قسمت اول
مقطع : ابتدایی پایه: سوم دبستان محل: تدریس کلاس زمان پیش بینی شده :20 دقیقه
نوع ارزشیابی: شفاهی تعداد فراگیران: 6 نفر روش تدریس: فعال ، پرسش، پاسخ و قصه گویی
هدف کلی : آشنایی با داستانهای قرآنی
هدف جزیی : آشنایی با داستان حضرت موسی (ع)
اهداف رفتاری: فراگیران با داستانهای قرآنی آشنا شوند (دانش شناختی)
در مورد داستان پیامبری حضرت موسی اطلاع حاصل کرده و از شنیدن آن لذت برده(عاطفی نگرشی)
بتواند در درس زندگی روزمره پیام آن را سر مشق قرار دهد.( مهارت)
در مورد معجزه های حضرت موسی اطلاع حاصل کند. (دانش شناختی)
وسایل مورد نیاز: کتاب، تصاویر در مورد داستان، چسب ، ماژیک ، دانش آموزان ، تابلو
رفتار ورودی : بعد از ورود به کلاس سلام و احوالپرسی می کنیم، سلام بچه ها حالتون خوبه؟ سلامتید؟ خدا رو شکر که امروز هم در کنار شما هستم و با هم قرآن می خوانیم حالا پیام هفته رو بخونید . خوب حالا حضور و غیاب کنم ببینم بچه های گلم همه حاضرند؟ فاطمه جان زهرا جان مریم جان لیلا جان
خوب خدا رو شکر که همه حاضرند
بچه های گلم تکالیف جلسه قبل رو انجام دادین ؟ بذارید روی میز تا ببینم.
بعد از انجام این کار پای تابلو به نام خدا می نویسم و از آنها می پرسم که بچه ها هر کاری را با نام چه کسی آغاز می کنیم؟ آنها پاسخ می دهند با نام خدا پس درسمون را با نام خدا شروع می کنیم.
بچه ها اولین کار در قرآن خواندن چیه ؟ بچه ها می گن: وضو گرفتن.
ارزشیابی تشخیصی یا ورودی:
قبل از ارزشیابی ورودی آنها را گروه بندی کرده و از درس قبل از آنها سوال می کنیم. به آنها می گوییم که کتاب قرآن خود را باز کنند و تا چند تا سوال از درس گذشته بکنم ببینم همتون یاد گرفتید یا نه از یکی از گروهها پرسیده و سپس از آن گروه می خواهیم از گروه دیگری بپرسند و به همین ترتیب .
ایجاد انگیزه و ارائه درس جدید :
تصاویر مربوطه را به تابلو چسبانده و روی تصاویر را با برگه سفید می پوشانیم تا مشخص نباشد، بچه های گلم قصه دوست دارید؟ با شنیدن پاسخ بله
معلم به بچه ها میگه اگه گفتید قصه امروز چیه ؟ بعضی از بچه ها گفتند که قبلاً کتابشون را نگاه انداخته بودند جواب میدن : قصه پیامبری حضرت موسی ( ع)
آفرین دخترای گلم حالا خوب گوش کنین تا اگه سوالی ازتون پرسیدم جوابمو بدید .
زندگی حضرت موسی بسیار شیرین و پر از خاطره های زیبا بود خدا به او وهمسرش فرزندانی داد چند سال در شهر مدین ماند ولی بالاخر زمان رفتن از مدین رسید حضرت شعیب تعدادی از گوسفندان خود را به حضرت موسی داد .
حضرت موسی و خانواده اش از مدین بیرون رفتن و به مصر سفر کردند یک شب آنها در بیابان راه گم کردند و هوا هم خیلی سرد بود در آن لحظه حضرت موسی از دور آتش دیدبه همسرش گفت من به طرف آتش می روم تا شاید بتوانم شعله ای از آن را برای شما بیاورم تا خود را گرم کنیم شاید هم آن آتش راه را به ما نشان دهد .
وقتی حضرت موسی به آتش نزدیک شد درختی نورانی را دید .
یکدفعه صدایی شنید که به او گفت ای موسی من خدای جهانیان هستم این صحرا بیابانی که تو در آن پا گذاشته ای جای مقدسی است کفشهایت را در بیاور . حضرت موسی کفشهایش را درآورد .
دوباره صدایی شنید که میگفت من تو را به پیامبری انتخاب کردم پس آنچه را که به تو میگویم گوش کن و بدان که جز من هیچ خدایی نیست و مرا عبادت کن .
در این هنگام دوباره صدایی به گوش موسی رسید که می گفت ای موسی چه دوست داری ؟
حضرت موسی گفت : این عصای من است که به آن تکیه می کنم و با آن گوسفندنم را می رانم و از درخت برگ برای آنها می ریزم صدا رسید که میگفت ای موسی عصایت را به زمین بنداز حضرت موسی عصایش را به زمین انداخت ناگهان عصای حضرت موسی به اژدهایی تبدیل شد حضرت موسی هم ترسید و فرار کرد دوباره به او ندا رسید که ای موسی نترس آن را بردار و ببین که همان عصای توست .
حضرت موسی اژدها را گرفت و با تعجب دیدکه همان عصایش است .
سه بار دیگر به او ندا رسید که دستت را زیر بغلت ببر و بیرون بیاور حضرت موسی این کار را رد دستش مثل ماه نورانی شد دوباره ندا رسید : ای موسی تو دو معجزه از پروردگارت دری با این دو معجزه به سوی فرعون برو و او را به پرستش خدای یگانه دعوت کن .
حضرت موسی نیز از خداوند خواست که او را در این کار بزرگ یاری دهد . و اجازه دهد که برادرش هارون نیز یار او باشد .
ارزشیابی پایانی حضرت موسی و خانواده اش وقتی از مدین بیرون رفتند به کجا سفر کردند .
خداوند از حضرت موسی خواست که با دو معجزه اش چه کار کند ؟
ارائه تکلیف :
هر کجای داستان را که دوست داشتید نقاشی بکشید .
با کمک بزرگتراتون یکی از دیگر معجزه های حضرت موسی را بنویسید یا نقاشی کنید .
|