تحقیق درباره زندگی نامه مصدق
تحقیق درباره زندگی نامه مصدق
در باره مصدق سخن بسيار گفته و نوشته شده است. حقيقت اين است كه در دهه 1950 ميلادي، مردان بزرگي در جهان توسعه نيافته پاي در ركاب مبارزه با استمعارگران و كشورهايي گذاشتند كه سرمايه آنان را ساليان دراز به يغما ميبرند- نهرو در هند، سوكارنو در اندونزي، جمال عبدالناصر در مصر، چوئن لاي در چين، و بالاخره دكتر محمد مصدق در ايران.
مصدق پنحه در پنجه استعمار پير انگليس انداخت و تا او را از پاي درنياورد، از پايي ننشست و سرانجام نيز زندگي خود را بر سر اين مبارزه گذاشت.
در اين كتاب سعي بر آن است كه در آغاز پردازشي كنيم به مصدق و نهضت ملي ايران كه رهبري آن را خود به دست گرفت.
در باره دكتر مصدق و نقش او در نهضت ملي ايران عليه استعمار خارجي بسيار نوشتهاند، و غالباً دو گروه در مقابل هم قرار گرفتهاند، يكي معاندان او كه سعي ميكنند چهره اين فرزند خلف ايران را به ناپاكي جلوه دهند، اينان از جمله مخالفان او هستند؛ دسته دوم كساني هستند كه مبارزات او را ميستايند. مصدق بالاتر از آن است كه در پس پردههاي ضخيم مسخ و تعريف از درخشندگي بازماند. در اين نوشتار برآنيم تا پردهها را برافكنيم و چهره حقيقي او را از پس پرده كه گرد فراموشي بر آن نشسته است نشان دهيم.
مصدق با آغز جنبش مشروطه زندگي سياسي خود را آغاز كرد. او پس از فعاليت بسيار، فلسفة سياست «موازنه منفي» را راهنماي خود قرار داد و تا آخر حيات بر آن استوار ماند. او خود در اين باره ميگويد:
«من مأموريت موكلان خود را قبول نكردم و به اين مجلس پا نگذاشتم مگر براي يك مبارزه مقدس و آن نيل به يك مقصود عالي است.»
هدف من در سياست داخلي برقراري اصول مشروطيت و آزادي و در سياست خارجي نيز همين را تعقيب خواهم كرد.
موازنه منفي موازنهاي است كه بر اساس آن انسان در رابطه با انسانهاي ديگر نه سلطه پذير است و نه سلطه گر، و در مقابل خداوند، يعني مطلق ارزشهاي نيكو و بينهايت محض، آن چنان عمل ميكند كه لحظه به لحظه به بينهايت نزديكتر ميشود – يعني از هر چيزي كه غير از اوست آزاد ميگردد و به عبارت ديگر انسان ميشود عنصري آزاد و فطري، مستقل و خلاق و پيش آهنگ به سوي كمال مطلوب.
موازنه منفي موازنهاي است كه طبق اصول آن روابط سلطهگرانه حذف ميشود و انسان هيچ سلطهاي را نه از ديگري و نه از خويش ميپذيرد و نه از خود به ديگري تحميل ميكند.
مصدق در اين باره ميگويد:
از روزي كه پاي سياستهاي روس و انگليس به اين كشور باز شد و كشور تحت سلطه آنها درآمد سياستمداران كشور سه روش را در پيش گرفتند:
گروهي به سياست انگليس رو آوردند، گروه ديگر طوق بندگي همسايه شمالي را به گردن انداختند: گروه سوم سياست موازنه منفي را اساس كار خود قرار دادند، به اين ترتيب كه به هيچ كدام امتيازي ندهند و تلاش كنند با استفاده از تناقضها و معاوضه اين دو سياست استقلال كشور را محفوظ دارند. از نظر ما اجنبي، اجنبي است، شمال و جنوب فرق نميكند و موازنه بين آنها يگانه راه نجات ماست. و در سايه اين سياست ما ميتوانيم تمام نعمتهاي معنوي و مادي را مانند يك ملت مستقل حق داريم تحصيل نماييم و فقط با اين سياست ما ميتوانيم از آزاديها به معناي حقيقي در تمام شئون بهرهمند شويم و بر مال و نفس خود مسلط باشيم، واضحتر بگويم، خود را به آن درجه استقلال واقعي برسانيم كه هيچ چيز جز مصلحت ايران و حفظ قوميت و دين و تمدن خودمان محرك ما نباشد.
مصدق همچنين ميگويد:
… من ايراني و مسلمانم و عليه هر چه ايرانيت و اسلاميت را تهديد كند، تا زنده هستم مبارزه مينمايم.
مصدق در صدر مشروطه براي تحقق بخشيدن به آرمانهاي سياسي خود به جمعيتي پيوست كه به استقلال ايران ميانديشيد. اين جمعيت از جوانان روشنفكر و تحصيلكردههاي ظلم كشيده و اصلاحطلب تشكيل شده بود.
مصدق در دوره اول به نمايندگي شهر اصفهان در مجلس شوراي ملي انتخاب شد، اما چون سنش كمتر از 30سال بود نتوانست كرسي وكالت را اشغال كند. پس از خاتمه مشروطه اول و دوره استبداد صغير جهت ادامه تحصيل راهي سويس شد و به تحصيل حقوق پرداخت. پس از جنگ بينالملل اول در همين رشته دكتري گرفت و راهي ايران شد. پس از مراجعت به ايران بنا به دعوت مرحوم دكتر ولياللهخان نصر، رئيس مدرسه علوم سياسي، به تدريس در آن مدرسه پرداخت و در همين زمان كتاب دستور محاكم حقوقي را براي تدريس در آن مدرسه نوشت. در اين دوران بود كه رسالهاي به نام «كاپيتولاسيون و ايران» نوشت و منتشر كرد. و به اتفاق عدهاي ديگر به انتشار مجلة علمي پرداخت.
همزمان با انتخابات دوره سوم مجلس شوراي ملي به دعوت شادروان علامه دهخدا به فعاليت در حزب اعتدال كه از احزاب مترقي زمان جنبش مشروطيت به حساب ميآمد پرداخت و پس از آن كه حزب عدالت بر اثر مهاجرت در زمان جنگ بينالمللي اول از بين رفت، به حزب دمكرات پيوست و در آن حزب (مخالف تشكيل مجلس در غياب مهاجراني كه به علت اعتراض به اشغال غيررسمي كشور در زمان جنگ هجرت كرده بودند) به فعاليت پرداخت. در سال 1296 معاون وزارت ماليه و رئيس اداره كل محاسبات گرديد و تا سال 1297 به عنوان معاون وزارت ماليه باقي ماند.
در كابينه بعدي يعني كابينه مشيرالدوله به وزارت دادگستري منصوب شد. در بازگشت به ايران نيز از راه بوشهر به درخواست اهالي ايالت فارس به فرمانفرمايي آن ايالت منصوب شد كه تا كودتاي سوم اسفند 1299 در اين سمت باقي ماند و با خدمات مهم از جمله استقرار امنيت و جلوگيري از باجگيري، از منتقدان محبوب اهالي فارس شد و در اين مدت هميشه با 3500تن پليس جنوب كه در اختيار انگليسها بود كشمكش داشت.
مصدق در دوران فرمانفرمايي ايالت فارس به پيروي از سياست موازنه منفي مبني بر قطع يد اجانب سعي كرد پليس جنوب را كه تحت اداره انگليسها بود به رسميت نشناسد. در كتاب تحولات سياسي نظام ايران آمده است:
«دكتر مصدق كه در 19 مهرماه 1299 به ايالت فارس انتخاب شده بود، تلگرافي از دولت مشيرالدوله در خصوص وضع تلقي و رفتار خود نسبت به پليس جنوب كسب تكليف كرد و متعاقب آن به پليس جنوب رسميت نداد. با آنها مكاتبه نكرد و در سلامهاي رسمي آنان حضور نيافت تا مبادا حضور خود را دليل به رسميت شناختن خويش تلقي كند. ولي چون كودتاي 1299 به وقوع پيوست، سيدضياءالدين طباطبائي قسمتي از قشون پليس جنوب را به تهران احضار كرد تا حامي كودتاچيان باشند و بدين ترتيب به دست سيدضياءالدين به قشون پليس جنوب رسميت داده شد.»
پس از آن كه كودتا اتفاق افتاد، مصدق نخستين كسي بود كه با آن مخالفت كرد و آن را نپذيرفت. ولي چون تلاشهايش براي انصراف احمدشاه از رويه منفي و اقدام به مبارزه مثبت عليه كودتا و جلبنظر ساير حكام در اين راه به جايي نرسيد، تلگرافي استعفاي خود را به احمدشاه اعلام نمود. پس از استعفا و بيرون آمدن از شيراز سيدضياءالدين دستور صادر كرد تا او را دستگير كنند.
مصدق در اصفهان در ميان ايل بختياري ماند. سردار محتشم بختياري به او پيغام داد تا لچك سر زنان بختياريست از شما پذيرايي خواهيم كرد. مصدق پس از رفتن احمدشاه خود را به تهران رساند و در سال 1300 به فرمانفرمايي ايالت آذربايجان منصوب شد و او هم اين سمت را به شرط آنكه قشون تحت امرش باشد پذيرفت و عازم تبريز شد. پس از آنكه سردار سپه به لشكر آذربايجان دستور داد از او متابعت نكنند، استعفا داد و به تهران مراجعت كرد و در كابينه مشيرالدوله وزير خارجه شد. در دوران كوتاه تصدي وزارت خارجه نيز در مقابل ادعاها و فشارهاي انگليسها مقاومت كرد.
مصدق كيست
دكتر مصدق نه يك بت است[1] و نه فقط دولتمردي سياسي كه خدمت او را بتوان در چند اقدام اقتصادي و اجتماعي خلاصه كرد. او فرياد خشمآلود مردمي است كه آواي حقطلبانهاش هنوز و بلكه براي هميشه در اين سرزمين و در دورترين نقطههاي جهان در گوشها طنين مياندازد.
دكتر مصدق پيامآور آزادي است و ملت ايران بايد بر خود ببالد كه نخستين پيام آزادي و پرخروشترين توان مبارزه رهاييبخش عليه استعمار غرب در سرزمين او برخاست و جهان را تكان داد. پيشواي نهضت ملي ايران در راه كسب حقوق ملي و قانوني ملت خود نه تنها در برابر تجاوز قدرتهاي استعماري به حقوق ديگر ملتهاي جهان بياعتنا نبود بلكه همواره آزادي ميهن خود را در پيوند با رهايي تمامي ملتهاي زير ستم ميدانست.
دكتر مصدق با توجه به هدفهاي انساني نهضت ملي ايران كه خود را موظف به دفاع از آزادي و استقلال ديگر ملتهاي استعمارزده جهان سوم ميديد، براي نخستين بار در تاريخ معاصر و به طور رسمي طي تلگرافي خطاب به رئيس هيات نمايندگي ايران در هفتمين دوره مجمع عمومي ملل متحد اعلام ميكند: «چون يكي از هدفهاي اساسي سياست خارجي دولت اينجانب همراهي و كمك به ممالكي است كه براي حفظ استقلال و حق حاكميت خود مبارزه مينمايد، در اين موقع كه موضوع مبارزه ملتهاي مراكش و تونس در مجمع مورد مذاكره قرار خواهد گرفت هيات نمايندگي ايران حداكثر مساعدتهاي لازم را براي تحصيل استقلال و حاكميت ممالك محروم افريقايي به عمل خواهد آورد و ضمناً اگر لازم باشد چون ممالك مزبور نماينده در مجمع ندارند، رسماً اعلام دارند كه دولت ايران حاضر است صداي مظلومانه آنها را از پشت تريبون مجمع به گوش جهانيان برساند.»
پيشواي نهضت ملي ايران در جاي ديگر چنين اظهار ميدارد: «من نميگويم كه دور ايران را بايد ديوار چين كشيد و از ثروتي كه خدا به ما داده است ديگران استفاده نكنند. ايران بايد منافع ثروت خود را مانند مالكي بالغ و رشيد حفظ كند و از حاصل آن ملل مترقي مخصوصاً همسايگان را متمتع نمايد.»[2]
اما چرا دكتر مصدق از ايران برخاست؟ چگونه است كه نام او با تاريخ اين ميهن و حتي جهانيان اين چنين پيوند خورده است؟ براي شناسايي دكتر مصدق بايد به تاريخ بازگشت و ملت ايران و آرمانهايش را بازشناخت چرا كه نهضت ملي مجموعه متراكمي از هزاران سال مبارزه و شمار بسياري از جنبشهاي ملي تاريخي مردم اين سرزمين است.
ملت پيكارجوي ايران در فراز و نشيب چندهزار سال تاريخ زندگي افتخارآفرين خود همواره با يورشهاي ويرانگر بيگانگان و بيگانهپرستان داخلي بسياري روبرو بوده كه همه آنها را با همبستگي و يگانگي خود درهم شكسته است. ايراني در راه ايراني ماندن و آزاد بودن هر سد و مانعي را از ميان برداشته و از اينروست كه سرداران مبارزه راه استقلال ايران زمين كه مردم را در راه نيل به چنين هدفهايي رهنمون ميشدند، هرگز تنها نميماندند و چنين است كه در تاريخ ميهن ما بسيارند رهبراني كه براي هميشه در قلب مردم جاي گرفتهاند و جاودانه ماندهاند.
دكتر مصدق رهبر ملي و مبارز، از آن جمله است. او آزاده مردي بود كه در تاريكترين روزهاي تاريخ اين مرزوبوم دليرانه به پا خاست و با پيكاري تاريخساز و در ميان امواج اتهامات، فحشها و دسيسههاي بدخواهان و دشمنان ملت، بيآنكه از جناحهاي چپ و راست حامي موازنه مثبت هراسي به دل راه بدهد، پيروزمندانه مردمي ستمديده را به سوي هدف استقلال و آزادي ميهن راهبر گرديد.
پيشواي بزرگ ملت ايران در بيش از نيم قرن مبارزه بيامان خود همواره در راه آزادي آماده شهادت بود. چه در شعار و چه در عمل، از امام حسين(ع) مظهر راستين آزادي و شهادت الهام گرفته و اعتقاد داشت ملت شيفته ايران به اين علت به آن حضرت معتقد است كه او در راه آزادي شهيد شد و جان خود را فداي امتش كرد.
آري، در آن هنگامه سياه كه بيگانهگرايان چپ و راست براي غارت اين مرزوبوم دندان تيز كرده بودند، اين فرزند دلير ملت ايرات هواخواهان سياست بيگانه را رسوا و بيآبرو ساخت. او همراه با مردم ايران، بازگشت به خويش و دفاع از آرمانهاي ميهن را محور مبارزات خود گردانيد و همو بود كه در گرماگرم بازار وطنفروشي، بيگانهگرايي را منكوب و انديشه مترقيانه مليگرايي به مفهوم گرايش به ملت و اعتقادات ديني و فرهنگي و پيكار براي استقلال همه جانبه كشور را برنامه كار خود قرار داد؛ چه او همواره بر اين عقيده بود كه اگر قرار باشد در خانه خود آزادي عمل نداشته باشيم و بيگانگان بر ما مسلط باشند و ريسمان برگردن ما انداخته ما را به هر سويي كه ميخواهند بكشند، مرگ بر چنين زندگي ترجيح دارد.
پيشواي نهضت ملي ايران، سياست دشمن برانداز «موازنه منفي» و برآيند سالها مبارزه عليه تجاوزگران و بيگانگان را پيشه ساخت، حال آنكه در اين گيرودار دشمنان استقلال و ناوابستگي اين ميهن همچون ديگر هنگامههاي سرنوشتساز تاريخ گذشته بيكار ننشستند و از همان روز نخست عليه حكومتي كه براي اولين بار به گونهاي «ملي» در اين سرزمين استوار گشته بود، به توطئهگري پرداختند و كارشكنيهاي فراوان كردند. ثمره اتحاد شوم سلطهجويان بيگانه و نوكران داخلي آنها بود كه رفته رفته زمينه را براي ضربه نهايي آماده ساخت و اين چنين شد كه نخستين حكومت ملي و از مردم برخاسته ايرانيان واژگون شد.[3]
اگرچه حكومت مصدق با توافق انگليس، امريكا و تأييد شوروي[4] سقوط كرد، ليكن قلب نهضت كه قلب پر تپش دكتر مصدق و مردم بود هرگز از حركت باز نايستاد؛ در ميدانهاي تير، در زندانها، در تبعيدگاهها، در همهجا حتي برون از مرزهاي ميهن هرجا كه ايراني زندگي ميكرد، صداي آزادي ايران طنين افكند.
نهضت ملي ايران كه به رهبري دكتر مصدق در ايران آغاز شد، ملت شرق را بيدار كرد به طوري كه يك هفته از اخراج كارشناسان انگليسي نگذشته بود كه دولت مصر لايحه الغاء قرارداد 1936 بين مصر و انگليس را به مجلس برد و دولت عراق طرح تجديدنظر قرارداد 1930 بين انگليس و آن كشور را ساز كرد. همچنين چند ماهي از حكومت دكتر مصدق نگذشته بود كه ژنرال نجيب پادشاهي فاروق را ساقط كرد و در سال 1956 كانال سوئز را ناصر ملي اعلام كرد و در نطق افتتاحيه خود نقش دكتر مصدق را به عنوان نخستين كسي كه پيشگام «ملي كردن در كشورهاي جهان سوم بود ستود و اكنون نيز در آسيا، آفريقا، امريكاي لاتين و حتي اروپا تبلور انديشه «موازنه منفي» به چشم ميخورد كه در حقيقت ادامه طبيعي نهضت ملي ايران است. به قول دكتر شريعتي «مصدق 70سال براي آزادي فرياد كرد و تا پايان عمر در زندان و تبعيد در حسرت آزادي وطن جان سپرد داراي آنچنان زندگينامه است كه باهوشترين دشمنانش نتوانستند حتي يك نقطه سياه در آن پيدا كنند.»
مصدق هميشه ميگفت:
-«زندگي بدون استقلال پشيزي ارزش ندارد.
-من ميخواهم در راه وطن شربت شهادت را بچشم. من ميخواهم در راه وطن بميرم.»
نقش مصدق در نهضت ملي ايران
به راستي مصدق كيست؟ او نماينده استمرار مبارزه يك ملت، و وارث سنتهاي شورش قيام و انقلاب يك ملت است. همچنين انتقال دهنده اين سنتها در صورتي نو و بديع و در خور زمان، و اينكه او مرد قرن است –پيشرو و مظهر نهضت ملي و ضداستعماري ايران.
مصدق به دنبال يك شورش مردمي (واقعه گريبايدوف)[5] پس از قراردادهاي ننگين گلستان و تركمانچاي، به دنبال كوششهاي ميرزاابوالقاسم قائممقام فراهاني بر ضد بيگانگان، به دنبال آزادسازي و خلاقيت سياسي و اقتصادي فرزند تودههاي محروم جامعه ايراني ميرزا تفيخان اميركبير، در پي قيام و مبارزه بيامان مردم به رهبري علما و روحانيت بر ضد امتيازات (مساله تنباكو)، به دنبال نهضتهاي ناتمام مشروطهخواهان و همگام با مدافعان و طالبان مشروطه واقعي، قدم به ميدان مبارزات ملي ايران نهاد. مصدق مردي است كه معاهدات ننگين پس از مشروطيت را رسوا ساخت. به جنگ سلطه فرهنگي، اقتصادي و سياسي پيش از شهريور شتافت و به قيمت از دست دادن همة عمر و جواني خود و با پذيرفتن زندان، تبعيد رضاشاهي را صحه نگذاشت.
مصدق مرد قرن ماست –قرن حركت و جنبش، قرن انقلاب عليه استبداد و قرن نهضت بر ضد استعمار.
مصدق فرزند ملتي است پرتوان و پرطاقت. ملتي كه از قرار و آرام بريده و به شورش و انقلاب پيوسته است. ملتي كه افزون از يك قرن است موجوار ميخروشد و به فراز ميرود؛ تيز ميخرامد و ضربه ميزند. آري، مصدق فرزند اين ملت و پرورده اين قرن است.
اما چرا اين ملت به مقاومت عظيم و خستگيناپذير برخاسته است؟ براي آنكه نگران از دست رفتن پويايي فرهنگ و تاريخ و استقلال خويش است. و چگونه مصدق مرد قرن ما ميشود؟ زيرا كه وي خود را در آغوش اين طوفان، طوفاني كه مخلوق خلق است، رها ميكند. در فراز و نشيب از مردم جدا نميشود؛ از مردم پيش و پس نميافتد. از خشم شاه مانند ساير رجال واهمهاي به دل راه نميدهد. طي يك قرن همواره رخ در رخ دشمن قرار ميدهد. همواره يك دل و يك زبان است. مصدق به كساني كه ميخواستند مجسمه او را بسازند نوشت:
«رهبر به عنوان يك موجود استثنايي، نابغه، خالق نهضت و هم ابرمرد وجود ندارد. اگر چنين رهبري هست، او مصدق نيست؛ مصدق منتخب مردم و نوكر ملت است.»[6]
مصدق با هر گونه سلطه خارجي مخالف بود. او مخالف سياست شرقي و غربي بود. در حقيقت او بود كه ميگفت: نه شرقي، نه غربي. حال به تعريف سلطه ميپردازيم. سلطه خارجي قدرت تهاجمي خود را از پويايي نابرابري ميگيرد. گروهي به خطا پنداشتهاند كه اين پويايي حس برتري نژاد است؛ نظريهسازان ديگر گمان كردهاند كه اين پويايي ميل به فتح و جهانگشايي است. اما مطلب نه اين و نه آن است. اين پويايي برگرفته از تمركز قدرتها و تكاثر آنها در مقياس جهاني است؛ اين تمركز و تكاثر به اشكال زير انجام ميشود.[7]
وقايع 28 مرداد 1332 از ديد شاه
در سال 1332 وقتي عده كثيري از ياران مصدق از اطرافش دور شدند، پيدرپي لاف ميزد كه امريكاييها طرفدار رژيم او هستند. ضمناً به امريكاييها اخطار ميكرد كه اگر به او بيش از پيش كمك نكنند، احتمال دارد كه ايران به دامن كمونيزم بيفتد. ولي در ضمن نسبت به حزب توده سياست مسامحه پيش گرفته بود و اجازه ميداد كه روز به روز بر قدرت خويش بيفزايند. به نظر من امريكاييها از اين رويه ضدونقيض كاملاً آگاه بودند ولي طبعاً احساس ميكردند كه خود ملت ايران بايد مسائل سياسي كشور خويش را حل كند. چنانچه ما نيز همين رويه را پيش گرفتيم.
مصدق در اواخر حكومت خود نيروي زرهي و ساير افرادي را كه مأمور حراست منزل وي بودند تقويت كرد ولي در عوض تانكهاي مأمور حراست كاخ ييلاقي سعدآباد را كه محل اقامت من و ملكه ثريا بود، تقليل داد و در حقيقت دوازده تانك متوسط ساخت امريكا به محافظت منزل او اختصاص يافت كه تاب تحمل تودهايها را در صورت بروز نخواهد آورد.
در اثر اين عمل من و همسرم به كاخ خود در رامسر رفتيم و مدتي در عمارتي كه پدرم در كنار دريا ساخته بود و چند كاخي كه در عمارت كوچك ييلاقي كلاردشت داشتيم اقامت نموديم.
در 22 مرداد سال 1332 احكامالفضال مصدق را از نخستوزيري و انتصاب سرلشكر زاهدي را به جاي وي امضا كردم و مأموريت خيلي دقيق ابلاغ احكام را به سرهنگ نعمتاله نصيري فرمانده گارد شاهنشاهي محول نمودم.
پس از آنكه سرهنگ نصيري از رامسر به كاخ سعدآباد رسيد، ابتدا عازم ابلاغ فرمان من به سرلشكر زاهدي گرديد. سرهنگ نصيري با كمك و راهنمايي واسطههاي مختلف به سرلشكر زاهدي دسترسي يافته فرمان مرا به وي ابلاغ نمود و وي نيز فوراً آمادگي خود را به قبول اين مأموريت اعلام داشت.
اكنون موقع آن بود كه فرمان عزل به مصدق ابلاغ شود. ابتدا به دستور زاهدي سرهنگ نصيري سه تن از مشاوران نزديك مصدق را توقيف كرد كه از آنها راجع به روشي كه ممكن بود مصدق پيش بگيرد اطلاعات لازم را به دست آورد.
زاهدي به سرهنگ نصيري دستور داده بود كه حتيالامكان فرمان بدون واسطه به شخص مصدق ابلاغ كند و رسيد دريافت دارد تا نتواند بعداً وصول آن را منكر شود. ضمناً خود من نيز قبلاً به نصيري تأكيد كرده بودم كه مراقب باشد هيچگونه آسيبي به مصدق وارد نيايد. در حدود ساعت يازده شب 25 مرداد سرهنگ نصيري به اتفاق دو تن از افسران خود از كاخ سعدآباد به سوي منزل مصدق حركت كردند. آن روز روزنامههاي طرفدار كمونيزم در سرمقالههاي خود نوشته بودن كه ممكن است سرهنگ نصيري دست به كودتا بزند و به همين ملاحظه اين سه افسر كمال احتياط را مرعي داشتند. در نزديكي منزل مصدق متوجه شدند كه اطراف خانه را سربازان و تانكهاي سنگين گرفتهاند و به آنها دستور داده شده است كه به هيچ كس مخصوصاً افراد گارد شاهنشاهي اجازه ورود ندهند. سرهنگ نصيري و دو افسر ديگر به اين دستور وقفي ننهادند و با خونسردي تام از مقابل دهانه توپهاي تانك گذشته خود را به جلو در ورودي منزل مصدق رساندند. سرهنگ نصيري درست پيشبيني كرده بود كه چون سربازان و افسران مأمور تانك وي را ميشناختند و رعايت احترام ميكردند، به طرف او اقدام به تيراندازي نخواهند كرد. سرهنگ نصيري به وسيلة يكي از افسران مأمور خانه مصدق تقاضاي ملاقت فوري با مصدق كرد، ولي اين تقاضا قبول نشد. ناچار از يكي از افسران مصدق كه تا حدي مورد اطمينانش بود قول داد كه فرمان را به مصدق ابلاغ و رسيد آن را گرفته به وي بدهد. مدت يك ساعتونيم به انتظار بازگشت افسر توقف كرد. كه بعداً معلوم شد علت اين همه تأخير مذاكرات تلفني مصدق با مشاوران و همكارانش بوده است. بالاخره رسيدي را كه مصدق به خط خود نوشته بود، به سرهنگ داد و سرهنگ كه به خط مصدق آشنا بود از جعلي نبودن رسيد اطمينان يافت و در آن موقع كه يك ساعت از نيمه شب گذشته بود قصد مراجعت نمود.
اما پيش از اينكه از منزل خارج شود، به او اطلاع دادند كه به امر سرتيپ رياحي رئيس ستاد ارتش مصدق بايد او را فوراً به ستاد ارتش ببرند. نصيري پيش خود به تصور اينكه اين ملاقات با رياحي فرصت مناسبي به دست وي خواهد داد كه امر مرا در بركناري او از رياست ستاد ارتش به وي اطلاع خواهد داد فوراً به طرف وزارت جنگ حركت ميكند. او را به دفتر رئيس ستاد ارتش ميبرند ولي به محض باز كردن در اتاق متوجه ميشود كه سرتيپ رياحي هفتتير خود را از كشو ميزش خارج ميكند و ميخواهد پشت سر خود پنهان كند و ظاهراً از اين ميترسيده است كه از طرف سرهنگ مورد سوءقصد قرار گيرد.
رئيس ستاد سرهنگ نصيري را متهم به طرح كودتا و رفتار خلاف سياست ملي ميكند ولي سرهنگ در پاسخ اظهار ميدارد كه فقط فرمان مرا به مصدق ابلاغ داشته و صحبت كودتا در كار نيست و رسيد مصدق را به وي نشان ميدهد. رياحي ميپرسد، اين معمول كجاست كه فرامين را در نيمه شب ابلاغ ميكنند، نصيري جواب ميدهد بر طبق كدام اصول و مباني نظامي اين وقت شب را براي مذاكره اختصاص ميدهند؟
رياحي ميگويد كه هرگز نصيري را براي اين گستاخي نخواهد بخشيد و بلافاصله دستور ميدهد او را خلع لباس كنند و تحويل زندان دهند.
وقتي برادر سرهنگ از توقيف او باخبر ميشود، لباس خواب و بعضي لوازم ديگر او را ماهرانه در روزنامهاي كه متن فرامين صادره از جانب مرا چاپ كرده بود پيچيده به سرهنگ ميرساند.
صبح روز بعد دادستان ارتش كه طبعاً از طرف مصدق به آن سمت منصوب شده بود از سرهنگ نصيري بازجويي ميكند و مدعي ميشود كه فرمان عزل از طرف من صادر نشده و خود سرهنگ به قصد كودتا آن را جعل كرده است. سرهنگ روزنامهاي را كه برادرش به او رسانده بود ارائه ميدهد و بازجويي از وي به همين جا خاتمه يافته او را مجدداً به زندان ميبرند.
روز ديگر سرهنگ نصيري به وسيله دستگاه راديو كوچكي كه ديگران مخفيانه به زندان آورده بودند مطلع ميشود كه در شهر انقلابي برپا گشته و مردم عليه مصدق قيام نمودهاند[8] و صداي فرياد و هياهو و شليك توپ از خارج بلند شده است. چند لحظه بعد فرمانده زندان وارد شده به سرهنگ نصيري دستور ميدهد لباس خود را پوشيده آماده حركت شود. علت اين دستور آن بوده است كه ميخواستند زندان را تخليه كنند.
وقتي سرهنگ نصيري از سلولش خارج ميشود، مطلع ميشود كه مردم شهر يعني افراد عادي به زندان هجوم آورده با آنكه سربازان مراقب زندان به آنها فرمان توقف دادهاند باز پيش ميآيند؛ سربازان شروع به تيراندازي ميكنند. در اين موقع حياط زندان تبديل به محل شور و شعف ميشود و صدها زنداني كه وفاداري خود را به من بروز داده و از طرف مصدق زنداني شده بودند، به دست مردم آزاد ميشوند.[9]
نخستوزيري دكتر مصدق
روز ششم ارديبهشت 1330 دولت حسين علا بعد از يك دوره كوتاه زمامداري استعفاء داد. مجلس روز بعد يعني هفتم ارديبهشتماه همان سال به مصدق پيشنهاد قبول سمت نخستوزيري و تشكيل دولت كرد. دكتر مصدق پذيرفتن اين سمت را مشروط به تصويب قانوني «نهمادهاي» به شرح زير از طرف مجلس كرد:
ماده 1-به منظور ترتيب اجراي قانون 24 و 29 اسفندماه راجع به ملي شدن صنعت نفت در سراسر كشور، هيأت مختلطي مركب از پنج نفر از نمايندگان محلس سنا و پنج نفر از نمايندگان مجلس شوراي ملي با انتخاب هر يك از مجلسين و وزير دارايي وقت يا قائممقام او تشكيل ميشود.
ماده 2-دولت مكلف است با نظارت هيأت مختلط بلافاصله از شركت سابق نفت انگليس و ايران خلع يد كند و چنانچه شركت براي تحويل فوري بعذر وجود ادعايي به دولت متعذر شد، دولت ميتواند تا ميزان صدوبيستوپنج درصد از عايدات جاري نفت را پس از وضع مخارج بهرهبرداري براي تأمين مدعاي احتمالي شركت در بانك ملي يا بانك مرضيالطرفين ديگر وديعه بگذارد.
ماده 3-دولت مكلف است با نظارت هيات مختلط به مطالبات و دعاوي حقه دولت و همچنين به دعاوي حقه شركت رسيدگي نموده نظريات خود را به مجلسين گزارش دهد كه پس از تصويب مجلسين به موقع اجرا گذاشته شود.
ماده 4-چون از تاريخ 29 اسفندماه 1329 كه ملي شدن نفت به تصويب مجلس سنا رسيده است، كليه درآمد نفت و محصولات نفتي حق مسلم ملت ايران است، دولت مكلف است با نظارت هيات مختلط به حساب شركت رسيدگي كند و نيز هيأت مختلط بايد از تاريخ اجراي اين قانون تا تعيين هيأت عامله در امور بهرهبرداري دقيقاً نظارت نمايد.
ماده 5-هيأت مختلط بايد هرچه زودتر اساسنامه شركت ملي نفت را كه در آن هيأت عامله و هيأت نظارتي از متخصصات پيشبيني شده باشد تهيه و براي تصويب مجلس پيشنهاد كند.
ماده 6-براي تبديل تدريجي متخصصان خارجي به متخصصان ايراني هيأت مختلط مكلف است آييننامه فرستادن سالانه عدهاي محصل به طريق مسابقه براي فراگرفتن رشتههاي مختلف معلومات و تجربيات مربوط به صنايع نفت به كشورهاي خارج را تدوين و پس از تصويب هيأت وزيران به وسيله وزارت فرهنگ به موقع اجرا گذارد. مخارج تحصيلي اين محصلان از عوايد نفت پرداخت خواهد شد.
ماده 7-كليه خريداران محصولات معادن انتزاعي از شركت سابق نفت انگليس و ايران هر مقدار نفتي را كه از اول سال مسيحي 1948 تا تاريخ (29اسفندماه) 25مارس 1951 از آن شركت ساليانه خريداري كردهاند ميتوانند از اين به بعد هم به نرخ عادلانه بينالمللي همان مقدار را ساليانه خريداري نمايند و براي مازاد آن مقادير در صورت تساوي شرايط در خريد حقتقدم خواهند داشت.
ماده 8-كليه پيشنهادهاي هيأت مختلط كه براي تصويب مجلس شوراي ملي تهيه و تقديم مجلس خواهد شد به كميسيون نفت ارجاع ميگردد.
ماده 9-هيأت مختلط بايد ظرف 3ماه از تاريخ تصويب اين قانون به كار خود خاتمه دهد و گزارش عمليات خود را طبق ماده هشت به مجلس تقديم كند و در صورتي كه احتياج به تمديد مدت باشد با ذكر دلايل موجه درخواست تمديد مدت نمايد و تا زماني كه تمديد مدت به هر جهتي از جهات از تصويب مجلس نگذشته است، هيأت مختلط ميتواند به كار خود ادامه دهد.
بعد از زمامداري
روز يازدهم ارديبهشت ماه مصدق به اداره كل تبليغات وقت دستور داد هنگامي كه درباره وي مطلبي از راديو پخش ميشود الفاظ جناب و القاب و عناوين را بكلي حذف كنند و از به كار بردن چنين كلماتي اكيداً خودداري شود. همان روز به شهرباني نيز دستور زير را صادر نمود.
رئيس شهرباني كل كشور در جرايد ايران آنچه راجع به شخص اينجانب نوشته ميشود، هرچه نوشته باشد و هر كس كه نوشته باشد، نبايد مورد اعتراض و تعرض قرار گيرد. ليكن در ساير موارد بر وفق مقررات قانون عمل شود. به مأموران ذيربط دستور لازم در اين باب صادر فرمائيد كه مزاحمتي براي اشخاص ايجاد نشود.
روز يازدهم ارديبهشت مصدق برنامه دولتش را به اين شرح در اختيار مجلس گذاشت.
1-اجراي قانون ملي شدن صنعت نفت در سراسر كشور، تخصيص عوايد حاصله از آن براي تقويت بنيه اقتصادي كشور و ايجاد موجبات رفاه و آسايش همگاني.
2-اصلاح قانون انتخابات مجلس شوراي ملي و شهرداريها.
اولين ماده ادامه حركت ضداستعماري دكتر مصدق كه در اينجا در قالب برنامه دولت پياده ميشد، در جهت و اصل برنامه استعمارزدايي و استحكام پايههاي آزادي ملت ايران و رهايي آنان از قيد استعمار و استثمار تأكيد داشت.
دكتر مصدق دستور داد كه به شركت نفت انگليس اخطار شود نمايندگانش را جهت گفتگو در مور چگونگي خلع يد معرفي نمايد. دولت انگلستان ناگهان خود را به نفهمي زده ميپرسد: «منظور از ملي شدن صنعت نفت چيست؟»
مصدق در پاسخ وزير خارجه انگليس در شانزدهم ارديبهشت ماه 1330 چنين نوشت:
مقصود از ملي كردن صنعت نفت كاملاً روشن است، ملت ايران ميخواهد از حق حاكميت ملي خود استفاده كند، و بهرهبرداري از منافع نفت را خود بر عهده داشته باشد و جز اجراي قانون ملي شدن صنايع نفت مقصودي ندارد. ملي شدن صنايع حق هر ملتي است و بر فرض اينكه قراردادها و يا امتيازاتي با اشخاص و شركتهاي خصوصي نسبت به آن صنايع منعقد شده باشد كه از جميع جهات حقوقي هم فرض صحت آن شود، چنين قراردادها با امتيازاتي مانع از اعمال حق حاكميت ملي نخواهد بود و هيچ مقام بينالمللي هم صلاحيت رسيدگي به اين امر را ندارد.
موريسن پس از خواندن اين نامه خط مشي انگلستان را در مورد جريان نفت چنين اعلام كرد:
انگلستان حاضر است سازشي را كه متضمن نوعي ملي ساختن باشد مورد بررسي قرار دهد به شرط آنكه در ساير جهات رضايتبخش باشد. اشكال دولت انگليس اين است كه هنوز دولت ايران به پيشنهادهاي مكرر براي مذاكره جواب نداده بلكه نشان داده است كه ميخواهد يك جانبه به كار خود ادامه دهد. دولت انگليس اين رويه را نميتواند بپذيرد و مخصوصاً كه دولت انگلستان با خشنودي متوجه اين امر شده كه دولت امريكا علناً عليه الغاء يك جانبه قرارداد و امر مصادره سخن رانده است. انگلستان ضمن اين اظهار نشان داد ملي شدن را بدين گونه ميپذيرد. در واقع از ملي شدن تنها قالب و اسمي باشد و محتوي همان معيارهاي سابق به قوت خود باقي بماند. يعني اينكه از ملي شدن واقعي به شدت حذر و احساس خطر ميكرد. انگلستان از آنجا كه دو تن از نمايندگانش از طرف ايران جهت گفتگو در مسائل پيش آمده پذيرفته شده بودند اظهار خرسندي نمود. زيرا در باطن چنين ميپنداشت كه قرارداد جديدي به امضاء خواهد رسيد كه دنباله همان چپاولگريهاي سابق خواهد بود. اما مهندس حسيني نماينده دولت مصدق اين توهم موريسن وزير امور خارجه انگلستان را با گفتار زير برطرف ساخت.
منظور از ملي شدن صنعت نفت عمليات استخراج، اكتشاف، تصفيه و فروش است. انگليسيها فقط از لحاظ خريد نفت آن هم به قيمت عادلانه بينالمللي در امر نفت دينفعند.
از 22 خردادماه گفتگوهاي نمايندگان شركت نفت با نمايندگان ايران شروع شد و تا بيستوهفتم خردادماه به طول انجاميد. اين گفتگوها شايد بيشتر بدان منظور بود كه خلعيد به تعويق افتد، اما هيأت مديره موقت شركت ملي نفت به همراهي دكتر حسين فاطمي و الهيار صالح جهت انجام گرفتن خلع يد روز 19 خرداد به آبادان وارد شدند. در اين موقع براي جلوگيري از هرگونه خطر احتمالي، سربازان و ناوبان ايراني بسيج شدند. دهها هزار كارگر ايراني در آبادان با شور و هيجان به ميدان آمدند تا در اين افتخار پرچمدار باشند. خلع يد سراسر خوزستان را به طور بيسابقهاي يكپارچه متحد كرده بود. پرچم ايران بر فراز شركت ملي نفت ايران به اهتزاز درآمد.
بيستودوم خرداد آگهي فروش مواد نفتي از طرف شركت ملي نفت ايران چنين انتشار يافت:
به اطلاع كليه خريداران مواد نفتي براي صدور به خارج ميرساند كه در ظرف يك ماه از تاريخ اين آگهي ميتوانند مواد نفتي مورد نياز خود را با دادن رسيد اخذ نمايند. قيمت فروش همان قيمت بينالمللي است.
در بيستوهشتم خرداد گفتگوهاي نمايندگان ايران با انگليسيها به بنبست رسيد. انگليسيها پيشنهاد كردند كه دو ميليون ليره همان موقع و بعداً ماهي سهميليون ليره به دولت ايران به عنوان مساعده خواهند پرداخت و دولت ايران اين پيشنهاد را نپذيرفت و همان شب دولت، مصدق دستور كاري در شش ماده انتشار داد كه مطابق آن اداره امور نفتي از دست هيأت مديره سابق نفت خارج و به هيأت ايراني سپرده شد. همين فرمان دستور ميدهد كه اداره اطلاعات شركت سابق نفت برچيده و درآمد نفت به حساب شركت ملي نفت ايران نزد بانك ملي گذارده شود. انگليسيها عملاً از ايران خارج شدند. در پي اين فرمان تابلوهاي شركت نفت به دست مالك اصلي آن افتاد و هيأت مديره ايراني اولين نشست خود را تشكيل داد.
نقش حزب توده:
حزب توده ايران به رغم دراختيارداشتن منابع اطلاعاتي متعدددرسازمان هاي اداري؛ستادي ويگان هاي رزمي وابسته به شبكه وسيع سازمان نظامي حزب ؛ باصدهاتن افسرودرجه دار؛جزانتشاربيانيه هاي هشداردهنده درمطبوعات ؛ اقدامي درمقابله با كودتاانجام ندادند.افسراني كه درواحدهاي نظامي؛حتي دريگانهاي گاردسلطنتي بودند؛به استثنايك مورد(ستون شجاعيان افسروابسته به تيپ 2زرهي سرهنگ ممتاز)دوش به دوش افسران كودتاچي فرامين سرهنگ نصيري رااجراكردند. بعدازظهرروزشنبه24مرداد؛ظاهراًشالوده كارها براي اجراي عمليات ريخته شده بودكمي بيش ازنيمه شب؛سرهنگ براي ابلاغ فرمان شاه به مصدق ومحتملاًبازداشت اوبه طرف خانه نخست وزير حركت كرد.سرتيب باتمانقليچ نيز براي اشغال ستادارتش عازم آن محل گرديد. سرلشگر زاهدي؛سرتيپ گيلانشاه واردشيرزاهدي درمنزل كاشانيان؛بانگراني والتهاب درانتظارتلفن سرهنگ نصيري ثانيه شماري ميكردند.
بازپرسي ازمصدق
بازپرسي ازمصدق درپنج جلسه انجام گرفت.بازپرس ماًمورپرونده؛سرهنگ كيهان خدجووكمك بازرس؛سرهنگ2فضل اللهي بودند.بازپرسي هادرحضورسرتيپ حسين آزموده، دادستان ارتش انجام شد.اولين جلسه بازپرسي صبح روز پنجشنبه 26 شهريور 1332 صورت گرفت. در پايان بازپرسي،سرهنگ كيهان خديو،قرار بازداشت دكتر مصدق بي درنگ به قرار بازداشت خود اعتراض كرد.
مصدق در جريان بازپرسي خود را ((نخست وزير)) معرفي كرد. وي در اصالت فرمان شاه ابراز ترديد نمود و توضيح درباره غير قانوني بودن آن را به دادگاه علني موكول كرد. روز چهارشنبه 1 مهر 1332 دادگاه ويژه عادي نظامي مامور محاكمه دكتر مصدق و همكاران او تشكيل شد و قرار بازداشت دكتر مصدق رابه اتفاق آراء تأييد كرد.
در جلسه دوم بازپرسي عبدالعلي لطفي وزير دادگستري با دكتر مصدق مواجهه داده شد تا معلوم شو دكه آيا فرمان عزل مصدق را وزيران كابينه رؤيت كرده اند يا نه، زيرا لطفي ادعا كرده بود كه چنين فرماني را نديده است. در اين جلسه گفتگوي بين مصدق و آزموده چند بار به مشاجره كشيد. سرانجام لطفي در پاسخ به اين سؤال آزموده كه « شما وقتي تيمسار سپهبد زاهدي از راديو اعلام كردند نخست وزير قانوني هستند، آيا قانونا ايشان را نخست وزير قانوني دانستيد، يا به اجبار و اكراه از شغل وزارت دادگستري، خود را بركنار كرديد؟ پاسخ داد : چون در راديو صريحا گفتند آقاي دكتر مصدق استعفا داده است، و خود سپهبد زاهدي اظهار كردند: من نخست وزيرم، ديگر خودم را بواسطه اين خبر در راديو وزير ندانستم ...» بقيه جلسه صرف سؤال و جواب بين دادستان، لطفي و مصدق گرديد.
جلسه دوم بازپرسي در ساعت 6 بعدازظهر رو زاول مهر انجام گرفت و تا ساعت 45/10 شب به طول انجاميد. در اين جلسه، مصدق به اين سؤال كه پس از رؤيت فرمان عزل خود از نخست وزيري چه كرد و موضوع راب ا چه كساني در ميان گذاشت پاسخ داد. وي به طور مشروح از مبارزات ملت ايران در سال هاي بعد از شهريور 1320 سخن گفت و نقش خود را در قضاياي مربوط به دكتر ميلسپو و امتياز خواهي شوروي ها، آمدن كافتارادزه به ايران، تصويب ماده واحده كه به موجب آن دولتها را از مذاكره درباب امتياز دادن نفت به خارجيان منع مي كرد، مبارزه براي ملي شدن صنعت نفت، تصويب قانون ملي شدن و نيز مسائل مربوط به طرح شكايت انگلستان در ديوان دادگسترري لاهه و شوراي امنيت و رويدادهاي بعدي، تشريح كرد و مطلب را به رفراندم كشانيد و بار ديگر دلايل ترديد خود را نسبت به اصالت فرمان بيان داشت.
مصدق در توجيه ترديد درعدم اصالت دستخط شاه گفت:( وقتي شنيدم ايشان از كلاردشت به رامسر تشريف برده اند و از آنجا رهسپار بغداد شده اند،اين خبر، خدا را به شهادت مي طلبم كه ترديد مرا در عدم اصالت اين دستخط بيشتر كرد ومن يقين كردم كه اين دستخطبدون اطلاع شاه صتدر شده ويا شاه مجبور در امضاي سفيد مهر شده است. در اين كه شاه سفيد مهري داده وبعد دستخط را نوشته اند،ترديد ندارم،سپس افزود:(رفتن شاه را از اين مملكت،مردم به فرار تلقي كردند، زيرا معقول نبودكه شاه يك دولتي را عزل بكندوبعد از مملكت خارج بشود. اين دستخط را هم،كه من قانوناًعرض كردم شاه حق عزل نخست وزير را نداشت و هم اصالتاً مورد ترديد مي دانستم و تقريباً يقين داشتم كه شاه هرگز حاضرنيست مسؤوليت يك نهضت ملي را به گردن بگيرد و يك نهضت ملي را از بين ببرد.)
چهارمين جلسه بازپرسي از دكتر مصدق در صبح روز 2مهرآغاز شد. وي به سؤالات ديگر بازپرس كه مهمترين آنها اعلاميه انحلال مجلس،تشكيل شوراي سلطنتي ،تناقض گويي هاي وزراي دادگستري وكشور،ميتينگ عصرروز25مرداداظهارات دكتر حسين فاطمي،وزير خارجه درآن ميتينگ ودستورعمل هاي وي به سفارت خانه هاي خارجي بود،پاسخ گفت.يكي ازمواردمورد سؤال تلگراف دكتر فاطمي به آقاي علم سفيرايران دربغدادبود كه درآن وزيرخارجه دستورداده بود(تماس سفارت باكسي كه بدون اطلاع دولت،صبح بعدازكودتاي نظامي مواجه باشكست،فراركرده است به هيچ وجه موردندارد.)مصدق در جواب دادستان كه پرسيد:آياشمامسؤوليت صدوراين امريه تلگرافي راكه وزيرخارجه امضاكرد،به عهده داريد ياخير؟گفت:(اولاًيقين ندارم كه متن تلگرافي كه تحرير،شد،باتلگراف آقاي وزير خارجه مطابق باشد؛ثانياً ازاين تلگراف به هيچ وجه اطلاعي نداشتم؛ثالثاً اگر چنين تلگرافي مشمول يكي از مواردقانون جزايي باشد،اين جانب مسؤوليت آن رابه عهده دارم.)
مصدق در پاسخ به سؤال ديگر بازپرس پيرامون رويدادهاي روز26مرداد كه درطي آن(عناصرافراطي چپ باوقاحت هر چه تمامترشعارهاي ننگين برضدشخص پادشاه مي دادند،مجسمه هاي اعليحضرت فقيدواعليحضرت همايون شاهنشاهي را باموهن ترين وجه شكسته وبه پايين ريخته وحتي بافراهم آوردن وسايل قبلي ازقبيل كاميون وجرثقيل وآلات وادوات ديگر،مجسمه هاراعلناًدرحضورمامورين انتظامي محل به گوش وكنار مي بردند.
جلسه پنجم،ياآخرين جلسه بازپرسي دكتر مصدق صبح روز7مهرتشكيل گرديد،ازمصدق خواسته شددرمقابل اتحامات وارده آخرين دفاع خودرابكند.اونيزهمه ي اتحامات راقوياً تكذيب كرد. پنج جلسه بازپرسي جمعاً19ساعت و35دقيقه طول كشيد.
آغازمخالفت بادكترمصدق
در جلسه 9 مرداد هنگام طرح لايحه اختيارات دكتر مصدق، حائري زاده عضو فراكسيون نهضت ملي با آن مخالفت كرد و ازآن پس در ائتلاف با آيت الله كاشاني،دكتر بقايي و مكي و ديگر مخالفان دولت عليه مصدق به طور علني موضع گرفت. در جريان توطئه 9اسفند 1331،با مخالفان مصدق همكاري كرد. غروب 9 اسفند ، مصدق در جلسه خصوصي مجلس طي نطق طولاني و ضمن شرح رويدادهاي آن روز از روي اسرارزيادي پرده برداشت و ضمن حمله به مخالفين در مجلس،به دربار وستادارتش ،اتمام حجت كردچنانچه مجلس ظرف 48 ساعت يك نفر را به جاي او تعيين نكند، طي پيامي مرد مرا از چگونگي موضوع آگاه خواهد كردو اخطار نمو دكه او نخست وزير مردم است نه نخست وزير شاه و مجلس .
در آن جلسه حائري زاده با همان شيوه جمال امامي در مجلس هفدهم مصدق را مورد حمله قرار داد. در اواسط اسفند شوراي ملي براي رفع اختلافات دولت وشاه هيات 8 نفري انتخاب كرد كه حائري زاده عضو اين هيات گرديد. در اواخر اسفند حائري زاده با عنوان ليدر فراكسيون آزادي ، در خواست تحصن 14 ارديبهشت 1332 سرلشكر زاهدي را به مجلس شوراي ملي تائيد كرد.
در مرداد 1332 حائري زاده تلگرامي به عنوان دبير كل سازمان ملل اعلام كردكه مصدق در نظر دار ديك دولت كمونيستي به مردم ايران تحميل كند.
حائري زاده از زمان تحصن زاهدي با او ارتباط داشت ودر ماههاي آخر نخست وزيري مصدق عليه او به پا خواست به رهبري گروه مخالف دولت را به عهده گرفت وتا سقوط مصدق از پاي ننشت.و در انتخابات رسواي دوره هجدهم مجلس شوراي ملي به نمايندگي انتخاب گرديد.
درگذشت دكتر مصدق
در آبان 1345 بعلت تورم وتاول سقف دهان وي رابراي آزمايشات به بيمارستان منتقل كردند.پس از آزمايشات سرطان تشخيص داده شدو چون معالجات مؤثر واقع نشد،فرزندانش تصميم گرفتند واو رابه اروپا فرستادند.
وي در نيمه شب 14 اسفند 1345 به علت عود زخم معده وخونريزي به بيهوشي رفت وسرانجام در سحرگاه همان روز در بيمارستان در گذشت.
مراسم تشييع جنازه وي در احمد آباد به سادگي انجام گرفت. دكتر مصدق 2 پسر و3 دختر داشت. پسران مهندس احمد ودكتر غلامحسين مصدق به ترتيب در سالهاي 1367 و1369 درگذشتند. دختران منصوره وضياءاشرف فوت كردندو كوچكترين فرزند سالهاست كه در بيمارستان بستري است.
آيت الله سيد ابوالقاسم كاشاني
سيد ابوالقاسم كاشاني به سال 1303 هجري قمري در ايران تولد يافت. در نوجواني همراه پدرش،آيت الله سيد مصطفي كاشاني به عراق رفت ودر نجف به تحصيل علوم مذهبي پرداخت. در اوايل اسفند 1299، همزمان با كودتاي رضاخان به ايران بازگشت وبه فعاليت هاي سياسي، به نفع وي پرداخت. وي در مجلس مؤسسان اول به نمايندگي انتخاب شد ودر طرح خلع احمد شاه، و به سلطنت رسيدن رضا خان راي داد. پس از استفاي رضا شاه در شهريور 1320 فعاليت سياسي خود را از سر گرفت. در بهمن 1327 پس از سوءقصد نافرجام عليه محمدرضا شاه تبعيدشد. در خرداد 1329 به تهران بازگشت.
در مجلس چهاردهم و هفدهم به نمايندگي انتخاب شد و مورد حمايت شماري از نمايندگان بود. در قيام 30 تير 1331 در كنار مليون ونمايندگان جبهه ملي قرار گرفت، ولي همكاري او با مصدق ديري نپاييد وبه جانبداري از شاه ومخالف تبا مصدق انجاميد.
در توطئه 9 اسفند 1331 آيت الله كاشاني در كنا سيد محمد بهبهايي قرار گرفت.
پس از پيروزي كودتاي 28 مرداد روابط كاشاني وزاهدي نخست وزير صميمانه بود.
در آبان 1340 بيمار ودر بيمارستان بستري گرديد. براي معالجه او، يك پزشك فرانسوي به تهران آمد. محمدرضا شاه و دكتر علي اميني نيز در بيمارستان ازآيت الله كاشاني عيادت كردند. وي سرانجام روز 19 اسفند 1340 در گذشت.
مـنابـع
دكتر محمد مصدق
مولف: محمود ستايش
سالهاي مبارزه و مقاومت
مولف: غلامرضا نجاتي
موضوع :
دكتر مصدق و كاشاني
استاد مربوطه :
جناب آقاي دكتر ابراهيمي
گردآورنده :
دانيال جهان آرا
بهار 84
موضوع :
تعامل جبهه ملي و مذهبي
استاد مربوطه :
جناب آقاي فيض آبادي
گردآورندگان :
محمد رمضاني ـ متين بختياري
بهار 84
[1] -دكتر مصدق خود ميگفت من نوكر مردم هستم. از كتاب نطقها و مكتوبات دكتر مصدق.
[2] -از نطقها و مكتوبات دكتر مصدق.
[3] -احسان طبري نظريهپرداز خوب توده عقيده داشت همانطور كه انگليس در ايران منافعي دارد، شوروي هم در ايران ذينفع است. بهتر است نفت جنوب را به انگليس و نفت شمال را به روسها بدهيم و خيالمان را راحت كنيم. روزنامه مردم، ارگان حزب توده، شماره 12 آبانماه 1323.
[4] -شوروي با آنكه به ظاهر طرفدار مصدق بود ولي ناجوانمردانه حركتهاي سياسي را در حق مصدق روا داشت. ايران از جنگ جهاني دوم يازده تن طلا از شوروي طلبكار بود. به رغم تلاشهاي مصدق از استرداد طلاها خودداري كرد و وقتي كه سرلشكر بازنشسته، زاهدي، بر سر كار آمد اولين كشوري بود كه حكومت وي را به رسميت شناخت و يازده تن طلا را به شاه تسليم كرد.
[5] -سفير شوروي در ايران. او چند زن مسلمان را در سفارت روس جاي داد. كار او بر روحانيت گران آمد، منجر به بلواي شديدي در تهران شد و عاقبت جان خود را بر سر اين بدانديشي گذاشت.
[6] -از نامه دكتر مصدق به كساني كه ميخواستند مجسمه او را به پاس خدمات وي بسازند.
[7] -رجوع كنيد به كتاب Elonomie du XXE SIECLE ص 36.
[8] -اين قسمت با واقعيت تطبيق ندارد. تا آنجا كه نگارنده در جريان بوده تظاهرات عليه مصدق چهارشنبه 28مرداد توسط نظاميان و عدهاي اوباش انجام شد.
[9] -از 25 مرداد ماه 1332 هيچگونه تظاهراتي بر عليه شاه صورت نگرفت؛ تودهايها مرتباً مجسمههاي شاه را از ميادين تهران پايين ميكشيدند.