستاد تا ازنژاد خود آگاه نباشد وسپس اورا بگنگ دژ(15)  فرستاد .

سرانجام گیو ، پسر گودرز ( که از پهلوانان بزرگ و خوشنام آریانای کهن در شاهنامه است. )  عازم یافتن او شد و او را بیافت وبا مادرش فرنگیس به آریانا آورد . چون کیخسرو به میهن پدری اش رسید بر سر جانشینی او و  « فریبرز » پسر کیکاووس میان پهلوانان اختلاف افتاد وسرانجام قرار نهادند هرکس  « دژبهمن » (16) را بگشاید سزاوار پادشاهی است . کیخسرو که فر( کیانی )  ایزدی همراء او بود ، دژبهمن را گشاد وآنگاه بکین خون پدر به جنگ افراسیاب جد اُمی اش رفت و او و مفسدان را بکشت و ترکستان را به « جهن» که پسر افراسیاب و خال (برادر مادر ) او بود واگذاشته. آنگاه کیکاووس پادشاهی بدو داد . بقول « فارسنامه ابن بلخی »  :   " مدت پادشاهي کيخسرو شصت سال بود. "  نام کیخسرو در اوستا چند بار آمده ودر ادبیات پهلوی نیز در مورد نسبش روایات فوق مزبور است . در تاریخ باستانی سرزمین آریانا از کار های مهم کیخسرو ــ  ویران کردن بتکده دژبهمن به ثبت رسیده است .

سعـــدی مینویسد :

 شـــاهان بر آستان جلالت نهاده سر

                             گــردنکشان مطاوع و کيخسروان گدا

*****

کیخسرو با شناخت دقیق از تاریخ باستان سرزمین آریانا ، از هویت شایستۀ و صلحخواهانۀ این نژاد نجیب وترقی پرور واز دست آورد های بشر دوستانۀ نیاکان خویش ، آگاهی عمیق داشته . با این نگرش بوده که وی ازاندیشه های هوشنگ وجام گیتی نمای فریدون وسخنان نغزجمشید همواره پیروی و عمل می نموده .

 کیخسرو در عدالت و شهامت سرآمد سلسلۀ  شاهان کیانی بود وبه عنوان شاهنشاه عادل و شجاع در دل تاریخ پرافتخار آریائیان جاویدانه باقی مانده و خواهد ماند .

  

چهارم ــ پادشاهی گشتاسب

گشتاسب پسرلهراسب پنجمین شاه از سلسلۀ پادشاهان کیانی است . او خواهان پادشاهی از پدر بود ــ مگر پدر به این درخواست پسر تن در نداد ، گشتاسب رنجیده به روم رفت ودرآنجا « کتایون »  (17) دختر قیصر را که دلباخته او بود بزنی گرفت .

گشتاسب سپس به آریانا برگشت و در بلخ بپادشاهی رسید ، در سی امین سال سلطنت وی زرتشت ظهور کردوآیین خداپرستى آورد. و گشتاسب دین اورا پذیرفت واز وی پشتیبانی کرد.

ولی موضع گیری متعادل گشتاسب در قبال دین زرتشت مورد دشمنی ارجاسب تورانی واقع شد . ومیان او و گشتاسب جنگ درگرفت . ارجاسب در یک حمله شهر بلخ را گرفت . وبرادر گشتاسب « زریر » در دفاع از بلخ وباختریان کشته شد . 

گشتاســب ابتدا در جنگ شکســــت خورد ، ولی بعد به تدبیر وزیردانای خــود  ، پســــــرش « اسفندیار » را که در بند بود ، آزاد ساخت ووعده داد که اگر ارجاسب شاه تورانی را شکست دهد تخت شاهی را به او واگذارد .  

سپس اسفندیار( رویین تن ) ، شرایط گذاشته شدۀ پدر را پذیرفت وبه پدافند وعملیات رزمی به منظور جلوگیری از موفقیت دشمن پرداخت ودرنبرد رویارویی  با تورانیان ،« ارجاسب » شاه تورانی را شکست داده واو راهلاک کرد . (18)  

 

نام گشتاسب بیش از دیگر پادشاهان كیانى، در اوستا و متون پهلوى آمده است. چنانکه زرتشت سپنتمان پیامبرآریائیان قدیم در اوستایی « گات ها » (19) از گُشتاسب پادشاه کیانی فرمانروای بلخ چهار بار نامبرده است .

در منابع قدیمی، آبادسازی منطقه تالش گشتاسبی را به گشتاسب‌شاه نسبت داده‌اند که این منطقه امروزه در جمهوری آذربایجان قرار دارد.

بروایت شاهنامه فردوسی و کتاب مقدس زرتشتیان ، وداستان های سلسلۀ شاهان ساسانی ومتون پهلوی بعد از پادشاهی گشتاسب : بهمن پسر اسفندیار ، همای ( زن ) دختر بهمن ، داراب اول پسر همای وداراب دوم ، بترتیب حکمروایی تخت شاهی کیانیان را بعهده داشتند . سر انجام داراب دوم آخریان شاه کیانی با اسکندر مقدونی جنگها کرده وشکست خورد ودر نتیجه سلسلۀ کیانیان ازبین رفت .

تراژدی سیاوش)سیاوخش(

از حوادث غمباری که فردوسی به بهترین صورت نقل مى کند این است که سودابه همسر کیکاوس به فرزند شوهرش (سیاوش) (سیاوخش) دل باخت و مى خواست به شوهر خیانت کند. اما سیاوش از قبول تمنای اهریمنی سودابه امتناع کرد. سودابه عصبانی شد و پیش شوهرش یعنی کیکاوس شکایت کرد و او را به خیانت متهم کرد. موبدی برای داوری انتخاب شد و مقرر شد که سیاوش و سودابه از آتش بگذرند، هر کدام که به سلامت از آتش گذشت بى گناه است. سیاوش که بى گناه بود به سلامتی از آتش گذشت ولی سودابه که خود را مقصر مى دانست از آتش عبور نکرد. سیاوش بر سر این موضوع، قهرآلود پدر را ترک نمود و راه توران را در پیش گرفت. افراسیاب دختر خود «فرنگیس» را به زوجیت سیاوش درآورد. از آنجا که گرسیوز برادر افراسیاب بر سیاوش حسد برد، اسباب کشتن او را فراهم ساخت. تورانیان به فرمان افراسیاب خون ناحق او را بر زمین ریختند. سیاوش پسر کوچکی داشت به نام «کیخسرو» که او را از ترس افراسیاب مخفیانه شبانان تربیت و سرپرستی مى کردند و او همان است که پس از کیکاوس پادشاه ایران شد. چون خبر کشته شدن سیاوش به ایران رسید، کیکاوس و رستم را سخت خشمگین کرد. رستم که خود تربیت کننده سیاوش بود و به او مهر مى ورزید، تصمیم گرفت که انتقام خون سیاوش را بگیرد . رستم به توران لشکر کشید و افراسیاب را شکست داد و سرزمین توران را گرفت و مدتی بر تخت او تکیه زد. رستم قبل از حمله به توران کین سیاوش را از سودابه گرفت و او را کشت. فردوسی در این باب گوید:

·                     به خنجر به دو نیم کردش به راه نجنبید بر جای کاوس شاه

·                     نجنبید بر جای کاوس شاه نجنبید بر جای کاوس شاه

سودابه را شرورترین و نابکارترین زن در شاهنامه مى دانند.

جهانداری لهراسب و جانشینانش

پدرش اروندشاه برادر کیکاوس و مادرش تناز دختر آرش بود. او برای آشتی با توران پایتخت خود را به بلخ انتقال داد. لهراسب عاقبت پادشاهی را به گشتاسب سپرد و خود به نوبهار بلخ رفت و به پرستش اهورمزدا پرداخت. فردوسی در این باره گوید:

·                     چو گشتاسب را داد لهراسب تخت به بلخ گزین شد بران نوبهار که یزدان پرستان بدان روزگار

·                     فرود آمد از تخت و بربست رخت که یزدان پرستان بدان روزگار که یزدان پرستان بدان روزگار

گشتاسب همان کسی است که به عقیده زرتشتیان (زرتشت یگانه پیامبر آریایی) در زمان او پیامبر شد و عاقبت در خلال جنگ با توران کشته شد. فرزند گشتاسب اسفندیار بود که به دست زرتشت روئین تن شد زیرا زرتشت آبی بر سر اسفندیار ریخت و تمام بدنش که آب به آن رسیده بود مصون از تیر بود به غیر از چشمانش را که هنگام ریختن آب بسته بود و برخی معتقدند که به توصیه زرتشت در آبی شنا کرده بود که او را روئین تن نموده بود. اسفندیار در شاهنامه تالی رستم و بزرگترین پهلوان کیانی بود. رستم چون با اسفندیار به جنگ پرداخت و او را حریف نبود به راهنمایی سیمرغ تیری به چشمان اسفندیار زد و او را کشت. بعد از مرگ اسفندیار فرزندش بهمن به پادشاهی کیانیان رسید. بهمن را ایرانى ها و اسطوره شناسان همان اردشیر درازدست مى دانند و به او فتوحات زیادی نسبت مى دهند. بعد از بهمن، «هما» به جانشینی او انتخاب شد و پسری آورد که «داراب» نام داشت. پسر او «دارا» آخرین پادشاه سلسله کیانی است و ایرانى ها او را داریوش سوم مى دانند که با اسکندر مقدونی جنگ کرد و مغلوب شد. فردوسی نتیجه کار اسکندر را در این باره مى گوید:

·                     سکندر که آمد به این روزگار برفتند وزیشان جز از نام زشت نماند و نیاید خرم بهشت

·                     بکشت آن که بد در جهان شهریار نماند و نیاید خرم بهشت نماند و نیاید خرم بهشت

طبق روایاتی که سینه به سینه از موبدان به زمان فردوسی رسانیدند، اسکندر اوستای اصلی را که شامل کلیه قصص باستانی و تاریخی ایران بود سوزانید و مدارک تاریخی ایران از میان رفت. پس از مطالعه شاهنامه معلوم مى شود که حلقه های مفقود در تاریخ ایران بسیار است. دوران ماد و هخامنشی و پانصد سال دوران اشکانی در آن دیده نمى شود.

خاورشناسان بر آن شدند تا آنجایی که مى توانند این حلقه های مفقود شده را پیدا کنند و همان طور که گفتیم اگر اسکندر، کتاب های موجود در تخت جمشید به ویژه اوستای بزرگ را در اسطخر نمى سوزانید، خیلی از حقایق برای ما روشن مى شد. خاور شناسان ازجمله نولدکه و هرتسفلد شرق شناسان آلمان سعی بر این دارند که کیانیان را با هخامنشیان منطبق گردانند ولی در انطباق پاره ای از اسامی دچار اشکال مى شوند. در صفحه ??? کتاب حماسه سرایی در ایران نوشته دکتر ذبیح الله صفا نوشته شده است که در اکثر تواریخ اسلامی، بهمن را همان اردشیر دراز دست دانسته اند. ابوریحان بیرونی اردشیر دراز دست را در کتاب آثارالباقیه «مقر و شر» است که به معنی توانا است و در پاره ای دیگر از آثار اسلامی کمبوجیه (کامبیز) را «قمبوس» گفته اند (رجوع شود به ایران در عهد باستان نوشته دکتر محمد جواد مشکور). استاد آرتو کریستین سن (A-Christensen) خاور شناس دانمارکی در کتاب کیانیان به طرح این مسئله مى پردازد و بهتر است که خوانندگان به آن کتاب مراجعه کنند. استاد فقید سید محمد تقی مصطفوی که سالیان دراز رئیس باستان شناسی ایران بود، کیخسرو را همان کوروش هخامنشی مى داند. پاسخ دادن به چنین سئوال مشکلی در گرو یک تحقیق دامنه دار توسط آقایان و خانم های محقق در زمینه های ادبیات باستانی و تاریخ ایران قدیم است که انشاءالله بتوانند در این زمینه اقدام کنند و متاسفانه چون بعد از حکومت پانصد ساله اشکانیان، ساسانیان آثار آنان را از میان بردند، فردوسی از پانصد سال حکومت اشکانی جز چند بیت شعر که در نامه خسروان آمده است چیزی نمى داند و در این باره مى گوید:

·                     چو کوتاه بد شاخ و هم بیخشان از ایشان جز از نام نشنیده ام نه در نامه خسروان دیده ام

·                     نگوید جهاندیده تاریخشان نه در نامه خسروان دیده ام نه در نامه خسروان دیده ام

منابع:

۱- شصت قرن تاریخ و تاجگذاری نوشته خان ملک یزدی، انتشارات بانک ملی ایران، تهران، اول آبان ۱۳۴۶.

۲- دانشنامه ادب فارسی جلد یکم آسیای مرکزی به سرپرستی حسن انوشه، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی (معاونت امور فرهنگی)، تهران، ۱۳۷۵.

۳- نامه خسروان (نخستین نامه) نوشته جلال الدین میرزا، انتشارات سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، زیر نظر مجید رهنما، تهران ،۱۳۵۵ تجدید نظر شده در ۱۳۶۳.

۴- گزیده داستان های شاهنامه، نگارش احسان یارشاطر، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۵۳.

۵- شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی جلد نخست، از آغاز تا داستان سیاوش به کوشش محمد دبیرسیاتی، چاپ دوم، انتشارات علی اکبر علمی، تهران، ۱۳۴۴.

۶- منتخب شاهنامه فردوسی به اهتمام محمد علی فروغی با همکاری حبیب یغمائی، ناشر سخن گستر، تهران، ۱۳۸۰.

۷- ایران در عهد باستان، تالیف دکتر محمد جواد مشکور، انتشارات اشرفی، تهران، ۱۳۶۳.

۸- حماسه سرایی در ایران (تحقیق در کیفیت روایات ملی)، دکتر ذبیح الله صفا، چاپ سوم، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۶۱.

۹- گزیده ای از شاهنامه، انتشارات وزارت آموزش و پرورش، نوشته مجید یکتایی، تهران، ۱۳۵۰.

۱۰- دایره المعارف فارسی مصاحب سه جلد، انتشارات امیر کبیر و فرانکلین.

 

 

 

کلمات کلیدی

تحقیق درباره تاریخچه سلسله کیانی و پیشدادی بازديد:

مطالب مرتبط
نظرات این مطلب
کد امنیتی رفرش